eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
2.9هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
33 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت ترلان عاقبت به خیر پارت سوم من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبری
سرگذشت ترلان عاقبت به خیر پارت چهارم من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم با رضایت آقام، آنا منو گلبهار رو واسه مدرسه ثبت‌نام کرد.دل تو دلم نبود از خوشحالی دوست داشتم پرواز کنم،تو رویاهام خودم رو تصور میکردم که بزرگ شدم و به آرزوی کودکی‌ام رسیدم و خانوم معلم شدم..آخه تو روستای ما دخترها حق درس خوندن نداشتند..واسه همین از اینکه خیلی زود از اون روستا کوچ کردیم خوشحال بودم،ولی انگاری خوشحالی من دوامی نداشت و خیلی زود قرار بود که کاخ آرزوهام ویران بشه..نزدیک غروب بود که آقام با اخم همیشگی اومد خونه..با دیدن گره‌های رو پیشونیش خنده رو لبام خشک شد،خیلی زود براش چایی بردم و یه گوشه‌ای نشستم، آقام ته استکان چایی رو هورت کشید و با اخم رو کرد به آنا و گفت؛ فردا میری مدارک ترلان رو از مدرسه میگیری، حق نداره درس بخونه..بند دلم پاره شد و همه‌ی آرزوهام تو یه لحظه سوخت و خاکستر شد،آنا با چشمای گرد شده با ترس لب زد؛ آقا خودت گفتی ثبت‌نامش کن..پدرم با خشم گفت؛ همین که گفتم، میخوای آبرومون بره، امروز یکی از هم‌دهاتیام رو دیدم، میگفت دختر چیه که درس بخونه، هر دختری بره مدرسه فلان‌کاره میشه..آنا لبش رو گزید و یه نیم نگاهی به من انداخت..به زور جلوی بغضم رو گرفته بودم،سریع رفتم تو حیاط و اشکهام بی‌مهابا شروع کرد به جاری شدن.دیگه مدرسه رفتن برام آرزوی دست‌نیافتنی شده بود.... ادامه در پارت بعدی 👇