برق رفته است
کبريت مي کشم و شمع را روشن مي کنم
مبل و صندلي هستند
ميز و ديوار و چيز هاي ديگر هم
از تو اما فقط يک جاي خالي مانده است
جاي خالي ِ دستت بر قاشق
جاي خالي ِ پايت در کفش
جاي خالي ِ حضورت در من
#علیرضا_روشن
در صدا کردن ِ نام ِ تو
یک «کجایی؟!» پنهان است
یک «کاش میبودی»
یک «کاش باشی»
یک «کاش نمیرفتی»
من نام ِ تو را
حذف به قرینهی ِ این همه دلتنگی و پرسش صدا میزنم...
#علیرضا_روشن
انسان موجودی ست که گاهی سیگار، گاهی درد می کشد. انسان موجودی ست که گاهی سیگار را با درد می کشد.
#علیرضا_روشن
يارم به بادِ پاييزی میماند،
من به برگی خشک،
پاييز فصل مشترک ماست؛
او باد است، میآيد
من برگم، میروم...
#علیرضا_روشن