#قسمت_دوم
+ پدرم با هیجان و آب و تاب از دیدارش با حسین بن علی(ع) می گفت و مادرم بی تابانه می پرسید که در لحظه خواستگاری آیا خود عباس(ع) هم حضور داشته است یا خیر ؟؟
پدر است که پیدا بود از بیقراری و ذوقزدگی مادرم چندان هم ناراحت نیست ،اصرار داشت که ماجرا از همان ابتدای خروج از منزل تعریف کند و بر آتش اشتیاق مادر بیفزاید.
من در آن لحظات به کبکی می ماندم که سر به زیر برف برده بود و بی ترس آنکه سرخیِ شرم بر گونه یا لبخند شادمانی و ذوق برلبانم باعث افشای حالاتم شود در زیر روانداز پدر از شوق و شعف بر خود می لرزدم.
من خوشبخت ترین دختر دنیا بودم ،عباس از میان تمام زنان جهان مرا برای همسری برگزیده بود.
این حالت زیاد طول نکشید پدر و مادرم به زودی متوجه رفتار عجیب من شدند و هر دو به شدت خندیدند.
پدرم در حالی که از شدت خنده منقطع سخن می گفت پرسید: لبابه؟ ....
دخترم...؟ خبر را شنیدی؟..
من که از حرص شرم در همان حالت زیر رو انداز پدر پنهان بودم با خجالت گفتم: شما صاحب اختیاری با اجازه شما بله.😅
#ادامه_دارد🙂🌱