🔴 داستان کوتاه پند آموز
شیخی بود که به شاگردانش عقیده می آموخت ، لااله الاالله یادشان می داد ، آنرا برایشان شرح می داد و بر اساس آن تربیتشان می کرد.
روزی یکی از شاگردانش طوطی ای برای او هدیه آورد، زیرا شیخ پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. شیخ همواره طوطی را محبت می کرد و او را در درسهایش حاضر می کرد تا آنکه طوطی توانست بگوید: لااله الا اللّه
طوطی شب و روز لااله الا الله می گفت. اما یک روز شاگردان دیدند که شیخ به شدت گریه می کند. وقتی از او علت را پرسیدند گفت : طوطی به دست گربه کشته شد.
گفتند برای این گریه می کنی؟ اگر بخواهی یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. شیخ پاسخ داد: من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از اینست که وقتی گربه به طوطی حمله کرد ، طوطی آنقدر فریاد زد تا مُرد.
با آن همه لااله الاالله که می گفت ، وقتی گربه به او حمله کرد ، آنرا فراموش کرد و تنها فریاد می زد. زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آنرا یاد نگرفته و نفهمیده بود.
سپس شیخ گفت می ترسم من هم مثل این طوطی باشم ! تمام عمر با زبانمان لااله الاالله بگوییم و وقتی که مرگ فرارسد فراموشش کنیم و آنرا ذکر نکنیم ، زیرا قلوب ما هنور آنرا نشناخته است!
آیا ما لااله الااللّه را با دلهایمان آموخته ایم؟
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#ما_اسیر_شدیم....
🌷توی خط فاو بچههای شمالی و اصفهانی در طرفین ما مستقر بودند، در واقع لشکر ۲۵ کربلا و لشکر ۸ نجـف. ما از آنها عقبتر بودیم. ما میخواستیم با این دو لشکر در یک امتداد قرار گیریم؛ برای همین بچهها ۳ تا لودر برده بودند جلو که خاکریز بزنند. عراقیها بو برده بودند، کمین کردند و این بچّههایِ لودری را به اسارت گرفتند. لودرها همان جلو مانده بود. هر شب از تیپ الغدیر یک گروه کامل شامل بیسیمچی و امدادگر و.... میرفتند تا....
🌷تا مواظب لودرها باشند که عراقیها نیایند لودرها را بردارند و بروند. یادم میآید یک شب یک گروه برای محافظت از لودرها به محل مورد نظر رفته بودند که؛ عراقیها حمله کرده بودند و همهی این بچهها را به اسارت در آورده بودند. من پشت بیسیم بودم تا از احوال آنها با خبر شوم. بیسیمچی آن گروه بیسیم زد، با من خدافظی کرد و گفت: «ما اسیر شدیم. حلال کنید. خدافظ.»
راوی: رزمنده دلاور دکتر حمیدرضا دهقانی تفتی
منبع: خبرگزاری جمهوری اسلامی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@cafedastan
◼️امام علی علیه السلام :
▪️أقوَی الناسِ مَن قَوِیَ عَلی غَضبِهِ بِحِلمِهِ
◾️قویترین مردم، کسی است که با بردباری بر خشم خود چیره شود.
📚میزان الحکمه جلد۸
#کنترل_خشم
@cafedastan
🔴 عفو و گذشت امام سجاد(ع)
شیخ مفید می گوید:
شخصی در برابر امام سجاد(ع) ایستاد و سخنانی درشت و ناشایست به او گفت، حضرت سجاد علیه السلام پاسخی نگفت؛ اما پس از رفتن او به هم نشینانش فرمود: شنیدید این شخص چه گفت،من دوست دارم همراه من باشید تا پاسخ مرا هم بشنوید،گفتند: می آییم؛ ولی دوست داشتیم همین جا شما پاسخ می گفتید و اجازه می دادید تا ما نیز تا جواب او را می دادیم.
آنگاه حضرت کفش هایش را پوشید و به راه افتاد و این آیه را می خواند:«والکاظمین الغیظ....آیه 134 سوره آل عمران»؛یعنی فرو برندگان خشم و گذشت کنندگان از مردم و خداوند نیکوکاران را دوست دارد.
راوی می گوید:از این رفتار امام دانستیم که سخن تندی نخواهد گفت. امام زین العابدین علیه السلام تا در خانه شخص آمد و او را ندا داد و فرمود:
بگویید علی بن الحسین است. آن شخص در حالی که شک نداشت علی بن الحسین برای تلافی آمده است،شرارت جویانه بیرون پرید. حضرت سجاد علیه السلام تا او را دید فرمود:
برادرم چند لحظه قبل نزد من آمدی و چنان و چنین گفتی، حال اگر آنچه گفتی در من هست،خدا مرا ببخشد و اگر در من نیست،خدا تو را ببخشد.او پیشانی حضرت را بوسید و گفت: آری سخنانی گفتم که خود شایسته ی آن بودم.
منبع:الارشاد.ص 257
@cafedastan
6.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 داستان امام حسین علیه السلام و تاجرمسیحی
مرحوم شیخ محمد باقر علم الهدی
@cafedastan
🌸🍃🌸🍃
#توبه_حر
السلام علی حر ابن یزید ریاحی
در قاموس قرآن و اسلام،راه توبه هیچگاه بسته نمیشود،و گناه هرچقدر بزرگ باشد مانع از بازگشت به سمت خدا نمیشود،
بلکه بعضی از گناهان باعث سلب توفیق از توبه کردن میشود و در آن انسان از خواب غفلت بیدار نمیشود،اما حر با اینکه گناهکار بود،وجدان آگاه و بیداری داشت که راهش را به سمت خدا باز کرد...
حر قبل از اینکه به سپاه امام بپیوندد نزد عمر سعد رفت و گفت: آیا با این مرد میجنگی؟
عمر سعد:آری جنگی که سبکترینش قطع شدن دست و پا و جدا شدن سرها باشد!
حر که خود را میان بهشت و جهنم مخیر میدید لرزه بر اندامش افتاد و با خود گفت:
آیا به سمت حسین بروم و مرگ را به جان بخرم و در ازایش بهشت را به دست بیاورم یا در سپاه عمر سعد بمانم و فرماندهی کنم و آخرت را به دنیا بفروشم؟
همانطور که با خود تفکر میکرد تصمیمش را گرفت. با خداوند چنین نجوا کرد: خدایا به سوی تو بازگشت میکنم از اینکه دلهای دوستان تو و فرزندان پیامبرت را ترساندم.
سپس از اسب پیاده شد سپرش را وارونه گرفت و درحالیکه از شرمساری سرش پایین بود صدا زد: یا اباعبدالله! من از کرده خودم پشیمان و نادمم آیا توبه ام پذیرفته است؟
امام حسین که مظهر لطف و بخشش است فرمود: آری خداوند توبه ات را میپذیرد.
حر برای اینکه نظر امام را برای رفتن به میدان جنگ جلب کند عرض کرد: یابن رسول الله،اجازه بدهید من اولین کسی باشم که در رکاب شما کشته میشود چون اولین کسی بودم که بر شما خروج کردم.
شهادت حر
حر بعد از اذن گرفتن از امام حسین وارد میدان شد ،سپاهیان دشمن چون حریف او نمیشدند تیری به شکم اسب او زدند اسب نقش زمین شد و حر پیاده به جنگ پرداخت تا اینکه لشکریان دشمن چون تک به تک حریف او نمیشدند دسته جمعی به او حمله کرده و اورا به شهادت رساندند.
امام بر بالین حر
وقتی حر درحالیکه هنوز رمقی به تن داشت توسط اصحاب امام حسین به خیمه گاه آورده شد. امام حسین علیه السلام به بالینش آمد و خون از چهره نورانی او پاک کرد و فرمود:
تو آزادمردی،چنان که مادرت تورا حر نامید،در دنیا آزادمرد بودی و در آخرت هم سعادتمندی.
بستگان حر از عمر سعد خواستند تا بدن حر را به انها تحویل بدهد لذا بدن اورا در مکان فعلی دفن کردند و سرش را هم جدا نکردند.
شک در قبولی توبه حر
شاه اسماعیل در سفری که به عراق و زیارت امام حسین علیه السلام داشت در مورد قبول شدن توبه حر دچار شک شد،
لذا گفت: قبر اورا نبش میکنیم اگر توبه اش پذیرفته شده باشد بدنش از بین نرفته و فاسد نشده،ولی اگر بدنش از بین رفته پس توبه اش قبول نشده است.چون جسد مومن شهید از بین نمیرود.
چون قبر را شکافتند بدن حر را سالم یافتند و دیدند دستمالی که امام حسین در روز عاشورا بر پیشانی او بسته باقی است. شاه اسماعیل میخواست برای تبرک دست سیدالشهدا،دستمال را باز کند و بردارد اما تا دستمال را باز میکردند خون تازه بیرون میریخت و بند نمیامد،هردستمالی امتحان میکردند فایده نداشت.
به این نتیجه رسیدند که این دستمال جایزه حر بوده و باید همان دستمال باقی بماند .دوباره دستمال را به سر حر بستند و سپس شاه اسماعیل دستور داد برای حر بارگاه و بقعه بسازند ...
#منابع:
حیات الحسین ج3 ص221
بحار ج 45 ص 13
ابصار العین ص 120.
نفس المهموم ص 274
انوار نعمانیه ص266
@cafedastan
🔰دلیل سیاه پوشیدن برای آیت الله #سیدابوالقاسم_خویی برای #امام_حسین علیه السلام
✅یکی از نمایندگان حضرت آیت الله ابوالقاسم خوئی رحمت الله علیه میگوید:
🔶یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم ودر آن گرمای شدید ایشان را درحالی دیدم که از سرتاپایشان سیاه پوش بود، حتی جوراب های ایشان نیز سیاه بود.
🔰من درحالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم از آقا سوال کردم: "فکرنمیکنید با این وضعیت سر تا پا سیاه پوش در این هوا، ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!
💠ایشان در پاسخ فرمودند: فلانی من هر چه دارم از سیاه پوشی سر تا پا برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام دارم.
🔹پرسیدم: چطور؟
☘فرمود: پدر من مرحوم حاج سیدعلی اکبر خوئی از وعاظ و منبری های معروف زمان خود بود. همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری بچه اش سقط میشد و خلاصه بچه دار نمی شدند.
❄️روزی پس از آنکه پدرم از منبر پائین می آید، زنی به او می گوید: "آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش می کنید چرا خودتان متوسل نمی شوید تا بچه دار شوید؟"
🔹پدرم این حرف را به مادرم بازگو میکند، مادرم میگوید خب راست گفته، چرا خودت چیزی نذر امام حسین علیه السلام نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟
✨پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟
🔺مادرم در جواب میگوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم، اصلا شما نذر کن که امسال تمام دو ماه محرم و صفر را برای امام حسین علیه السلام از سر تا پا، حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید.
🌿در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سر تا پا سیاه پوش شد.در همان سال هم مادرم باردار می شود و 7ماه نیز از بارداری اش می گذرد و بچه اش سقط نمیشود.
🔅یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید. وقتی پدرم درب را باز میکند، پس از سلام و احوال پرسی عرض میکند که من یک سوال دارم.
◾️پدرم میگوید بپرس.
▫️طلبه میپرسد آیا همسرشما باردار است؟
◾️ایشان با تعجب میگوید بله،تو از کجا میدانی؟
🔷ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن می کند و میگوید: در خواب وجود مبارک پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) را زیارت کردم. حضرت فرمودند: برو و به آسیدعلی اکبرخوئی بگو که بخاطر آن نذری که برای فرزندم حسین کردی و 2 ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی، این بچه ای را که 7 ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ می کنیم و او سالم می ماند و ما او را بزرگ می کنیم و او را فقیه و عالم در دین می گردانیم و به او شهرت می دهیم. او را به نام من "ابوالقاسم" نام بگذار...
♨️ #سیره_علما؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما
@cafedastan