eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
2.9هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
33 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
یه جایی از دنیا که بشه توش دست تــو رو گرفت و توی بغلت لم داد! بهــش میگن: بهشــت🫂 @cbufeuhdwt
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت مریم کینه پارت چهل سه سلام اسمم مریمه ... رامینم اون شب بایه دسته گل شیرینی امدخونه میگفت به
سرگذشت مریم کینه پارت چهل پنج سلام اسمم مریمه ... رامینم اون شب بایه دسته گل شیرینی امدخونه میگفت بهت افتخارمیکنم...البته من هرچی هم داشتم ازحمایت مادرم بودچون تواین مدت بیشتراوقات رایان رونگهمیداشت برامون غذادرست میکرد میاورد وحتی زمانی که من کلاس کنکور میرفتم میومدکارهای خونه‌روانجام میداد..همه جوره منوروحمایت کرد.. هرچندرامین هم مردخوبی وارومی بودکه اهل غرزدن نبود و بهانه گیر نبود وتمام ایناها باعث‌ شدکه من این موفقیت رو با تلاش خودم به دست بیارم..مادرشوهرم چپ میرفت راست میومدمیگفت خداروشکریه دکترم هم داریم ولی وقتی مهساشنیدیه تبریک که نگفت بماندگفت اه چیه دستت روبکنی تودهن مردم هردهنی روبوکنی!!به نظرمن بدترین شغل پزشکیه افسردگی میگیره ادم..میدونستم تمام حرفهاش ازحسادته چون تامادرشوهرم صدام میکردخانم دکتراخمش میرفت توهم..راه سختی رودرپیش روداشتم چون هم رشته سختی‌بودهم برای درس خوندن بایدمیرفتم شهری که نزدیک شهرستان مابودوحدودا یک ساعت نیم فاصله داشت..رامین گفت مریم برورانندگی یادبگیربرات ماشین میخرم که رفت امدت راحتترباشه... ادامه در پارت بعدی 👇
سرگذشت مریم کینه پارت چهل شش سلام اسمم مریمه ... رامین گفت مریم برورانندگی یادبگیربرات ماشین میخرم که رفت امدت راحتترباشه خیلی دوستداشتم رانندگی یادبگیرم هروقت مهسارومیدیم راحت باماشین اینوراونورمیره حسرت میخوردم پیشنهادرامین روباجون دل قبول کردم وخیلی زودهم راه افتادم..مهسا اینقدرمشغول کارش بودکه نمیدونست من دارم چکارمیکنم وقتی گواهینامه گرفتم سه روزبعدش رامین برام یه پرایدخریدخیلی ذوق داشتم وقتی سویچ ماشین روبهم داد بارامین رفتیم یه دورزدیم امدیم توپارکینگ داشتم ماشین روپارک میکردم که مهسارسید..وقتی منوپشت فرمون ماشین دیدنزدیک بودشاخ دربیاره عملا معلوم بود داره حرص میخوره طوری که فقط به رامین یه سلام دادرفت بالاهرچندبرام رفتارش دیگه مهم نبودچون احساس کمبودی نداشتم بهش و قلق رامین امده‌بودتودستم واینم مدیون راهنمایی های مامانم بودم.. رفت امدمن خیلی راحتترشده بودگاهی مهساروهفته ای یکبارم هم نمیدیدم احساس میکردم سرش جای گرمه چون هروقت هم میدیدمش سرش توی گوشی بود...چندماهی گذشت یه روزکه ازدانشگاه میومد سمت خونه متوجه ماشین مهساشدم.... ادامه در پارت بعدی
سرگذشت مریم کینه پارت چهل هفت سلام اسمم مریمه ... ازدانشگاه میومد سمت خونه متوجه ماشین مهساشدم پشت چراغ قرمز..توی ماشین روکه نگاه کردم یه اقای جوانی نشسته بود..اول فکرکردم برادرشه،ولی وقتی رفتم جلوتروبادقت نگاه کردم باورم نمیشد پسرخاله ام محسن بود..وقتی رفتم جلوتروبادقت نگاه کردم باورم نمیشدپسرخاله ام محسن بودبه این موضوع همش فکرمیکردم مهسابامحسن چه کاری میتونه داشته باشه..رایان خونه مامانم بودرفتم سمت خونه مامانم وسط راه پشیمون شدم چرادنبالشون نرفتم..رایان بغل داداشم‌بودباهاش بازی میکردی ازبغلش گرفتم بوسیدمش گفتم مامان کوگفت نمازمیخونه فکرم هنوزدرگیرچیزی بودکه دیده بودم دودل بودم توی گفتنش به مامانم اون شب حرفی نزدم شام روکه بارامین خوردیم برگشتیم خونه،،توی پارکینگ ماشین مهسانبودساعت یازده شب بودگفتم لابدرفته خونه مادرش فرداش کلاس نداشتم نزدیکهای ظهربودکه رفتم پیش مادررامین غذازیاددرست کرده بود..گفتم مامان مهمون داری خندیدگفت مهساودوتاازدوستاش قرارناهاربیان خونه،بعدازیکربع مهساباشریکش یکی ازدوستاش امدن من رفتم کمک مادرشوهرم... ادامه در پارت بعدی 👇
سرگذشت مریم کینه پارت چهل هشت سلام اسمم مریمه ... مهساباشریکش یکی ازدوستاش امدن من رفتم کمک مادرشوهرم مهساارین روگذاشت زمین گفت وای چقدرخسته شدم امروزهمش سرپابودم..دوستش گفت عزیزم توساعت یازده امدی الکی اه ناله نکن مهساکه ضایع شده بودیه اخم به دوستاش کردگفت ازیازده ام که امدم سرپاهستم به بهانه خستگی بااینکه بادوستاشم امده بودازجاش بلندنشدمن تمام کارهاروکمک مادرشوهرم انجام دادم وسفره روپهن کردم ناهارروکه خوردن بازهم همینطورهروقتم نگاهش میکردم سرش توی گوشیش بودوانگارباکسی داشت چت میکرد..چون اون روزم بامحسن دیده بودمش خیلی دوستداشتم بفهمم بامحسن درتماس یانه..ولی مهساحواسش جمع بودهروقت که من بهش نزدیک میشدم گوشیش روبرعکس میکردارین دستشویی کرده بودوبومیدادبه مهساگفتم بیاارین روتمیزکن امدسمت ارین گوشی روگذاشت‌ روی اپن تامشغول ارین بودسریع دکمه وسط گوشیش روفشاردادم رمزنداشت دقیقا روی صفحه چت یه شماره بود..ازاونجای که حافظه قوی یرای حفظ کردن داشتم خیلی سریع شماره روحفظ کردم وتوی گوشیم سیویش کردم... ادامه در پارت بعدی 👇
"جانـٰانَم" زیٍبایےشَب، چَندبَرابَرمےشَود ، اگَرتـٌو شَب‌بخِیربِگویے، شب_بخیرعشقم❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @cbufeuhdwt
598.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چون شبی دیدم تو را ....... شبت خوش جان من..  ❤️✨‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌@cbufeuhdwt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت مریم کینه پارت چهل هشت سلام اسمم مریمه ... مهساباشریکش یکی ازدوستاش امدن من رفتم کمک مادرشوه
سرگذشت مریم کینه پارت چهل نه سلام اسمم مریمه ... مهسا دوستاش بعدازیکساعت رفتن منم یه کم کمک مادرشوهرم کردم رایان روبغل کردم رفتم خونه مامانم..داداش کوچیکم تازه ازدانشگاه امده بوددانشجوی سال اول رشته مهندسی برق بودوبامحسن رابطه صمیمانه ای داشت یه جوری بایدشماره محسن روبه دست میاوردم..سرصحبت روباعماد بازکردم گفتم ازمحسن چه خبرباتعجب نگاهم کردگفت چه یکدفعه احوالپرس محسن شدی..خندیدم گفتم بدحال پسرخاله ام رومیپرسم عمادشونه ای بالاانداحت گفت نه حالش خوبه،گفتم عمادشماره همراش روبهم میدی عمادکه دیگه شک کردبودگفت چکارش داری..مریم چیزی شده الکی گفتم میخوام یه کم نصیحتش کنم چندروزپیش دیدم داره سیگارمیکشه عمادگفت محاله اون باشگاه میره ازسیگاربدش میاد گفتم حالاشماره اش بده خلاصه باهرترفندی بودشماره محسن روگرفتم وقتی چک کردم دقیقاهمون شماره بودکه توگوشیم سیوبود...وقتی گوشیم روچک کردم دقیقاهمون شماره بودکه توی گوشیم سیوبودهرچی فکرمیکردم متوجه نمیشدم چرابایدمهساباپسرخاله من که دوسالم ازش کوچیکتردرارتباط باشه،ازفاش کردن این موضوع میترسیدم چون محسن تک پسرخانوادبودوخاله ام برای محسن ارزوهاداشت..... ادامه در پارت بعدی 👇
سرگذشت مریم کینه پارت پنجاه سلام اسمم مریمه ... خاله ام برای محسن ارزوهاداشت ومیدونستم دخترعموش سمیراروبراش درنظرداشت چون خاله ام کم بیش درجریان علاقه سمیرابه محسن شده بودواینوبارهاپیش من ومامانم گفته بود..همه اینهابه کنارازبرخوردرامین هم میترسبدم چون غیرت خاصی نسبت به خانواده اش داشت وخودش رو تنها مرد خانواده میدونست اون زمان که احساس مسولیت میکرد..من دوروزپشت سرهم کلاس داشتم ونمیتونستم اماردقیق مهساروداشته باشم میخواستم زیرنظربگیرمش شایداطلاعات بیشتری به دست بیارم..پنج شنبه خونه بودم رامین صبح زودرفت مهساهم نزدیک ساعت ده صبح رفت میدونستم ارین رومیذاره خونه خواهرش بعدمیره سالن منم توی اون فاصله رایان رواماده کردم رفتم پیش مادرشوهرم وبه بهانه خریدرایان روگذاشتم پیشش رفتم توی مسیری که مهسامیره وایسادم بعدازده دقیقه مهساازجلوم ردشداروم پشتش راه افتادم بافاصله که منونبینه هرچندداشت باموبایلش حرف میزدواصلا حواسش به اطرافش نبودرفت سمت سالنش درروبازکردرفت توبعدازچنددقیقه هم شریک کاریش امد..بیست دقیقه ای منتظرموندم میخواستم دیگه برگردم خونه که مهساامدبیرون بماندکه باصورت بدون مکاپ رفت توولی وقتی امدبیرون،انگار میخواست بره عروسی سوارماشینش شدوحرکت کرد... ادامه در پارت بعدی 👇
سرگذشت مریم کینه پارت پنجاه یک سلام اسمم مریمه ... انگارمیخواست بره عروسی سوارماشینش شدوحرکت کرد..پشت سرش بازم بافاصله راه افتادم رفت سمت خونه خاله ام وسرچهارراه نزدیک خونه خاله ام وایساد..طولی نکشیدکه محسن امدسوارشدن رفتن تایه مسیری دنبالشون رفتم ولی موندم پشت چراغ قرمزوگمشون کردم به اجباربرگشتم خونه ولی دیگه ازرابطه اش با محسن مطمئن شدم تصمیم گرفتم قبل هرحرف وهرکاری بامحسن حرف بزنم..اون شب انقدرفکرم مشغول بودکه رامین هم متوجه اشفتگیم شده بود گفت مریم چته،انگار باخودت درگیری دوسه بار تودهنم امد ماجرای مهساروبگم ولی بازپشیمون شدم وحرفی نزدم..صبح به محسن زنگزدم گفتم کاری پیش امده ومیخوام ببینمت متوجه شدم محسنم هم جاخوردولی چیزی نگفت..نزدیک ساعت دوبعدظهرمحسن میرفت باشگاه همون اطراف باشگاه باهاش قرارگذاشتم که ببینمش..رایان رواماده کردم باخودم بردمش توی ماشین منتظربودم که محسن امدزدبه شیشه وسلام کردگفتم بیابشین وقتی نشست رایان روبغل کردمشغول بازی باهاش شدگفت دخترخاله مشکلی پیش امده کاری ازدست من برمیاد... ادامه در پارت بعدی 👇
دردم ولی،، دوایِ تو با دیگران چرا..؟ زخمم،، همیشه مته‌یِ بر استخوان چرا..؟ بی روحم و نمانده به جسمم توان‌وتاب.. تکرار فاتحه،، به دلِ نیمه‌ جان چرا..؟ @cbufeuhdwt