eitaa logo
داستان های عبرت انگیز
2.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
🔎اگر داستان عبرت انگیزی در زندگی شما اتفاق افتاده برای ما بفرستید، منتشر می کنیم شاید یه نفر نجات پیدا کرد. لینک پیام به ادمین https://harfeto.timefriend.net/17156321536646 تبلیغات 👇 https://eitaa.com/tablighat_arzan3
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
اول از همه به طرف آوینا رفت که نزدیک ترین فاصله را با او داشت . آوی با ذوق خندید: -قربونت برم دایی, خوش اومدین. --مرسی عزیزم، ماشالله چه خانوم شدی . بعدی آواست که بغلش کرد - دوقلوهای افسانه ای چطورن ؟ -- خوبیم دایی جون، خوش اومدی دایی . بعد جلوی من ایستاد همه میدانند که چقدر عاشقش هستم، او هم مرا زیادی دوست دارد من خندیدم و اون با لبخند پهنی نگاهم کرد. - نکشیمون خوش تیپ ترین دایی دنیا ... باهم خندیدیم. - به به مهری جون ِ خودم ! اخمهایم به آنی درهم گره خورد، با ناز لب ورچیدم و ازش رو برگرداندم . - بیا اینجا ببینم عشقم . تو بغلش که رفتم بوی ادکلن مارک و گرون قیمتش حالمو خوش کرد، چشم می بندم و نفس میکشم، معرکه ست ، خودش می داند باید جفت همین را برایم آورده باشد. از بغلش که بیرون آمدم با لحن گرمی گفتم - قربون قدمت عشقم ، خوش اومدی ، ذوق کرد : - فدات بشم مهرساجونم . رو بطرف غزل کرد و گفت یکی یدونه خانوم خوبی عزیزم ؟ غزل هم دایی را بغل کرد و گفت مرسی دایی جون ، دیگه نمیزاریم بریا . دایی خندید و دستی به صورتش کشید - ای بابا، بزارین حالا برسم ، البته بستگی به پذیرایی مامان هاتون داره . خندیدیم. آوا : دایی اون رفیق های جنتلمنت را می آوردی مارو باهاشون آشنا میکردی . همه خندیدیم . من: دایی راست میگه چرا کیان جون نیومد؟ دایی خندان چشمکی زد و و رو به آوا کرد: - رفیقهام زیادی جنتلمنن به درد شماها نمیخورن ، جوجه ها ... راستی این چه وضعشه ، اینجا اروپاست یا اونجا که من بودم ، اینقدر پول بالای شال میدین ، میندازین گردنتون؟ خندیدیم. من: دایی شما دیگه چرا ، ما میخوایم از دست خونواده هامون فرار کنیم بیایم خونه شما . دایی اخم ریزی کرد و گفت: - نخیر از این خبرها نیست، کیان با پرواز بعدی میاد، همخونه دارم . آوی: جووون ، پس از همین امشب میایم . قهقهه میزنیم . دایی خندان لبشو به دندون گرفت: - اگه مامان هاتون بشنون ، همین الان بلیط برگشت منو اوکی میکنن. با صدای مامان ، همه سرها بطرف جایی که بودند برگشت . --بیاین تا بریم دیگه ، عمادجان به این چهارتا رو بدی سوار سرت میشن . آوا و غزل و آوی به من نگاه کردند و گفتن خاک توسرت، با این مامانت . دایی خندان یه تای ابروشو بالا داد - عا عا نداشتیما . بریم بقیش باشه واسه یه وقت دیگه . با اشاره ی آوا شروع کردیم سر اینکه دایی تو کدوم ماشین بشینه دعوا راه انداختیم ، الکی که لج مامان هامون در بیاد، اونقدر جدی بحث و دعوا راه انداختیم، البته که دایی میدانست فقط می خندید ... دایی بلاخره سوار ماشین خاله شکوفه شد، آوا بلاخره درگوشم پچ زد فکر کنم مامانتو اونقدری که به ما چهارتا توهین کرد، حرصش دادیم ، میتونی بری . مشتی به بازوش زدم و گفتم اوکی آوا جونی! خندان هرکسی تو ماشین خودشون سوار شد، بعد سوار شدن آوا و آوی، دایی صدا زد: - تو کجا عشقم، بپر بالا، جای تو یکی هست . دست رو لبهای رژ زدم گذاشتم و واسش بوس فرستادم . -خودم قربونیتم جذاب من . خندان سوارشدیم، آخجون خودم پیش دایی نشستم . دایی عماد واسه همه ما خیلی عزیز است، اون فقط 26 سال دارد, بعد از گرفتن فوقش سه سالی هست رفته است آلمان، البته با رفیق دوران دبیرستانش، بهم خیلی نزدیک هستند و اصلا از هم جدا نمی شوند، گرچه بظاهر و جلوی بقیه کلی بهم فحش میدن ولی رفاقتشون زبانزدِ همه ست . آخ کیان جوون چرا الان نیمدی ببینیمت ، خستگیمون در بیاد از تنمون .... به قلم کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب جمعه‌ست هوایت نکنم میمیرم... یادی از صحن و سرایت نکنم میمیرم... ❤️ کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک حدیث پر از امید و عشق😍 🌷عظمت حضرت معصومه (سلام الله علیها) 📙امام صادق (علیه السلام): 📜 إِنَّ لِلَّهِ حَرَماً وَ هُوَ مَكَّةُ أَلَا إِنَّ لِرَسُولِ اللَّهِ حَرَماً وَ هُوَ الْمَدِينَةُ أَلَا وَ إِنَّ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ حَرَماً وَ هُوَ الْكُوفَةُ أَلَا وَ إِنَّ قُمَّ الْكُوفَةُ الصَّغِيرَةُ أَلَا إِنَّ لِلْجَنَّةِ ثَمَانِيَةَ أَبْوَابٍ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا إِلَى قُمَّ تُقْبَضُ فِيهَا امْرَأَةٌ مِنْ وُلْدِي اسْمُهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُوسَى وَ تُدْخَلُ بِشَفَاعَتِهَا شِيعَتِي الْجَنَّةَ بِأَجْمَعِهِمْ. 📝خداوند حرمى دارد كه مكه است پيامبر حرمى دارد و آن مدينه است و حضرت على (علیه السلام ) حرمى دارد و آن كوفه است و قم كوفه كوچك است كه از هشت درب بهشت سه درب آن به قم باز مى شود - زنى از فرزندان من در قم از دنيا مى رود كه اسمش فاطمه دختر موسى (علیه السلام) است و به شفاعت او همه شيعيان من وارد بهشت مى شوند. 📚بحارالانوار(ط-بیروت) ج ۵۷ ، ص ۲۲۸ ، ح ۵۹ کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
23.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎊 فلفل نبین چه ریزه با دعاهاش برکت میریزه شوق نماز شکر پدرها چه محشر است وقتی خبر رسیده که نوزاد دختر است دختر چه دختریست کریمه مطهر است در یک کلام مظهر الله اکبر  است 😍 ریحانه بهشتی موسی بن جعفر است 💚 میلاد سراسر نور حضرت معصومه (ع) و روز زیبای دختر مبارک کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💯 برگزاری دوره # ٣روزه پاکسازی رحم 👩‍🦰 ‼️ اگر بی نظمی قاعدگی ، فیبروم ، کیست ، تنبلی تخمدان ، خونریزی های طولانی و ناباروری داری این دوره از دست نده 🧡 فقط با ۵۰هزار تومان توی این دوره قراره👇👇👇 ✅ آموزش مزاج و پاکسازی داخلی 📚 ✅ نسخه های طلایی جهت پاکسازی ✅ پشتیبانی و جوابگویی سوالات بمدت 2هفته بعد از اتمام دوره در گروه مرجع ✅توسط اساتید مشاوره و چکاپ رایگان بشید👩‍💼 🔰 برای ثبت نام و معرفی افراد علاقمندفرم زیر را پرکنید https://formafzar.com/form/8ptaw 09124421688
💠 محاسبه نفس 🔸 امام کاظم علیه السلام: کسی که هر روز به حساب خود نرسد، از ما نیست. 📚 اصول کافی/ج4/ص191 ✍🏼یکی از راویان تفحص می گفت در دفترچه یک شهید 16ساله نوشته بود: گناهان امروز: 😔سجده نماز ظهر طولانی نبود 😔زیاد خندیدم 😔هنگام فوتبال شوت خوبی زدم که از خودم خوشم آمد و... کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
6.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 فواید فتنه های آخرالزمان کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
روزی واعظی به مردمش می گفت: ✅ای مردم! هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید، می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه می‌رود. جوان ساده و پاکدل، که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود. چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد. هنگام بازگشت به خانه، دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت... روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند. روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند. واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد. چون به رودخانه رسیدند، جوان "دعا" گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت، اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت... جوان گفت: "ای بزرگوار!تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین می‌کنم پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن! واعظ، آهی کشید و گفت: حق، همان است که تو می گویی، اما دلی که تو داری، من ندارم. کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
😔یک نگاه حرام...😔 🔥جوانی ساده که ناگهان مجذوب دخترکی شد، او نتوانست نگاهش را از وی بردارد، لحظاتی به طور مداوم به او نگاه کرد. عشق دخترک در دل جوان افتاد. فورا از مناره پایین آمد و بدون اینکه نماز جماعت را برگزار کند، مسجد را ترک کرد و به در خانه دخترک رفت. پس از در زدن، پدر دخترک در را باز کرد. جوان خود را معرفی کرد و ماجرا را گفت او از دخترک صاحب خانه خواستگاری کرد. صاحب خانه هم موافقت خود را اعلام کرد و گفت: با توجه به جایگاه و شهرت شما، بنده هم موافقم ازدواج شما هستم اما مشکلی وجود دارد و آن هم این است که . 🔥 جوان که فریب شیطان را خورده و کاملا عاشق شده بود فورا گفت: مشکلی نیست. بنده هم کافر می شوم. بلافاصله هم خروج خود از اسلام را اعلام کرد و کافرشد. 🔞 سپس پدر دخترک گفت: البته قبل از ازدواج باید با دخترم هم دیدار کنی تا شاید او هم شرطی برای ازدواج داشته باشد. جوان موافقت کرد و پیش دخترک رفت. دخترک کافر از جوان خواست که برای اثبات عشق اش به او، جرعه ای شراب بنوشد. جوان که فریب خورده بود فورا پذیرفت و جرعه ای که برایش آورده بودند را خورد. 🔥 دخترک به خوردن شراب بسنده نکرد و گفت: آخرین شرط من این است که قرآن را جلوی من پاره کنی. جوان که خود را در یک قدمی ازدواج با دخترک می دید، شرط آخر او را هم پذیرفت و بعد از اینکه یک جلد قرآن کریم برایش آوردند، قرآن را مقابل دخترک و پدرش پاره پاره کرد.😳😰 🔥⛔️ ناگهان دخترک، عصبانی شد و با فریاد خطاب به جوان گفت: از خانه ما برو بیرون. تو که بخاطر یک دختر به 30 سال نمازت پشت پا زدی، چه تضمینی وجود دارد که مدتی بعد بخاطر یک دختر دیگری به من که تازه وارد زندگی تو شده ام، پشت پا نزنی؟! ⚠️جوان که ناکام مانده بود، با ناراحتی از خانه دخترک کافر خارج شده و سپس برای همیشه شهر را ترک کرد. این بود سرنوشت آن جوان، به‌خاطر یک . کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan