تصور میکنم بیست سال پیشه. یه روز که از #مدرسه میرسم خونه بوی غذای #مامان میخوره بهم #گرسنه بودم #گرسنه تر میشم.
مامان #سفره رو پهن کرده. #بشقاب #ملامین گذاشته. تو #سبد کوچیک #سبزی گذاشته
میام نزدیک سفره. #ماکارونی رو تو دیس #ملامین کشیده. چشمم میفته به #ته_دیگ #برشته. من دیگه توان ایستادن ندارم 🤩
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊
یه سفرهی ساده
با بشقابهای #ملامین
و خندههای از ته دل
یه جا درست مثل خونهی #پدری...🌸
#نوستالژی
🙈@cartoon_ghadimy🙊