eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
2.9هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
33 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
به خدا اینا تقاص اون حرف هاییه که زیر گوش احد ما میزنی و از خونوادش روندیش. نفسمو با شتاب بیرون دادم و گفتم ای بابا بسه طوطی داداشت اگه ادم بود و عقل توی کلش بود گول این شیطانو نمیخورد احدم حقشه هر چی سرش بیاد حقشه چون خودش از همه احمق تره. طوطی حسابی جا خورد چون این اولین باری بود که درباره ی احد اینطوری حرف میزدم. رو به من کرد و گفت منظورت چیه؟ گفتم منظورم اینه که احد اگه یه جو عقل توی سرش بود خودش متوجه میشد فهیمه چه دختریه منو تو براچی حرص بی عقلی اونو بخوریم؟ طوطی شونه هاشو بالا انداخت و گفت راستم میگی اصلا به من و تو چه. اون روز به خونه برگشتیم و حال بد فهیمه حسابی فکرمو درگیر کرده بود. چند روزی گذشت تا دوباره فهیمه رو توی یکی از کوچه های ده با همون حال دیدم این بار خودش رو پشت دیواری قایم‌کرده بود تا مردم دورش جمع نشن و کسی دلیل حالت تهوع های بی پایانش رو نپرسه. دیگه شکم به یقین تبدیل شد.... فهیمه حامله بود و خودش میدونست که اگه کسی متوجه ی این موضوع بشه توی ده قیامت میشه خون ریخته میشه و اولین نفری که سرش رو میبرن خودشه. اروم اروم جلو میرفتم و توی این فکر بودم که نکنه... حتی نمیتونستم تصور کنم که این بچه از احد باشه ... فهیمه با شنیدن صدای پای من از جا پرید و همینطور که دهنشو با استینش پاک میکرد گفت اینجا چیکار میکنی؟ یه کم بهش خیره شدم و بی اختیار گفتم بچه ات از کیه؟ رنگ از رخسار فهیمه پرید و چیزی نمونده بود که پس بیوفته ولی خیلی زود حالت عادی به خودش گرفت. یه کم دور و برشو نگاه کرد و گفت بچه؟ کدوم بچه رو میگی؟کسی غیر از من و تو اینجا نیست. خندیدم و گفتم عجب مار هفت خطی هستی تو ،بچه ای که توی شکمته رو میگم. فهیمه این بار از جاش بلند شد و با عصبانیت گفت چی میگی ؟؟؟تو همیشه به من حسودی میکردی،نمیتونی ببینی احد منو دوست داره،دیگه هیچی بهش نگفتن و به سمت خونه رفتم...به خونه که رسیدم ،شوهر عمه میگفت نمیدونم جواد چرا پیداش نیس؟؟حتی آقا ،و ننش هم خبر ندارن... عمه جواب داد ای بابا اخه مگه میشه ادم به اقا و ننه اش نگه کجا میره میخوای خودم برم با ننه اش حرف بزنم شاید به تو نمیگن. اون روز فهمیدم که هیچکس غیر از من و فهیمه متوجه نمیشه که جواد فرار کرده و... رفتن جواد اغاز رسوا شدن و بی ابرویی فهیمه بود. اون روز عمه به خونه ی جواد اینا رفت و و بعد از یکی دو ساعت پرس و جو و حرف زدن با ننه و بابای جواد دست خالی برگشت. هیچکس نمیدونست جواد کجا رفته و انگار که اب شده بود و توی زمین فرو رفته بود. حتی فهیمه هم دیگه توی کوچه های ده افتابی نمیشد.احد خیلی پکر بود و بیشتر روزش رو توی خونه میگذروند همش چرت میزد و سرش تو لاک خودش بودو زیاد با کسی حرف نمیزد فقط برای یه شام و ناهار کنار ما مینشست و بقیه ی روز رو تنها توی اتاق میگذروند. عمه نگرانش شده بود ولی خستگی رو بهونه میکرد و سر زمین نمیرفت. از طرفی شوهر عمه طرف احد بود و میگفت خسته است بهش سخت نگیرید. چیزی نگذشت که یکی دیگه از پسر های ده هم گم و گور شد همه داشتن شاخ در میوردن و مادراشون حسابی ناارومی میکردن.مردم ده سعی میکردن دلداریشون بدن ولی کاری ازشون بر نمیومد به مرور زمان توی دو ماه سه تا دیگه از پسر های ده هم یک شبه گم و گور شدن و همه ی مردم به این فکر افتاده بودن که اجنه ای چیزی پسر های ده رو با خودش میبره با این فکری که توی سر مردم افتاده بود پسر ها از خونه بیرون نمیومدن و همشون خودشون رو توی خونه حبس کرده بودن. عذاب وجدان داشتم و با خودم فکر میکردم اگه زبون باز کنم و حرف بزنم خیال یه ده رو راحت میکنم ولی میدونستم که با حرف زدن من جون فهیمه به خطر میوفته. یه جورایی خیالم بابت احد راحت شده بود و به این نتیجه رسیده بودم که کاری با فهیمه نکرده که ترسی نداره. البته اینطور که پیدا بود احد هنوز هم از بارداری فهیمه بی خبر بود و به خاطر این دو ماهی که فهیمه خودش رو توی خونه حبس کرده بود داشت توی تب عشقش میسوخت. کار و بار شوهر عمه حسابی کساد شده بود چون غیر از فرار کردن چند تا از کارگرهاش بقیه هم خودشون رو توی خونه حبس کرده بودن و سر زمین ها نمیومدن. احد هم حال خوشی نداشت و کار‌ نمیکرد به همین دلیل عسگر و شوهر عمه یه تنه به همه ی اون زمین ها رسیدگی میکردن. کم کم شکم فهیمه بالا میومد و بلاخره یکی متوجه میشد که حال بد این دختر به خاطر چیزی غیر شیر مونده اس ولی فقط خدا میدونست که اون روز میرسید خبر بارداری فهیمه یک ده رو به هم میریخت هول و ولای بدی توی دلم افتاده بود و با همه ی بدی هایی که فهیمه به من و بقیه ی مردم اون ده کرده بود باز هم دلم راضی نمیشد که بلایی سرش بیاد و توی فکر بودم که یه جوری کمکش کنم ولی هیچ جوره نمیتونستم به اون خونه برم که حتی ببینمش و باهاش حرف بزنم....
چون شوهر عمه رفت و امد با خانواده ی خان عمو رو غدغن کرده بود. حال احد هر روز بدتر میشد و بنده خدا نمیتونست به کسی هم حرف بزنه نه هم صحبتی داشت و دوست و رفیقی‌که جرات گفتن رابطه اش رو با فهیمه بهش داشته باشه. گاهی وقت ها از غم دوری فهیمه تب میکرد و شب ها توی خواب با خودش حرف میزد. اینارو صبح روز بعد شوهر عمه یواشکی برای ما و عمه تعریف میکرد. عمه خیلی غصه میخورد و بیشتر ناراحتیش به خاطر این بود که نمیدونست مشکل احد چیه و چرا به این حال و روز افتاده. گه گاهی از در دوستی وارد میشد و میخواست هر طوری بود زیر زبونشو بکشه ببینه چرا اینطوری شده ولی احد یک کلام هم با کسی حرف نمیزد و حتی جواب سوالات عمه رو هم نمیداد. گاهی وقت ها که گوشه ی اتاق کز کرده بود و به در و دیوار خیره بود از پشت پرده ای که اتاق رو از بقیه ی خونه جدا کرده بود نگاهش میکردم و به حالش افسوس میخوردم ولی دلم نمیخواست جلو برم و باهاش حرف بزنم. سه چهار ماه از زمانی که فهمیده بودم فهیمه بارداره گذشته بود و برام عجیب بود که هنوز هیچکس متوجه ی بارداریش نشده. البته توی اون زمان ندیده بودمش و با خودم میگفتم حتما شکمش جلو نیومده که کسی نمیفهمه ولی دقیقا همون روزی که توی این فکر ها بودم سر و صدایی از کوچه باغ ده بلند شد و تمام مردم خبر دار شدن که اتفاقی افتاده.منو طوطی هم که از چشمه برمیگشتیم دنبال جمعیت به سمت خونه ی خان عمو رفتیم‌اون موقع اینقدر کنجکاو بودم که حرف های شوهر عمه که مدام سفارش میکرد سمت خونه ی خان عمو نرین از ذهنم پاک شده بود و بی اختیار به سمت خونشون قدم برمیداشتم.حتی طوطی هم‌ تلاش نمیکرد منصرفم کنه و پا به پام میومد. به اونجا که رسیدیم صدای داد و هوار خان عمو از سر کوچه هم به گوش میرسید. هوار میکشید و میگفت من این دختر رو پیدا میکنم و سرش رو میبرم. از طرفی صدای جیغ و گریه ی چند زن به گوش میرسید و انگار که میخواستن از این کار منصرفش کنن. تنها کسی که میفهمید موضوع چیه من بودم و رنگم‌مثل گچ سفید شده بود چیزی نگذشت که خان عمو در خونه رو با خشم زیادی باز کرد و خطاب به مردم گفت چیه؟ برای چی اینجا جمع شدین؟ کار و زندگی ندارین؟برین ببینم کسیو اینجا نبینم. برگردین خونه هاتون که میخوام بیام خونه ی تک تکتونو بگردم و ببینم که اون دختره ی بی حیارو کدومتون قایم کردین. هرجا باشه سرشو با سر پسر شما با هم میبرم تا درس عبرتی بشه برای بقیه.همه با تعجب به هم‌ نگاه میکردن و متوجه ی حرف های خان عمو نمیشدن ولی از ترس خشم خان عمو همه اونجارو ترک کردن و همینطور که پچ پچ میکردن به سمت خونه هاشون رفتن. طوطی نگاهی به من انداخت و همینطور که اب دهنشو با صدای بلند قورت میداد گفت خان عمو فهیمه رو میگفت؟ سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم طوطی گفت تو خونه ی ما که قایم نشده ولی یعنی خان عمو فهمیده فهیمه و احد هم دیگه رو توی جنگل میدیدن؟ نگاهی بهش انداختم و گفتم نخیر خان عمو فهمیده که نوه اش چهار پنج ماهه بارداره. رنگ از روی طوطی پرید و گفت چی؟؟؟ باردار؟ گفتم من خیلی وقت پیش فهمیده بودم همون روزی که لب چشمه حالش بد شد دو سه روز بعدش توی خرابه ها دیدمش که قایم شده و داره بالا میاره همون روز بهش گفتم من میدونم بارداری ولی فهیمه گفت بهم تهمت میزنی و من شیر مونده خوردم. طوطی داشت پس‌میوفتاد و گفت بچه اش از احده؟ شروع به خندیدن کردم و گفتم عقلتو از دست دادی دختر؟ از احد نیست ولی نه من نه خودش نمیدونیم از کیه فقط اینو میدونم که از یکی از پسراییه که چند ماه پیش یکی یکی از ده فرار کردن. چشم های طوطی چهارتا شد و گفت چطور ممکنه باورم نمیشه فهیمه همچین دختری باشه و اون همه پسری که از ده فرار کردن به خاطر بارداری فهیمه باشه بعد کمی فکر کرد و گفت تو اینارو از کجا میدونی؟ گفتم از اون روزی که دنبالش رفتم و توی جنگل با جواد دیدمش. طوطی زد روی دستش و گفت اخ اخ جواد؟ کارگر اقام؟ گفتم اره همونی که با احد سر زمین کار میکرد. طوطی دهنش باز مونده بود و گه گاهی نگاهی به من میکرد و دوباره میگفت امکان نداره باورم نمیشه. بعد دوباره رو به من کرد و گفت پس احد کاری نکرده که فرار نکرد نه؟ گفتم حتما نکرده اخه اون روزی که توی جنگل دیدمشون به فهیمه میگفت تا عقد نکنیم به هم محرم نیستیم.. طوطی نفس اسوده ای کشید و گفت باز خداروشکر یه کم عقل توی سرش بوده که گول کار های فهیمه رو نخوره. شونه هامو بالا انداختم و گفتم ولی فعلا که از دوری فهیمه داره عقلشو از دست میده.طوطی گفت گفتی فهیمه راستی فهیمه کجاست؟؟ یعنی توی خونه ی مردم قایم شده؟ گفتم خدا میدونه فکر نکنم پسرایی که باهاش بودن توی ده مونده باشن که بخواد بره خونشون حتما جای دیگه ای قایم شده.
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میثم ابراهیمی🎙 لالایی عشق ‌𝄠♥️ ‌‌‌‍‌‎‎‎‎‎‎‎‌‌‌‌‌‍‌‎‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
Evan Band4_5968454569347252295.mp3
زمان: حجم: 5.31M
دلم دل بسته شد وابسته شد جانم بجاااانت.. دل برده از من،. آن دو اَبروی کمانت بند است عزیزم، چقدر جانم به جانت. 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
Mojtaba & Meysam Fakhar6_144301008608833091.mp3
زمان: حجم: 3.63M
عشق دلم..ـ😍♥️ هیشکی واسم تونمیشه... خوشگل جـــــذاب دلم .. 😍♥️ ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
1.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بفرمایید چای تازه دم دوستان 😋😋😊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
5.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤣🤣😂😂👍👍😂😂🤣🤣 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
... بوی ترنج و فال و غزل می‌دهد تنت ؛ آغوش بی‌مثال تو شیراز دیگریست . .
از تو دل کندم ولی دل هم نبستم با کسی عالمی دارد عجب این روزگار بی کسی
نمیدونم ولی واقعیتش کنارِ تو آدم خوشحال تری بودم.