eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
34 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
صــــد دل       تـــــو را            بــیــتــابــــم ، یـــڪ دل مــــرا مــشــتـاق بـــــــاش ...👌❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
تنها چیزی که از خریدنش هیچوقت دست نمیکشم نازِ توئه. ✨ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
من خودم رو به تو باختم شدم یه بازنده ی درمونده که وجودش وقتی معنا پیدا می‌کنه که تو رو لمس می‌کنه تو چشماتُ روی من نبند که از خودم بخاطر تو میگذرم. 🩷 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
تو به اشک اجازه ندادی تو چشمم بمونه. 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
زمانی که بهت میگم "دوستت دارم" از سر عادت این حرف رو نمیزنم، بلکه به تو یادآوری میکنم که تو تمام زندگی منی ❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بَعضی‌ وَقتا‌ به‌ اونی‌ کِه‌ دوسش‌ داری‌ نگاه‌ کن‌ و‌ بگو❣ چرا هَر دفعه‌ که‌ نگات‌ میکنم‌ خوشگل‌ تَر‌ میشی عشقم😍😘 ذوق تضمینی😉 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
2.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤️مصطفی ابراهیمی دلبرمن❤️🍃 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 ‌‌‌‍‌‎‎‎‎‎
Mostafa Ebrahimi ~ Music-Fa.ComMostafa Ebrahimi - Delbare Man (320).mp3
زمان: حجم: 11.27M
🍃❤️مصطفی ابراهیمی دلبرمن❤️🍃 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 ‌‌‌‍‌‎‎‎‎‎
5.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃❤️هوروش هی❤️🍃 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
Hoorosh4_5809810649370333941.mp3
زمان: حجم: 7.32M
🍃❤️هوروش هی❤️🍃 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوای عشــــــ♥️ـــــق
#برشی_ازیک_زندگی #سرگذشت_ماه_بیگم #پارت_بیست_چهار از این خوشحال بودم که مرضی دیگه دستیاری نداشت و
حتما منو هم میکشن،خدایا خودت به دادم برس ،من جز تو کسی رو ندارم.. وقتی رسیدم کسی توی حیاط نبود و زود خودمو داخل اتاقم انداختم،مطمئنا میفهمن که زدن علی مراد کار من بوده...... تا غروب بشه و قباد از سر زمین بیاد مردم و زنده شدم،با خودم گفتم اگه از ضربه ی من مرده باشه حتما تا الان به گوش قباد رسیده... وقتی قباد اومد و چهره ی خونسردشو دیدم برای لحظه ای نفس راحت کشیدم، پس چیزیش نشده،اونشب تا نزدیکی های صبح بیدار بودم و از فکر و خیال فقط توی رختخوابم غلط میزدم،هوا گرگ و میش بود که بلاخره چشم هام گرم شد و خوابم برد،توی خواب علی مراد رو می‌دیدم که با سر خونی دنبالم میدوید ،نمیدونم چقد خوابیده بودم که با حس سوزش توی سرم از خواب پریدم، گیج و منگ بودم و نمیدونستم چی شده،فقط میدونم سلطنت موهامو توی دستش گرفته بود و میکشید،خدیجه خانم مثلا میخواست سلطنت رو از من جدا کنه موهای منو می‌گرفت و میکشید و از سلطنت میخواست بخاطر بچه ی توی شکمش بی خیال بشه... سلطنت مثل ببر زخمی صورتمو چنگ مینداخت و با تمام وجود موهامو میکشید،اشک چشمم جاری شده بود و قدرتی نداشتم تا خودم رو از دستش خلاص کنم،سلطنت با دیدن اشک هام جری تر شد و با فریاد گفت اومدی توی خونه ی منو از حسادت قابلمه رو توی سر شوره من زدی؟چون حاضر نشده به دلت راه بیاد؟ بیگم بلایی سرت میارم که تو کتابا بنویسن، خونه خراب کن.. بلاخره خدیجه خانم هرجوری که بود از من جداش کرد و گفت ذلیل شده یه دقیقه آروم بگیر ببینم چی شده.. سلطنت در حالی که نفس نفس میزد گفت دیروز این اومده خونه ی ما و واسه شوهر من دام پهن کرده، وقتی علی مراد دعواش کرده و می‌خواسته از خونه بیرونش کنه با قابلمه تو سرش زده... دهنم باز مونده بود و نمی‌تونستم پلک بزنم خدایا اون چه دروغایی سر هم کرده و به این گفته؟ خدیجه خانم با دست توی بازوی سلطنت زد و گفت این دختر هرچی باشه اهل این کارا نیست، وای به تو که اراجیف اون شوهرتو رو باور کردی،من دیروز ماه بیگم رو فرستادم تا برات آبگوشت بیاره بخوری،به زور هم فرستادمش، حالا خودتو اون شوهرت نشستین واسه من داستان سر هم کردین؟میخوای آبروی داداشتو ببری؟یه کاری نکن به قباد بگم بیاد برت گردونه همینجا و حساب اون رو هم برسه... سلطنت نالید مامان دارم میگم این زن اومده خونه ی من و واسه شوهرم دام پهن کرده ،تو داری طرفداریشو میکنی؟ من از ترس و دردی که توی سرم پیچیده بود جرئت نداشتم حرف بزنم، حس میکردم هر کلمه ای که بگم سلطنت بازم بهم حمله می‌کنه...برام عجیب بود که خدیجه خانم چطور داره از من دفاع می‌کنه،⁩ اونکه همیشه و در همه حالی پشت سلطنت بود... سلطنت وقتی دید خدیجه خانم حرفاشو باور نمیکنه چند تا ناسزای دیگه بهم داد و رفت... دهن باز کردم از خدیجه خانم تشکر کنم که زود خودشو بهم رسوند و نیشگون محکمی ازم گرفت... انقد درد داشت که ناخودآگاه جیغ زدم و به التماس افتادم،خدیجه خانم همونطور با دندون های چفت شده گفت ماه بیگم فقط بخاطر آبروی پسرم و اینکه خون به راه نیفته سلطنت و از خودم ناراحت کردم، وای به حالت اگر حرف هاش راست باشه، خودم گیساتو می‌چینم و میزنم سر در خونه ی اون آقات... تمام صورتم از اشک‌ خیس شده بود،با همون حال نالیدم خدیجه خانم بخدا من کاری نکردم ،بقران خودش قصد بد داشت، منم قابلمه ی توی آشپزخونه رو زدم تو سرش... خدیجه خانم دستشو دور گردنم حلقه کرد و گفت دهنتو ببن،د وای به حالت، وای به روزگارت اگر دهن باز کنی و کلمه ای از این حرف ها به قباد بگی، اونوقت خودم حسابتو میرسم، این پسر دلخوشی از علی مراد نداره ،می‌ره یه بلایی سرش میاره ،دختر بیچارم بیوه میشه... وقتی نگاه خیره ی منو دید دستاشو بیشتر فشار داد و گفت فهمیدی یانه؟ با ترس گفتم آره آره فهمیدم بخدا نمیگم... انگشتشو به حالت تهدید جلوم گرفت و گفت اگه راجب زخمای صورتت پرسید، میگی با مرضی دعوات شده و کار اونه، شیر فهم شد؟ دوباره سرمو تکون دادم و بلاخره یقه ی لباسمو ول کرد،همینکه پاشو از اتاق بیرون گذاشت زدم زدم زیر گریه، دیگه خسته شدم،چرا هرچی بدبختیه مال منه؟ منکه کاری با کسی ندارم ،حتی بچمو کشتن و صدام درنیومد، کی قراره این قوم ظالمین جواب ظلم هایی که در حق من کردن رو بگیرن... اشک هام روی خراش هایی که سلطنت روی صورتم انداخته بود می‌ریخت و به شدت میسوخت،از خدا میخواستم بخوابم و دیگه هیچوقت چشمامو باز نکنم ،اما خب از آینده خبر نداشتم که چه خواب هایی برامون دیده،شب وقتی قباد اومد و زخم های توی صورتم رو دید سراغ مرضی رفت و‌‌ چنان دعوایی راه انداخت که با وساطتت بقیه تموم شد،هرروز و هرشب از خدا میخواستم چیزی بشه و از اون خونه بریم..... چند روزی گذشت و خبری از سلطنت نبود ،از فکر اینکه دوباره بیاد و کتکم بزنه بدنم سِر میشد.....