eitaa logo
داستان های عبرت انگیز
2.7هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
🔎اگر داستان عبرت انگیزی در زندگی شما اتفاق افتاده برای ما بفرستید، منتشر می کنیم شاید یه نفر نجات پیدا کرد. لینک پیام به ادمین https://harfeto.timefriend.net/17156321536646 تبلیغات 👇 https://eitaa.com/tablighat_arzan3
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️میکل آنژ و شاهزاده ▫️میگویند در زمان های‌ دور پسری بود کـه بـه اعتقاد پدرش هرگز نمی‌توانست با دستانش کار با ارزشی انجام دهد. ▪️این پسر هرروز بـه کلیسایی در نزدیکی محل زندگی خود می‌رفت و ساعتها بـه تکه سنگ مرمر بزرگی کـه در حیاط کلیسا قرار داشت خیره میشد و هیچ نمی گفت. روزی شاهزاده‌ای از کنار کلیسا عبور کرد و پسرک را دید کـه بـه این تکه سنگ خیره شده اسـت و هیچ نمی گوید. ▫️از اطرافیان در مورد پسر پرسید. بـه او گفتند کـه او چهار ماه اسـت هرروز بـه حیاط کلیسا می‌آید و بـه این تکه سنگ خیره میشود و هیچ نمی گوید. ▪️شاهزاده دلش برای پسرک جوخت. کنار او آمد و آهسته بـه او گفت: «جوان، بـه جای بیکار نشسستن و زل زدن بـه این تخته سنگ، بهتر اسـت برای خود کاری دست و پا کنی و آینده خودرا بسازی» ▫️پسرک در مقابل چشمان حیرت زده شاهزاده، مصمم و جدی بـه سوی او برگشت ودر چشمانش خیره شد و محکم و متین پاسخ داد: «من همین همین حالا در حال کار کردن هستم!» و بعد دوباره بـه تخته سنگ خیره شد. ▪️شاهزاده از جا برخاست و رفت. چند سال بعد بـه او خبر دادند کـه ان پسرک از ان تخته سنگ یک مجسمه با شکوه از حضرت داوود ساخته اسـت. مجسمه ای کـه هنوز هم جزو شاهکارهای مجسمه سازی دنیا بـه شمار می‌آید. نام ان پسر «میکل آنژ» بود! کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
👌 در گورستان: ▫️ بر مزار بی خانه ای نوشته بودند: شکر خدا بالاخره صاحبِ خانە و مکان خویش شدم. ▪️ بر سنگ قبر فقیری نوشته بودند: پا برهنه به دنیا آمدم، پابرهنه زیستم و پا برهنه به آخرت برگشتم. ▫️ روی سنگ ثروتمندی خواندم: همه کس را با پول راضی کردم، اما فرشته ی مرگ را نتوانستم راضی کنم. ▪️ بر مزار دلشکسته ای چنین نگاشته شده بود: قیامتی هست، تلافی می کنم. ▫️ بر گور جوانی چنین خواندم:  یکدیگر را نیازارید. به خدا قسم پشیمان خواهید شد. ▫️ بر مزار مادری نگاشته بودند: تو رو خدا مواظب بچه هایم باشید. ▪️ بر قبر دیوانه ای نوشته بودند: هوشیار به دنیا آمدم، هوشیار زیستم، اما بخاطر رفتارهایتان خودم را به دیوانگی زده بودم. ▫️بر سنگ قبر دکتری چنین خواندم: همه چیز چاره و درمانی دارد غیر از مرگ! ▪️دنیا مزرعه ی آخرت است. به عاقبت خود بیندیشیم که چه کاشته ایم، چون به جز آن درو نخواهیم کرد... ▫️ از مکافاتِ عمل غافل مَشو ▪️ گندم از گندم بروید... جُو ز جُو کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
جوانی پارچه ای را نزد پیرمرد خیاط برد و از او خواست با آن پارچه کت و شلوار برایش بدوزد خیاط قبول کرد؛ اجرت کار ۱۵ تومان مشخص شد و جوان چند روز بعد برای تحویل لباسش آمد و مبلغ ۱۵ تومان پرداخت کرد، پیرمرد خیاط با لبخند ۵ تومان پس داد! جوان علت را جویا شد و گفت: ما طی نمودیم اجرت ۱۵ تومان باشد و من راضی هستم چرا ۵ تومان پس دادید ؟ پیرمرد خیاط گفت : گمان میکردم این کت و شلوار یک روز و نیم کار میبرد ولی یک روزه تمام شد دستمزد من در یک روز ده تومان کافی است . ✍این گونه است که پیرمرد خیاطی میشود شیخ رجبعلی خیاط و حضرت امام عصر برای دیدنش به مغازه اش میرود و با او نشست و برخاست میکند... کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
وقتی “خدا” بخواهد بزرگــــی آدمی را اندازه بگیرد!  به جای "قدش " “قلبش” را اندازه می‌گیرد... کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
آورده اند روزی حاکم شهر بغداد از بهلول پرسید: آیا دوست داری که همیشه سلامت و تن درست باشی؟ بهلول گفت: خیر زیرا اگر همیشه در آسایش به سر برم، آرزو و خواهش های نفسانی در من قوت می گیرد و در نتیجه، از یاد خدا غافل می مانم. خیر من در این است که در همین حال باشم و از پروردگار می خواهم تا گناهانم را بیامرزد و لطف و مرحتمش را از من دریغ نکند و آنچه را به آن سزاوارم به من عطا کند.» کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
پنج‌گروه که‌شیطان در آنها نفوذ نمی‌کند ❣امام صادق(علیه السلام) فرمود: 👺 شیطان می‌‌گوید نسبت به پنج نفر هیچ راه نفوذی ندارم ولى دیگران در چنگ من هستند: 1⃣کسى که با صدق نیت به خدا پناه ببرد و در همه کارهایش به خدا توکل کند، 2⃣و کسى که در شبانه روز به صورت فراوان تسبیح خدا را بگوید، 3⃣و کسى که براى برادر مؤمنش آنچه را بپسندد که براى خود مى‌‌پسندد، 4⃣و کسى که هنگام مصیبت بى تابى نکند 5⃣و کسى که خشنود باشد به آنچه خداوند براى او قسمت فرموده و دیگر غم روزى خویش نخورد. ذکرهایی برای دوری شیطان و🍀( لاحول والا قوه الا بالله العلی العظیم ،صلوات، و استغفرالله ربی واتوب الیه ) 📚 الخصال، جلد ۱، صفحه ۲۸۵ کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
📌تسلیم اهل بیت و امام زمان علیهم السلام بودن. ، از سِلم می‌آید و به این معنا است که شما در سلامت هستید و آسیبی از من به شما نمی‌رسد. 💥 چگونه ما تسلیم هستیم که با گناه و قساوت قلب باعث غربت_و_مظلومیت ۱۲۰۰ سالهٔ امام زمان عجل‌الله تعالیٰ فرجه الشریف شدیم⁉️ ⬅️ گناه و در پی آن قساوت قلب باعث می‌شود که انسان درکی نسبت به حال امام زمانش نداشته باشد و حجابی بین او و مولای خویش ایجاد می‌کند! 👈 طبق سخن امام باقر علیه‌السلام، دل باید پاک شود تا بتواند ولایت اهل بیت علیهم‌السلام را بپذیرد. ❇️ تهذیب فاطمی راه نزدیکی و سنخیّت به امام زمان عجل‌الله تعالیٰ فرجه الشریف است ⬇️⬇️ ✦ توجه به امام زمان ارواحنافداه (یاری و زمینه سازی برای حضرت) ✦ تقوا و ورع ✦ کسب اسماءالله (آراستگی به محاسن الأخلاق) کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دبيرستان كه بوديم يه دبير فيزيك و مكانيك داشتيم كه قدش خيلي كوتاه بود اما خيلي نجيب و مودب با حافظه خيلي خوب ! قبل اينكه بياد گچ و تابلو پاك كن رو ميذاشتيم بالاي تابلو كه قدش نرسه برشون داره، هر دفعه ميگفت ؛ اقا من از شما خواهش كردم اينا رو اونجا نذارين اما باز ميذارين! يه روز سر كلاسش يه زنبور گرفتيم و نخ بستيم به پاش، تا برميگشت رو تابلو بنويسه زنبور رو رها ميكرديم وز وز تو كلاس و تا برميگشت رو به ما، نخش رو ميكشيديم، بنده خدا ميموند اين صدا از كجاست اخر سر هم نفهميد و زنبور هم با نخ پاش از پنجره فرار كرد! با وجود اين همه شيطونياي ما، خيلي دوسمون داشت و باهامون كار ميكرد كه بتونيم همه مسائل فيزيك مكانيك رو حل كنيم. چند سال گذشت، انترن بودم و تو اورژانس نشسته بودم كه ديدم اومد، خيلي دلم براش تنگ شده بود، سلام كردم و كلي تحويلش گرفتم، كه ما مديون شماييم و از اين حرفا. بعدم براش چايي اوردم و نشستيم به مرور خاطرات اونوقتا كه يهو يه لبخند زد و گفت تو دانشگاه هم نخ ميبندي پاي زنبور؟! 😅 خشكم زد😳 -عه مگه شما فهمديد كار من بود؟! چرا هيچي بهم نگفتيد؟! باز يه نگاه معلمي و از سر محبت بهم كرد و با لبخند گفت: -حالا اون گچ و تابلو پاك كن كه مي گفتم نذاريد اون بالا رو خيلي گوش ميداديد؟! دعواتون ميكردم از درس زده ميشديد، حيف استعدادتون بود درس نخونيد! وقتي يه معلم ببينه دانش اموز بازيگوشش دكتر شده جبران همه خستگيها و اذيتاش ميشه! كاش تنبيه ميشدم اما اينطور شرمنده نمي شدم! اذيت هاي ما رو به روي ما نمي اورد نكنه از درس زده شيم اونوقت ما اون قد كوتاه رو ميديديم ، اين روح بزرگ رو نه ! 😓 واقعا معلمي شغل انبياست نه برا تعليم فيزيك و مكانيك، واسه تعليم صبر و حلم و هزار خصلت ديگه كه فقط تو اموزش انبيا ميشه پيدا كرد ! ✍از خاطرات *دکتر سید محمد میر هاشمی جراح و متخصص چشم* کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
🏢 برجهای بلند از یک خشت 🛣 سفرهای دور و دراز از یک گام 📜 داستانهای طولانی از یک کلمه 🌴🌲و درختان تناور از یک جوانه شروع شدن... ⚠️مواظب باش ! هیچ چیزی تورو از مسیرت منحرف نکنه 👌تو حتماََ موفق میشی و به هدفت میرسی🎯 کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
❤️ راز شیرین شدن عسل زنبور عسل یک روز حضرت محمد صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین على(علیه السلام)، در میان نخلستانها نشسته بودند. که یک وقت سر و کله زنبورِ عسلى ظاهر شد، و شروع کرد دور پیغمبر اکرم چرخیدن. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: یا على ! مى دانى این زنبور چه مى گوید. حضرت على (علیه السلام ) فرمود: خیر. پیامبر فرمودند:این زنبور امروز ما را مهمانى کرده و مى گوید: یک مقدار عسل در فلان محل گذاشته ام ، آقا امیرالمؤمنین را بفرستید، تا آن را از آن محل بیاورد. حضرت على (علیه السلام) بلند شدند و آن عسل را از آن محل آوردند. رسول خدا(ص)فرمود:اى زنبور، غذاى شما که از شکوفه گل تلخ است. به چه علّتى آن شکوفه به عسل🍯 شیرین تبدیل مى شود؟ زنبور گفت : یا رسول اللّه ، شیرینى این عسل،از برکت ذکر وجود مقدّس ‍شما، و (آل ) شماست. چون هر وقت ، مقدارى از شکوفه استفاده مى کنیم ، همان لحظه به ما الهام مى شود که سه بار بر شما صلوات بفرستیم . وقتى که مى گوئیم : اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد به برکت صلوات بر شما، عسل ما شیرین مى شود... از امام صادق روایت شده که پیامبر (ص) فرمودند:از کشتن زنبور بپرهیزید،زیرا خداوند ارجمند به او وحی نمود و نه از شمار جنیان است و نه در زمره ی انسانها. 📕منبع: داستانهایى از صلوات بر محمد و آل محمد (ص )،ص ۲۱ 📒الخصال المحموده والمذمومه،ج 1-ص448،451،نوشته شیخ صدوق کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan
موقع خواب بهمون خبر دادن که امشب رزم شب دارین ، آماده بخوابین همه به هول و ولا افتادیم و پوتین به پا و با لباس کامل و تجهیزات نظامی خوابیدیم... تنها کسی که از رزم شب خبر نداشت حسین بود آخه حسین خیلی زودتر از بچه ها خوابیده بود ... ... نصفه های شب بود که رزم شب شروع شد با صدای گلوله و انفجار از جا پریدیم بچه ها مثل قرقی از چادر پریدند بیرون و به صف شدیم👀 خوشحال هم بودیم که با آمادگی کامل خوابیدیم و کارمون بی نقص بوده اما یهو چشامون افتاد به پاهای بی پوتینمون تنها کسی که پوتیش پاش بود حسین بود از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم آخه ما همه شب موقع خواب با پوتین خوابیده بودیم و حسین بی پوتین به بچه ها نگاه کردم ، داشتن از تعجب کُپ می کردند فرمانده با عصبانیت گفت: مگه نگفتم آماده بخوابین و پوتینهاتون رو دم در چادر بذارین؟ این دفعه رو تنبیه تون می کنم که دفعه دیگه حواستون جمع باشه زود باشین با پای برهنه دنبالم بیاین... صبح روز بعد همه داشتیم پاهامون رو از درد می مالیدیم مدام هم غُر می زدیم که چطور پوتین از پاهامون در اومده یهو حسین وارد شد و گفت: پس شما دیشب از قصد با پوتین خوابیده بودین؟ همه با حیرت نگاش کردیم و گفتیم: آره! مگه خبر نداشتی قراره رزم شب بزنن و ما تصمیم گرفتیم آماده بخوابیم؟ حسین با تعجب گفت: نه! من خواب بودم ، نشنیدم بچه ها که شاکی شده بودند گفتند: راستی چرا دیشب همه ی ماها پاهامون برهنه بود جز تو؟ حسین که عقب عقب راه می رفت گفت: راستش من نصف شب بیدار شدم خواستم برم بیرون چادر که دیدم همه با پوتین خوابیدن گفتم حتما خسته بودین و از خستگی خوابتون برده و نتونستین پوتیناتون رو در بیارین واسه همین اومدم ثواب کنم و آروم پوتین هاتون رو در آوردم ، بد کاری کردم؟ آه از نهاد بچه ها در نمی یومد حسین رو گرفتیم و با یه جشن پتوی حسابی حالشو جا آوردیم😁 کانال داستان های عبرت انگیز👇👇 @cafedastan