♥️
به خودم آمدم انگار تویی در من بود...
این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود🙃
❤️❤️❤️
#علیرضاآذر
@cafe_anarestane_maneto
کافه انارستانِ منِ طو ♥️🇮🇷
💚 ناممعشوقمبر،نزدمناز؏شقمگو ؏شقدیریسٺکھدرپیچوخمعباساست🙃 💚💚💚 #میلاد_حضرت_عباس @
💚
چه مقامی که "علی" بوسه به دستت زده است ...!
عالم از درک مقامـات تو حیــران "عبـاس"
💚💚💚
#میلاد_حضرت_عباس
@cafe_anarestane_maneto
کافه انارستانِ منِ طو ♥️🇮🇷
💚 چه مقامی که "علی" بوسه به دستت زده است ...! عالم از درک مقامـات تو حیــران "عبـاس" 💚💚💚 #میلاد
💚
به قول حاج #محمود_کریمی :
فقط تویی که پرچمت قده
پرچم شاه کربلا بالاست🙃
ما کی باشیم وقتی به تو ارباب
میگه "بنفسی انت یا عباس"👌🏼🙃
💚💚💚
@cafe_anarestane_maneto
کافه انارستانِ منِ طو ♥️🇮🇷
💚 #عزیزم_حسین 💚💚💚 #استوری @cafe_anarestane_maneto
💚
دو معنی برای«عاذَ» گفتهاند:
یکی: وقتی گوشت به استخوان چسبیده باشد...
همینقدر نزدیک و جدانشدنی!
و دیگری: پناهبُردنِ کسی...
به دیگری، از ترسِ شَرّ و نگرانی!
فطرس که جای خود دارد؛
حسینجان!
که عالَمیان و افلاکیان...
«عاذَ بمَهده» یعنی:
دو دو جهان، به تو پناه آوردهاند!
و مگر پناهدهندهای جز شما وجود دارد؟!
💚💚💚
@cafe_anarestane_maneto
کافه انارستانِ منِ طو ♥️🇮🇷
💚 دو معنی برای«عاذَ» گفتهاند: یکی: وقتی گوشت به استخوان چسبیده باشد... همینقدر نزدیک و جدانشدن
💚
شکر خدا را که در پناه حسینم
عالم از این خوب تر پناه ندارد🙃👌🏼
💚💚💚
@cafe_anarestane_maneto
کافه انارستانِ منِ طو ♥️🇮🇷
💚 چه مقامی که "علی" بوسه به دستت زده است ...! عالم از درک مقامـات تو حیــران "عبـاس" 💚💚💚 #میلاد
💚
نه در توصیف شاعرها نه در آواز عشاقی
تو افزون تر از اندیشه فراوان تر از اغراقی
💚💚💚
#میلاد_حضرت_عباس
#برقعی
@cafe_anarestane_maneto
💚
بعضیا خیلی متفاوت اند🙃 آدم میخواد مث #صائب بهشون بگه:
دشنام تو از بوسه بود روحفزاتر ...🙃😉!
💚💚💚
@cafe_anarestane_maneto
کافه انارستانِ منِ طو ♥️🇮🇷
💚 چه مقامی که "علی" بوسه به دستت زده است ...! عالم از درک مقامـات تو حیــران "عبـاس" 💚💚💚 #میلاد
💚
به خوبی طو حتی معترف بودند بدخواهان
یزید آنجا که میگوید الا یا ایها الساقی🙃
💚💚💚
#میلاد_حضرت_عباس
@cafe_anarestane_maneto
💚
هرسال...
میآمد درِ خانهی محبوبش...
خرجِ سالش را میگرفت و میرفت!
آن روز اما...
بیخبر از همهجا...
وقتی دَر زد...
و خدمتکار آمد...
نهتنها محبوبش را ندید؛
که از همان راهی که آمده بود، برگشت!
جویایِ حضرت عباس شده بود و...
خادمِ خانه گفت که: عباسِ این خانه را...
در کربلا کشتند!
کنیز که به داخل خانه رفت...
بانوی خانه پرسوجو کرده بود که...
قضیه از چهقرار است و...
او هم تعریف کرده بود!
میگویند:
اُمُّ البَنین(سلاماللهعلیها)...
چادر سَر کرده...
داخل کوچه رفته...
و کارِ سائل را مثل هرسال...
که عباس...
خواستهاش را اجابت میکرده...
راه انداخته!
و شاید فرموده باشد:
عباس نیست؛ مادرش که هست ... !
💚💚💚
پن:
آخرِ سال است آقا!
ما آمدهایم دَرِ خانهتان...
صدقهای...
عنایتی...
گوشهچشمی به ما کنید!
محتاجِ محبت شماییم آقا!
@cafe_anarestane_maneto