#سلام_بر_ابراهیم 🕊
#قسمت151
تابستان شصت و يك
بعد ادامه داد: آدم هر كاری كه ميتواند بايد برای بندههای خدا انجام دهد.
مخصوصًا اين مردم خوبی كه داريم.
هر كاری كه از ما ساخته است. بايد برايشان انجام دهيم. نشنيدی كه حضرت امام فرمودند: "مردم ولی نعمت ما هستند."
ابراهيم را در محل همه ميشناختند. هركسی با اولين برخورد عاشق مرام و رفتارش ميشد.
هميشــه خانه ابراهيم پر از رفقا بود. بچههایی كه از جبهه میآمدند، قبل از
اينكه به خانه خودشان بروند به ابراهيم سر ميزدند.
يك روز صبح امام جماعت مســجد محمديه(شــهدا) نيامده بود. مردم به
اصرار، ابراهيم را فرستادند جلو و پشت سر او نماز خواندند.
وقتی حاج آقا مطلع شــد خيلی خوشحال شــد و گفت: بنده هم اگر بودم
افتخار ميكردم كه پشت سر آقای هادی نماز بخوانم.
٭٭٭
ابراهيم را ديدم كه با عصای زير بغل در كوچه راه ميرفت. چند دفعهای به
آسمان نگاه كرد و سرش را پايين انداخت.
رفتم جلو و پرسيدم: آقا ابرام چی شده!؟
اول جواب نميداد. اما با اصرار من گفت: هر روز تا اين موقع حداقل يكی
از بندگان خدا به ما مراجعه ميكرد و هر طور شده مشكلش را حل ميكرديم.
اما امروز از صبح تا حالا كســی به من مراجعه نكرده! ميترســم كاری كرده
باشم كه خدا توفيق خدمت را از من گرفته باشد!
راوی: مرتضی پارسائیان
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail