#سلام_بر_ابراهیم 🕊
#قسمت97
ابوجعفر
با تاریک شدن هوا و پس از خواندن نماز حرکت کردیم.
من و رضا گودینی به سمت جاده آسفالته و بقیه بچهها به سمت جاده خاکی رفتند. در اطراف جاده پناه گرفتیم. وقتی جاده خلوت شد به سرعت روی جاده رفتیم.
دو عدد مین ضد خودرو را در داخل چالههای موجود کار گذاشتیم. روی آن را با کمی خاک پوشاندیم و سریع به سمت جاده خاکی حرکت کردیم.
از نقل و انتقالات نیروهای دشمن معلوم بود که عراقیها هنوز بر روی بازیدراز درگیر هستند. بیشتر نیروها و خودروهای عراقی به آن سمت میرفتند. هنوز به جاده خاکی نرسیده بودیم که صدای انفجار مهیبی از پشت سرمان شنیدیم. ناگهان هر دوی ما نشستیم و به سمت عقب برگشتیم!
یک تانک عراقی روی مین رفته بود و در حال سوختن بود. بعد از لحظاتی گلولههای داخل تانک نیز یکی پس از دیگری منفجر شد. تمام دشت از سوختن تانک روشن شده بود. ترس و دلهره عجیبی در دل عراقیها افتاده بود. به طوری که اکثر نگهبانهای عراقی بدون هدف شلیک میکردند.
وقتی به ابراهیم و بچهها رسیدیم، آنها هم کار خودشان را انجام داده بودند.
با هم به سمت ارتفاعات حرکت کردیم. ابراهیم گفت: تا صبح وقت زیادی داریم. اسلحه و امکانات هم داریم، بیایید با کمین زدن، وحشت بیشتری در دل دشمن ایجاد کنیم.
هنوز صحبتهای ابراهیم تمام نشده بود که ناگهان صدای انفجاری از داخل جاده خاکی شنیده شد. یک خودرو عراقی روی مین رفت و منهدم شد. همه ما از اینکه عملیات موفق بود خوشحال شدیم. صدای تیراندازی عراقیها بسیار زیاد شد. آنها فهمیده بودند که نیروهای ما در مواضع آنها نفوذ کردهاند برای همین شروع به شلیک خمپاره و منور کردند. ما هم با عجله به سمت کوه رفتیم.
راوی:حسین الله کرم ،فرج الله مرادیان
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail