ســـلــــبـــIRANــــریـــتــی
با چشمهای اشکی به شوهرم که داشت با همسر دومش خلوت میکرد خیره شدم دستی روی شکم برآمده ام کشیدم.شش ماه
ترمه دختری که از بچگی عاشق پسر عموش میشه بعد از مدتی پسر عموش برای ادامه تحصیل به خارج میره و ترمه رو تنها میزاره ترمه با پسر همسایه به نام حافظ مجبور میشه برای ادامه تحصیل بره دانشگاه تهران درس بخونه و بعد از چند سال معراج برمیگرده ایران برای خواستگاری ترمه الان ترمه عاشق حافظ هم دانشگاهیش شده و معراج پسر عموشو نمیخواد و جواب رد میده بهش و...
https://eitaa.com/joinchat/302579743C8237e41e2b
تا حالا #رمان #همخونهی_استاد خوندی😍😍 این یکی #متفاوت تر و #پرهیجان تر از بقیه است رمانی که توجه چهل هزار #خواننده رو به خودش جلب کرده رمان #همخونهی_استاد یه چیز دیگه است نخونی از #دستت رفته👍👍
ســـلــــبـــIRANــــریـــتــی
آروم دستهاش رو دور کمرش حلقه کرد و سر برد زیر گوشش: +نگران چی هستی خانومم؟! دستهاش رو گرفت: نمیدونی
دستش رو گرفت و به خودش نزدیک کرد: انقدر خجالت نکش مثلا محرمیما!
دستی به صورت خیسش کشید:حامد... +جان حامد...
_نمیتونم از فکرش بیرون بیام...
حامد اشکهای صورتش رو گرفت:
+وای تو رو خدا اینطوری اشک نریز معصومم! کاریه که شده مقصرش که من و تو نیستیم... حالا گریه نکن الان بریم بیرون فکر میکنن چکارت کردم!
میون گریه خندید: حامد... یه قولی بهم میدی؟!
+جانم؟!
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
#رمان مذهبی #جدید
#کاملا اخلاقی و آموزنده👌🏻
هدایت شده از 🍀تبلیغات موقت🌸
🔥#رمـــانـــــ📚ــــــکده
🔥#رمـــانـــــ📚ــــــکده
🔥#رمـــانـــــ📚ــــــکده
❌💥#رمــــانـــهای طــــوفانی🌪و پـــرطـــرفدار در ایـــــتا💫
🌟#دانشــــــجو_مـــــغرور✨
🌟#گــــــــلناز✨
🌟#دکــــتر_جــــذاب✨
♨️رمـــانــهای #فـــوق_الـــعاده جـــــذاب کــه فـــــقط اینجا میــتونـــین بــــخونین 😱😄👇
☕️💢#کــــافــــه_رمـــــان💢☕️
https://eitaa.com/joinchat/3205431345C7981419991