بی من چگونه رفت؟ مگر دوستم نداشت؟
آخر چه خواستم که دگر دوستم نداشت؟
آن اشکهای شوق در آغازِ هر سلام
آن خندهها چه بود؟ اگر دوستم نداشت
آه ای دل صبورِ کماکان در انتظار!
آه ای نگاه مانده به در! دوستم نداشت
کار رقیب بود که نامهربان من
از روز دیدنش به نظر دوستم نداشت
من تا سحر به گریه و او تا سحر به خواب
دردا که قدر خواب سحر دوستم نداشت...
#دوستم_نداشت
#سجاد_سامانی