روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
#حافظ
فریاد که از شش جَهَتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت!
#حافظ
زلف او دام است خالش دانهٔ آن دام و من
بر امید دانه ای افتاده ام در دام دوست...
#حافظ
جان به دیدار تو یک روز فدا خواهم کرد
تا دگر برنکنم دیده به هر دیداری
می حرام است ولیکن تو بدین نرگس مست
نگذاری که ز پیشت برود هشیاری
#حافظ
عجب از چشم تو دارم که شَبانَش تا روز
خواب میگیرد و شهری ز غمت بیدارند..!
#حافظ
گر برکنم دل از تو و بردارم از تو مِهر
آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا بَرم؟
#حافظ
من پیرِ سال و ماه نیَم، یار بیوفاست
بر من چو عمر میگذرد، پیر از آن شدم
#حافظ