eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
2.9هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.5هزار ویدیو
33 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
"جانـٰانَم" زیٍبایےشَب، چَندبَرابَرمےشَود ، اگَرتـٌو شَب‌بخِیربِگویے، شب_بخیرعشقم❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @cbufeuhdwt
598.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چون شبی دیدم تو را ....... شبت خوش جان من..  ❤️✨‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌@cbufeuhdwt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت مریم کینه پارت چهل هشت سلام اسمم مریمه ... مهساباشریکش یکی ازدوستاش امدن من رفتم کمک مادرشوه
سرگذشت مریم کینه پارت چهل نه سلام اسمم مریمه ... مهسا دوستاش بعدازیکساعت رفتن منم یه کم کمک مادرشوهرم کردم رایان روبغل کردم رفتم خونه مامانم..داداش کوچیکم تازه ازدانشگاه امده بوددانشجوی سال اول رشته مهندسی برق بودوبامحسن رابطه صمیمانه ای داشت یه جوری بایدشماره محسن روبه دست میاوردم..سرصحبت روباعماد بازکردم گفتم ازمحسن چه خبرباتعجب نگاهم کردگفت چه یکدفعه احوالپرس محسن شدی..خندیدم گفتم بدحال پسرخاله ام رومیپرسم عمادشونه ای بالاانداحت گفت نه حالش خوبه،گفتم عمادشماره همراش روبهم میدی عمادکه دیگه شک کردبودگفت چکارش داری..مریم چیزی شده الکی گفتم میخوام یه کم نصیحتش کنم چندروزپیش دیدم داره سیگارمیکشه عمادگفت محاله اون باشگاه میره ازسیگاربدش میاد گفتم حالاشماره اش بده خلاصه باهرترفندی بودشماره محسن روگرفتم وقتی چک کردم دقیقاهمون شماره بودکه توگوشیم سیوبود...وقتی گوشیم روچک کردم دقیقاهمون شماره بودکه توی گوشیم سیوبودهرچی فکرمیکردم متوجه نمیشدم چرابایدمهساباپسرخاله من که دوسالم ازش کوچیکتردرارتباط باشه،ازفاش کردن این موضوع میترسیدم چون محسن تک پسرخانوادبودوخاله ام برای محسن ارزوهاداشت..... ادامه در پارت بعدی 👇
سرگذشت مریم کینه پارت پنجاه سلام اسمم مریمه ... خاله ام برای محسن ارزوهاداشت ومیدونستم دخترعموش سمیراروبراش درنظرداشت چون خاله ام کم بیش درجریان علاقه سمیرابه محسن شده بودواینوبارهاپیش من ومامانم گفته بود..همه اینهابه کنارازبرخوردرامین هم میترسبدم چون غیرت خاصی نسبت به خانواده اش داشت وخودش رو تنها مرد خانواده میدونست اون زمان که احساس مسولیت میکرد..من دوروزپشت سرهم کلاس داشتم ونمیتونستم اماردقیق مهساروداشته باشم میخواستم زیرنظربگیرمش شایداطلاعات بیشتری به دست بیارم..پنج شنبه خونه بودم رامین صبح زودرفت مهساهم نزدیک ساعت ده صبح رفت میدونستم ارین رومیذاره خونه خواهرش بعدمیره سالن منم توی اون فاصله رایان رواماده کردم رفتم پیش مادرشوهرم وبه بهانه خریدرایان روگذاشتم پیشش رفتم توی مسیری که مهسامیره وایسادم بعدازده دقیقه مهساازجلوم ردشداروم پشتش راه افتادم بافاصله که منونبینه هرچندداشت باموبایلش حرف میزدواصلا حواسش به اطرافش نبودرفت سمت سالنش درروبازکردرفت توبعدازچنددقیقه هم شریک کاریش امد..بیست دقیقه ای منتظرموندم میخواستم دیگه برگردم خونه که مهساامدبیرون بماندکه باصورت بدون مکاپ رفت توولی وقتی امدبیرون،انگار میخواست بره عروسی سوارماشینش شدوحرکت کرد... ادامه در پارت بعدی 👇
سرگذشت مریم کینه پارت پنجاه یک سلام اسمم مریمه ... انگارمیخواست بره عروسی سوارماشینش شدوحرکت کرد..پشت سرش بازم بافاصله راه افتادم رفت سمت خونه خاله ام وسرچهارراه نزدیک خونه خاله ام وایساد..طولی نکشیدکه محسن امدسوارشدن رفتن تایه مسیری دنبالشون رفتم ولی موندم پشت چراغ قرمزوگمشون کردم به اجباربرگشتم خونه ولی دیگه ازرابطه اش با محسن مطمئن شدم تصمیم گرفتم قبل هرحرف وهرکاری بامحسن حرف بزنم..اون شب انقدرفکرم مشغول بودکه رامین هم متوجه اشفتگیم شده بود گفت مریم چته،انگار باخودت درگیری دوسه بار تودهنم امد ماجرای مهساروبگم ولی بازپشیمون شدم وحرفی نزدم..صبح به محسن زنگزدم گفتم کاری پیش امده ومیخوام ببینمت متوجه شدم محسنم هم جاخوردولی چیزی نگفت..نزدیک ساعت دوبعدظهرمحسن میرفت باشگاه همون اطراف باشگاه باهاش قرارگذاشتم که ببینمش..رایان رواماده کردم باخودم بردمش توی ماشین منتظربودم که محسن امدزدبه شیشه وسلام کردگفتم بیابشین وقتی نشست رایان روبغل کردمشغول بازی باهاش شدگفت دخترخاله مشکلی پیش امده کاری ازدست من برمیاد... ادامه در پارت بعدی 👇
دردم ولی،، دوایِ تو با دیگران چرا..؟ زخمم،، همیشه مته‌یِ بر استخوان چرا..؟ بی روحم و نمانده به جسمم توان‌وتاب.. تکرار فاتحه،، به دلِ نیمه‌ جان چرا..؟ @cbufeuhdwt
ڪَر چہ دورے زِ بَرَم        هَمسَفَرِ جاڹِ مَنے قَطره اَشڪے و دَر     دیده گِریاڹِ مَنے ایڹ مَپِندار ڪہ یادِٺ    بِرَوَد اَز نَظَرَم خاطِرِٺ جَمــع    ڪہ دَرقَلبِ پَریشانِ مَنی ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌@cbufeuhdwt
تو‌ اقیانوس‌ سرشار‌ از‌ تلاطم‌های‌ ارامی‌ و‌ من دریاچه‌ اشکی‌ که‌ دائم‌ رو‌ به‌ طغیانم @cbufeuhdwt
سعي كن تصويري ك ازت تو ذهن ديگران ميمونه قشنگ باشه نه عكسي ك تو اينستاگرام ميذاري ؛ عكسا پاك ميشن اما شخصيتت از ذهن بقيه هرگز🤙 @cbufeuhdwt
نوای عشــــــ♥️ـــــق
سرگذشت مریم کینه پارت پنجاه یک سلام اسمم مریمه ... انگارمیخواست بره عروسی سوارماشینش شدوحرکت کرد..پ
سرگذشت مریم کینه پارت پنجاه دو سلام اسمم مریمه ... به محسن گفتم محسن رابطه تو با مهسا چیه ازسوالم جاخوردگفت هیچی گفتم حاشانکن خودم باهم دیدمتون ومیدونم باهم درتماسیدمحسن یه کم خودش روجمع جورکردگفت بنظرتون شناخت قبل ازازدواج جرمه!!!..باگفتن این حرفش دستام یخ کردگفتم تومتوجه هستی چی داری میگی..گفت اره من ومهساحرفهامون روزدیم گفتم خاله خبرداره..محسن گفت زندگی خودمه به مامانم چه ربطی داره،،توی حرفهای محسن قاطعیت رواحساس میکردم که تصمیمش جدیه..گفتم بس رسمیش کن چون اینجوری اگرکسی ببینه برداشت بدی میکنه..محسن گفت میخوام بامامانم صحبت کنم وبیام خواستگاریش خیلی دوستداشتم بگم محسن داری اشتباه میکنی مهسابه دردت نمیخوره ولی ترسیدم فکرکنه دارم دخالت میکنم چون مثل روزبرام روشن‌بودکه ازنظراخلاقی وسلیقه خیلی باهم فاصله دارن محسن پیاده شد..دوستداشتم برم خونه مادرم ولی اعصابم خیلی خوردبودمیدونستم برم همه چی رولومیدم واگرجلوترازمحسن من قضیه روپخش میکردم فرداهراتفاق بدی میفتادوبه خواسته اش نمیرسیدازچشم من میدیدن دوروزی ازاین قضیه گذشته بودیه روزکه توراه برگشت بودم خاله ام بهم زنگزدخیلی عصبانی بودفقط دادمیزدبدبیراه نثارمهسامیکرد..بهش گفتم صبرکن برسم خونه بهت زنگ میزنم وقتی رسیدم شماره خاله ام روگرفتم صداش گرفته بودمعلوم بودگریه کرده به روی خودم نیاوردم که ازچیزی باخبرم... ادامه در پارت بعدی 👇
سرگذشت مریم کینه پارت پنجاه سه سلام اسمم مریمه ... به روی خودم نیاوردم که ازچیزی باخبرم گفتم خاله خوب متوجه نشدم چی شدگفت بروبه جاریت بگودست از سر محسن برداره وگرنه طور دیگه ای باهاش رفتارمیکنم..‌گفت محسن پاش روکردتویه کفش که مهسارومیخوام..من راضی به این وصلت نیستم چون خیلی باهم فرق داریم پسرمن مجرده من براش ارزوهادارم خجالت نمیکشه نشسته زیرپای پسرمن که جای برادر کوچیکترش هست..مهسایه بچه داره دوسالم ازمحسن بزرگترفقط گوش میدادم حرفهاش که تموم شدگفتم خاله مقصر اصلی پسرخودته اون نخواد مهسا نمیتونه مجبورش کنه به ازدواج..خاله ام گفت پسرمن نمیفهمه گفتم باهاش صحبت کن گفت باهاش دعوامون شده ول کرده ازخونه رفته..خلاصه این کش مکش بین خاله ام و محسن ادامه داشت..تابلاخره محسن موفق شدخاله ام روراضی کنه بیان خواستگاری هرچنداین وسط میدونستم تحریکهای مهساهم بی تاثیرنیست خبرش به گوش رامین ومادرشوهرمم رسید مادر رامین هیچی نگفت ولی میشدتوی حرفهاش فهمیدکه اونم راضی نیست... ادامه در پارت بعدی 👇