eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
34 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عصرتون دلبرانه ❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
بفرمائید 😍😋 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
عصرهایم شیــــرین میشود وقتے عطـرت بپاشد بر فنجان تنــهایی تو نـــگاهم ڪنی و من عشـــــــــــــق♡ بنوشم من واژہ واژہ شــــعر شوم و تو مستے ڪنی عصر است و یڪ جهــــــان دیوانگی 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
من با تو دلچسب می‌شود وقتی که نگاه گرمت تنم را می‌سوزاند عصرتون عشقولانه❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
موهای تو خرمایی و شهر دل من بم آشفته نکن موی که بم زلزله خیز است.. 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
مشترک گرامی : میزان ارادت ما به شما تا زمانی که نفس باقی است اعتبار دارد🤍🥹 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
فعلا تنها روتین منظم زندگیم، قطعی برقمونه. 😂😂😂😂😂 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
عصرت بخیر عزیزدردونه من😍💙🫂❤️
نوای عشــــــ♥️ـــــق
#سرگذشت_هورا #تقاص #پارت_چهل_هشت سلام اسم هوراست... باهمه ی بدبختی که داشتم یه لحظه که رضارودیدم خند
سلام اسم هوراست.. یه روزکه شرکت بودیم رضاپیتزاسفارش داداماهمین که بوش بهم خورددویدم سمت دستشویی بالااوردم رضاگفت مریض شدی..گفتم نمیدونم چندوقته معدم ریخته بهم نمیتونم چیزی بخورم بوغذاحالم روبدمیکنه،،رضا گفت باید برات پیش یه متخصص گوارش وقت بگیرم،گذشت تادو روز بعدش مادربزرگم نذری اش رشته داشت وهمه روبرای ناهار دعوت بود..بخاطر بی اشتهای این چند وقت خیلی لاغر شده بودم رنگم پریده بود خاله بزرگم تادیدم گفت..حورا چرا انقدر لاغر شدی برای اینکه سوژه نشم الکی گفتم چندوقته معدم دردمیکنه دارو استفاده میکنم.. سر ناهار باز بوی سیر خورد بهم نتونستم جلوی خودم روبگیرم رفتم سمت دستشویی بالا اوردم‌.خواهربزرگم گفت حورا اگر شوهرداشتی میگفتم حامله ی!!بااین حرفش شوک بزرگی بهم واردشدپیش خودم گفتم نکنه واقعاحامله باشم..عادت‌های ماهانه منظمی نداشتم..بخاطرهمین اصلافکرش رونمیکردم حامله باشم..این حرف خواهرم باعث شدفرداصبحش برم ازمایشگاه ّازمایش بدم... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎
سلام اسم هوراست... فرداصبح رفتم ازمایشگاه ّازمایش دادم تا جواب رو بگیرم مردم زنده شدم..و از شانس من‌ جواب ازمایش مثبت بود تمام بدنم میلرزید حالا باید چکارمیکردم این دیگه چیزی نبودکه بتونم قایمش کنم،شماره ی رضاروگرفتم تاگفت جانم زدم زیرگریه گفتم ابروم رفت چه خاکی توسرم کنم..رضاگفت چی شده چراگریه میکنی گفتم امدم ازمایش دادم میگن باردارم..گفت مطمئنی با داد گفتم اره بگو من چکارکنم..اونم که معلوم بودشوک بهش واردشده گفت بروخونه نیاشرکت بهت زنگ میزنم..دو ساعت بعدش رضا امد دیدنم وخیلی طلبکارانه گفت،چرامراقب نبودی بایدقرص میخوردی من بچه نمیخوام باید بندازیش..هر چند خود منم بچه نمیخواستم، اما رفتار رضا برام خیلی عجیب بود..گفتم توکه میخواستی من رو عقد کنی چی شد من که تا اخرعمر نمیتونم خودم رو از مادرشدن محروم کنم..رضا گفت سریع گفت اوکی بچه رومیخوام ببینم توجراتش روداری بگی بارداری،،،یه جورای حق بارضابودبایدخودم روازشراین بچه خلاص میکردم رضا دوست اشنا زیاد داشت، و با چند تا زنگ زدم یه ماما رو پیدا کرد که کارسقط روانجام بده.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎