eitaa logo
نوای عشــــــ♥️ـــــق
3.2هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
5.6هزار ویدیو
34 فایل
. متن‌هاش قلب و روحتو نوازش میده♥✨ از بس عاشقانه هاش خاصِ💕😍 دلبری کن با دلبرانه هاش قشنگم 🥰 حرفی سخنی میشنوم👇 https://harfeto.timefriend.net/17570960814509 ❌️کپی برای کانال دار حرام ❌️
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌ دریغ از یک ثانیه فکر نکردن به تو :)🤍🥹 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 ‌
من هرنفسم🫀 بر نفسِ‌نازِ توُ بنداست...🫶🏼❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
- دوست دارم    كِ تو را حبس کنم                     در نفسم ؛                    و بسازم شعرئ ...                             که کند مست                                     دل ِ تنگ ِ مرا . دوست دارم     كِ در این فصل ،                  پر از حالت ِ                چشمان ِ تو باشد                                  چشمم .                           تو موسیقیِ آرام ِ نفس های منی ، من چنان غرق شدم در تو                        که پیدا شدنم                               ممکن نیست 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
🚨 | احتمال تعطیلی مراکز آموزشی و امتحانات کشور 🔴 براساس اخبار رسیده تا ساعاتی دیگر حملاتی بی سابقه ای بین ایران و اسرائیل اتفاق خواهد افتاد.
ما می‌خواستیم شب عید غدیر در کشور خودمان آتیش بازی راه بندازیم اما صهیونی ها اسرار کردند بیارت کشور ما آتیش بازی راه بندازید ما هم دل رحم بهشون لطف کردیم😁
کاش میشد چند ثانیه هم میومدی و میشستی جای چشمای من تا یکم خودتو ببینی اینجوری می‌تونستی بفهمی چقدر دوست داشتنی‌ای😻❤️ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"لازِمه بِدونی میمیره این تَن برات" 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
1_14126468871.mp3
زمان: حجم: 6.69M
تا چاربند عقل را ویران کنی اینگونه شو دیوانه خود دیوانه دل دیوانه سر دیوانه جان‌𝄠♥️ 🌹 ‎ ‌‌‌‍‌‎‎‎‎‎‎‎ 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
هرگز به کسی که بهتون اعتماد داره و همه حرفاتونو باور میکنه دروغ نگین ..!! 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞 @cbufeuhdwt 💞⊱ღ꧁꧂ღ⊱💞
نوای عشــــــ♥️ـــــق
#سرگذشت_پروین #چشم_هم_چشمی #پارت_پنجاه_چهار سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... سلطان رفت آر
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم... سماور خانوم من دوروز گرسنگی می کشم ولی به این دختر گرسنگی نده این تازه‌عروسه بدنش ضعیفه..نمیدونم چی شد که اشکام شروع کرد به ریختن اصلاً دیگه نمی فهمیدم که کجام و به خاطر چی اومدم اینجا دلم برای مادرم تنگ شده بود ولی این زندانی بود که خودم برای خودم درست کرده بودم.اون روز تا شب به ما غذا ندادن از گرسنگی داشتم می مردم از صبح تا شب کار کرده بودیم ولی  دریغ از یک تیکه نون خشک که بتونیم بخوریم اون روز تا شب فقط آب خوردیم سلطان می‌گفت تحمل کن من یه راهی پیدا می کنم و میرم برای تو غذا میارم منم با گریه گفتم سلطان خانم تورو خدا به خاطر من خودتو تو دردسر ننداز.. الآن تو به خاطر من افتادی تو دردسر..گفت دخترم من دوست ندارم تو رو تو این حال ببینم من خودم توی این خونه خیلی زجر کشیدم دوست ندارم برای تو هم تکرار بشه ساعت نه همه می خوابیدن جالب بود که اون روز حشمت هم به من نگفت که چرا سر سفره نیومدی نمیدونم سماور خانوم به حشمت و به برادر شوهر بزرگم چی گفته بود که اونا هم پیگیر ما نشدن...من و سلطان خانم داشتیم برای صبحانه ی فردا نون آماده می کردیم سماور خانم نشسته بود کنارمون که نکنه یه موقع ما از اون نون هابخوریم آنقدر گرسنه بود که هر دقیقه امکان داشت بیفتم داخل تنور از یک طرفم بوی نان داغ داشت دیوانم میکرد...‌سماور خانم تا آخر کنار مانشسته بود وقتی نان ها رو پختیم و تمام شد داخل یک نایلون پیچید وبعد داخل یک کیسه گذاشت و همراه خودش برد ... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎