#برشی_ازیک_زندگی
#سرگذشت_حوری
#پارت_دوازده
بین گریه و هق هق همه چیزو بهش گفتم، از همون شبی که خسرو رو تو خونه ی کدخدا دیده بودم و به خاطرش افتاده بودم تو حوضچه ی پر از آب بگیر تا ماجرای پرتقال خوردنم و کمک های خسرو، از تحقیر کردن هاش و حساسیت هاش و همه و همه رو برای حنیفه گفتم. از شباهتم به زنی که نمیدونستم زنده است یا مرده و مردی که انگار مجنون اون زن بود...
حرفم که تموم شد حنیفه با تعجب گفت:چی میگی حوری؟مگه میشه انقدر شبیه یه زن تهرونی باشی؟
+اینا رو ول کن حنیفه، بگو من خواستگاری رو چیکار کنم؟ آقا بو ببره منو دو دستی تقدیمشون میکنه...
حنیفه کمی فکر کرد و گفت:میان خواستگاری، يکدفعه که عاقد نمیارن عقدتون کنن! بعدم ننه جلوی آقا در میاد، واسه فهیم اگر کوتاه اومد، چون فهیم خودش راضی بود، آقا فرامرزم سن و سالی نداشت.منتهی جوری که تو میگی این هاشم آقا باید پنجاه رو رد کرده باشه! نگران نباش قربونت برم، تا خواستگاری بخواد به بله برون و عقد برسه سرو کله ی آقا خسرو هم پیدا میشه....
امید داشتم حرف های حنیفه درست باشه، اما من دلم گواهی بد میداد ...
به زور حنیفه دست و صورتم رو شستم و برای باقی مراسم ها برگشتیم خونه ی کدخدا، اما فقط خدا میدونست که هیچی از کل مراسم نفهمیدم، هرچی هم گشتم تا آقا بهرام رو پیدا کنم و بهش بگم کی قراره بیاد خواستگاریم تا به خسرو خبر بفرسته پیداش نکردم. آخرشم مجبور شدم به حنیفه بگم...
+حنیف... میشه به تاجی خانم بگی آقا بهرام رو پیدا کنه؟ لااقل بهش بگم خواستگارم کیه....
حنیفه رو ترش کرد و گفت:وااا! حرفا میزنی ها حوری... من ی کاره پاشم به تاجی خانم بگم میخوام آقا بهرام رو ببینم؟ نمیگه این دختر چقدر پروئه! توام خیلی سخت میگیری، آقا بهرام گفت که عاشق دلخسته ات واسه بله برون ما میاد، بله برون ما هم سه شب دیگه اس... نترس. تا اون موقع عقدت نمیکنن...
آهی کشیدم و سرم رو پایین انداختم،، انقدر غصه تو دلم بود که اصلا نفهمیدم کی فهیمه رو با لباس سفید عروس آوردن وسط و کی آخر شب شد و آقا اومد و فهیم و فرامرز رو دست به دست هم داد، این وسط فقط هر از گاهی توجه ام به عشرت خانم جلب میشد که چشم هاش شده بود کاسه ی خون و یک جا بند نمیشد. همینکه آقا فرامرز با کت و شلوار مشکی اومد تو حیاط، عشرت خانم چنگی به دست ندیمه اش زد و تا جایی که میتونست رو گرفت و سرش رو پایین انداخت....
دلم براش میسوخت، خیلی دوست داشتم بدونم چه مشکلی داشته که راضی شده ی زن جوون رو برای شوهرش عقد کنه.
همراه فهیم و آقا فرامرز به سمت خونه ی برادر دیگه ی کدخدا رفتیم، نیم ساعتی اونجا موندیم و آخرشب که شد عشرت خانم در حالی که تلاش میکرد کسی متوجه حال خرابش نشه جلو رفت و دست فهیم رو گرفت و گذاشت تو دست شوهرش و با صدای خفه ای گفت خوشبخت بشید... خودم دست به دستتون دادم تا جلوی همه بگم هیچوقت بینتون قرار نمیگیرم،دستی که خودم تو دست شوهرم گذاشتم رو هیچوقت از دستش نمیکشم...
صداش بغض داشت و میلرزید، حرفشو زد و بعدم چادرش رو روی سرش کشید و چند قدم عقب رفت. حس کردم هر لحظه ممکنه بیفته و از حال بره، نزدیک ندیمه اش شد و محکم دستش رو گرفت و بهش تکیه داد...
آقا فرامرز هم کمی منقلب شده بود،اما خیلی زود خودش رو جمع و جور کرد،بعد رفتن عروس و داماد حیاط خونه خلوت و خلوت تر شد، حنیفه اشاره ای بهم کرد تا از اونجا بریم، لحظه ی آخر، قبل اینکه از حیاط خونه بیرون برم ،چشمم به عشرت خانم افتاد که روی زمین فرود اومد و ندیمه اش هول زده تلاش میکرد مانع افتادنش بشه...
چشم گرفتم ازشون و با غصه بیرون رفتم. نمیدونم چرا دلم برای این زن میسوخت.
اون شب تا دیروقت صدای هق هق ریز ننه میومد. دلش گرفته بود، میگفت هزاربارم بهم بگن دخترت خوشبخت شده و افتاده تو پول و ثروت،من که دلم آروم نمیگیره! هرچی نباشه فهیم سر هوو رفته، مگه میشه هووش تو زندگیشون دخالت نکنه...
آخرش انقد ننه هق هق کرد که صدای داد آقا دراومد:دِ ساکت شو زن، اه... هی فرت و فرت دماغتو بالا میکشی... دختر شوهر دادی... ی نون خور کمتر گریه کردن داره؟
ننه به سختی جلوی گریه اش رو گرفت و کمی از آقا فاصله گرفت.هنوز خبر خواستگاری رو به آقا نداده بود و امید داشتم فرشته خانم منصرف شده باشه
اما اشتباه میکردم. صبح اول وقت، وقتی ننه داشت برای فهیم و آقا فرامرز صبحانه حاضر میکرد ،سروکله ی فرشته خانم پیدا شد، همراه زن جوونی اومده بود که تا اون روز ندیده بودمش....
حنیفه در رو براشون باز کرد و تعارفشون کرد بیان داخل. منم به عمد دویدم تو سالن بلکه صدای حرف زدنشون به گوشم برسه...
فرشته خانم بی مقدمه رفت سر اصل مطلب:بدری خانم، این خانم جاری کوچیک منه، اومدیم خبر بدیم که امشب میاییم خواستگاری حوری جان...
Ahmad Solo4_5942573122191361273.mp3
زمان:
حجم:
7.62M
آهای کولی عاشق
درمیره جونم
واسه چشمای نابت😍♥️
Majid Razavi1_20521213550.mp3
زمان:
حجم:
7.34M
شبگرد
مجید رضوی
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
Ali Janipour1_8347363618.mp3
زمان:
حجم:
6.76M
ذوق میکنی
علی جانی پور
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
SalarSalar_-_Parchamdar(1).mp3
زمان:
حجم:
3.32M
پرچم داری عشقم🫂❤️🫀😍
بیا اے
بهتریڹ درمــَ۪۪ٜؒؔـان قلبـم
مداوا
ڪڹ غـــم پنهاڹ قلبـَ۪۪ٜؒؔـم
قسم بـر
خالق دل هاے عــ💋ـاشق
تـَ۪۪ٜؒؔــ͜وهستے
آخریڹ سلــَ۪۪ؒؔـطاڹ قلبم💙🫂❤️😍
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
-گلاٰبِمن..!
بوسیدَنطُ♡∞حرامِنیسْت!
جزءِواجْباتِه ،
عَملبهِانِجامواجبٰات هَم واجِبهٰ.!💋💙🫂❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
♡ وقتی میگم : تو قلبِ منی
♡ یعنی : تو تنها چیزی هستی که
♡ منو به این دنیا وصل کرده
♡ یعنی من اگه تو نباشی
♡ حتی نمیتونم نفس بکشم
♡ همینجا بمون خب...؟
♡ جای تو سمتِ چپِ سینمه . .💙🫂❤️
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
پسری که دوست داره لباسای تنتو در نمیاره؛لباس عروس تنت میکنه!❤️🩹🦋
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
" 𝗬𝗼𝘂 𝗮𝗿𝗲 𝗠𝘆 𝗗𝗲𝗳𝗶𝗻𝘁𝗶𝗼𝗻 𝗼𝗳 𝗟𝗼𝘃𝗲
تـــوتَعبیـرِمَـنازعِشقــی 💙🫂❤️😘
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
@cbufeuhdwt
💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞