ایتا - کافه انارستانِ منِ طو ♥️🇮🇷

او که می‌خواند تو را قافله ساکت می‌شد
عمه ناگه به میان حرف سفر می‌آورد

206 مشاهده13:22

دختر و این همه غم؟! آه سرم درد گرفت
آن طرف یک نفر انگار که سر می‌آورد

206 مشاهده13:22

آن طرف یک نفر انگار که سر در گم بود
مادری دختر خود را به نظر می‌آورد

214 مشاهده13:22

زن غساله چه می‌دید که با خود می‌گفت
مادرت کاش به جای تو پسر می‌آورد!!

210 مشاهده13:22

همه‌ اینجا‌ بهم‌ میگن یتیم‌
بابا یتیم‌ به‌ کی‌ میگَن‌ ...

#حضرت_رقیه (س)

211 مشاهده13:23

در سن سه سالگی ز جان سیر شدم
از پای پُر از آبله دلگیر شدم

215 مشاهده13:23

از بسکه مزاحمت فراهم کردم
شرمنده ام عمه دست و پا گیر شدم

224 مشاهده13:23

گفتی که پدر مسافرت رفته و من
صد بار دگر دوباره پیگیر شدم

229 مشاهده13:23

من بی تو چگونه از زمین برخیزم
باید کمکم کنی و زمین گیر شدم

226 مشاهده13:23

یک موی سیاه بین گیسویم نیست
سنی نگذشته از من و پیر شدم

226 مشاهده13:23

از نَسل علی بودنِ من باعث شد
در طیِّ سفر بسته به زنجیر شدم

1 مشاهده13:23

این پا و اون پا نکن بابا...
#حضرت_رقیه (س)

1 مشاهده13:24

مطالب بعدی