خادمِ حرمِ بیبی نقل میکرد ...
میگفت اینجا هر بچهای بیاد برا خآنوم عروسک میاره..
یه شب دید
یه دختربچه اومد ؛
ی چیزی رو تو دستش هی به سینهاش فشار میده ..
میگه رفتم جلو ببینم ماجرا چیه ..؟
دست گذاشتم رو سرش گفتم خوش اومدی دخترم این چیه تو دستت ؟
یهو بغض صداشو گرفت..
گفت عمو دیشب بابام از این خانوم برام تعریف کرد..
عمو برا #رُقیه روسری آوردم...💔(:
ولی حالا که دارم نگاه میکنم ؛
یه جا دیگه هم از #رُقیه گفتن سخته..
چهلمنزل هروقت تازیانه میخورد هی میگفت أينَعَمّیَالعَبّآس؟
#عَبّآسَم از رو نی هی چشماشو میبست ...💔(:
روضهخون میگفت:
عمهسادات دید یه دختر بچه داره از دور میاد ..
به خرابه که رسید هی نگاه میکنه
انگاری دنبال کسی میگرده ، حضرتعَقیله
جلو رفت ..
+ دنبال کسی میگردی اینجا..؟
دختربچه گفت: #رُقیه کجاست..؟!
عمهجان رو کرد بهش گفت با رقیه چیکار داری؟
گف اومدم باهاش بازی کنم دیشب این
بچه ها بازی راهش ندادن من دلم سوخت
امشب عروسکمو آوردم باهم بازی کنیم
اشکای عمه جاری شد
+دیر اومدی دختر ؛ باباش اومد دنبالش
#رقیه رو با خودش بُرد ..💔:)!
دیگه فردا همه میرسن؛
زینب میرسه..
اُمِکلثوم میرسه..
رُبآب میرسه..
سکینه میرسه..
#رُقَیه ولی...(:
نیم بند روضه شب جمعه.."!
مآدر سوزش سیلیِ تورا ؛ #رقیه هم احساس کرد💔 .
#سکینه را به آغوش میکشی و سرش را بر شانهات میگذاری
تا هم پناهِ اشکهای او باشی
و هم راهِ #آغوشِحسین را برای رقیه گشوده باشـی،
برای #رقیه ماجرا متفاوت است...
او از جنگ و میدان و دشمن و شهادت، هنوز چیزی نمیداند..💔
- 📚آفتابدرحجاب -
#گریهکردم ..
برای حضورت دور تا دور خیام ؛
برای طنینِ [ منم ، عباسبنعلی ] ... ؛
برای #لبخندِرُباب وقتی، در تاریکیِ صحرا به خیمهاش سر میزنی و همبازیِ اصغر میشوی ..
برای آغوشی که همیشه به روی #رُقَـیه گشوده است ..
و برای #کوتاهبودنِ عُمرِ این " برایِها "
گریه کردم، گریه کردم، گریه کردم💔(:
هدایت شده از بَچّهِهِیئَتي
و #رُقیه دختری بود ؛
که از کِثرَتِ آغوشها ، پاهایش به زمین نمیرسید💔(:
بَچّهِهِیئَتي
دیدن ِاین کتبیه توی حرم حضرتِکفیل چه آتیشی زد به قلبم .. #أينعَميالعبّاس💔
_دل به دل راه داره، #رقیه دوسِت داره
آخه این دنیا مگه چندتا اباالفضل داره؟ (: ..