eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
2.8هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
5.4هزار ویدیو
33 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
سرگذشت ترلان عاقبت به خیر پارت پنجاه من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم.. خواهرشوهرهاش خلاص شه کم مونده بود بال دربیاره..به اجبار خانوم، همگی رفتیم کمک و تمام اثاثیه‌ی خونه‌ی وحیده رو بسته‌بندی کردیم بار خونشون رو زدن و رفتند ارومیه..چند ماه یه بار به آنا سر میزدم ولی بیشتر از نیم ساعت نمیتونستم‌ پیشش بمونم،دو هفته ای از مریضیم میگذشت..از علائمی که داشتم کم‌کم فهمیدم که حامله‌ام و سریع رفتم بهداشت و آزمایش دادم..تو دلم دعادعا میکردم که حامله نباشم،تو مرکز بهداشت گفتند که دو هفته طول میکشه تا جواب آزمایش بیاد..دو هفته انگاری تو برزخ بودم و مدام دلشوره داشتم که نکنه حامله باشم،یه روز خانوم برگه به دست اومد خونه و گفت که این برگه آزمایش رو تو بهداشت دادند که بدم به تو..با نگرانی برگه رو از دستش گرفتم و قبل از اینکه بازش کنم خانوم گفت؛ حامله‌ای دختر، از بهداشت گفتند که باید بری و پرونده تشکیل بدی..انگاری یه سطل آب یخ ریختند رو سرم، فکرش هم داغونم میکرد،دوری از حسین، این همه کار تو خونه و دوباره بارداری..با حال خراب چادر سر کردم‌ و راهیه مرکز بهداشت شدم... ادامه در پارت بعدی 👇
سرگذشت ترلان عاقبت به خیر پارت پنجاه یک من ترلان هستم یه دختر آذری سال ۱۳۳۸ تو یکی از روستاهای اطراف تبریز به دنیا اومدم.. تو مرکزبهداشت فهمیدم که ۵ ماهه حامله‌ام و خودم خبر نداشتم،انگاری من خودم رو فراموش کرده بودم.کار من تو خونه،سرویس دادن به اهالی خونه بود.تو مسیر برگشت چشمم خورد به گوجه‌سبز و نتونستم ازش دل بکنم و رفتم وخریدم.تازه وارد خونه شده بودم که خانوم با دیدن گوجه‌سبز تو دستم شروع کرد به داد و بیداد کردن که زن جوون مگه میره خرید وتوی خونه یه دعوای حسابی راه افتاد که چرا گوجه‌سبز خریدی.از اون روز به بعد از ترس،اگه ویاری هم داشتم به هیچکس نمیگفتم تا وقتیکه حسین بیاد.هرروز صحبت از وحیده بود که تهوع داره و حالش بده..خانوم همش دلش واسه وحیده کباب بود که تو ارومیه تنهاست..منم تنها بودم نه شوهری بود که کنارم باشه و نه خانواده‌ای که ازم حمایت کنند،مثل بچه یتیم زیر دستورهای خانواده‌ی حسین له شده بودم..نیاز داشتم یکی تو کارهای خونه کمکم کنه تا به حد کافی بتونم استراحت کنم ولی حتی سعیده هم کمکم نمی کرد..به تازگی از خواهرم نیمتاج و عمه‌خانوم شنیده بودم سروگوش سعیده خیلی میجنبه و واسه خودش دوست پسر پیدا کرده.از دستش عاصی شده بودم وقتی کاری بود درس داشت و وقتی هم کارهای خونه تموم میشد میرفت تو کوچه پیش نیمتاج و بقیه دوستهاش واسه حرف زدن و گشت‌وگذار.... ادامه در پارت بعدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیوونه‌ی نگاه کردنتم دیوونه‌ی چشمات و‌خنده‌هات تمام اخلاقای خوب و بدت برای من شیرینه دلم میخواد بپرستمت🥰 @cbufeuhdwt
‌‎‎‌‌‎‎ وقتی تــ💞ـــو باشی زندگی برایم زیباست عاشقی برایم با معناست😍 وقتی تــ♡ــو باشی قلبم بی آرزوست🫀 ای تنها آرزوی من در لحظه های تنهایی😘♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای تویی که بهانه ی✨ نفس کشیدن من شدی❣ به جانت سـوگند میخـورم ✨ که تمام دغدغه ی من❣ خنده بر لب های تو آوردن است✨ پس بخند که قلبم با خنده ی تـو ❣ جان دوباره می‌گیرد...😍😘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا