فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #ویدیو | 🔰 محیط های تربیتی
📌قسمت سوم
🎧 #کتاب_صوتی
📚#انسان_در_دو_فصل
📣 جهت دانلود نسخه کامل 👈🏻 کلیک 👉🏻 نمایید.
#⃣ #کلیپ #تربیت
#عین_صاد | عضو شوید 👉🏻
👤: @ad_einsad
✳️ثبتنام حوزه علوم اسلامی دانشگاهیان✳️
⏬ مزایای دوره:
🔹ارائه گواهینامهی پایان دورهی معتبر برای ارتقاء
🔹تطبیق و معادلسازی دروس حوزه با دروس معارف دانشگاه
⬅️ شرایط دوره:
۱. دانشجوی دانشگاه فرهنگیان یا معلم شاغل در آموزش و پرورش
۲. قبولی در مصاحبه
۳. التزام به رعایت شئونات اسلامی
۴. تعهد به حضور در دوره ۵ ترمه خارج از ساعت کلاسی
🗓 مهلت ثبتنام: تا تاریخ ۱۴۰۱/۱۱/۰۳
🌐 لینک ثبتنام: HODAT.IR
🔵 شروع مصاحبه: از تاریخ ۱۴۰۱/۱۱/۲۳
❇️ توجه:
شروع کلاسها از ترم آینده روزهای چهارشنبه و پنجشنبه در پردیس شهید باهنر و پردیس شهید رجایی خواهد بود.
❌❌ ظرفیت محدود ❌❌
🆔 eitaa.com/nahadff
#نهادنمایندگیمقاممعظمرهبریدردانشگاهفرهنگیاناستانفارس
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
کانال رسمی روابط عمومی دانشگاه فرهنگیان فارس در پیام رسان ایتا🔰
@cfufar
24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشامدگویی به آرتین
آرتین! برای ایران سردار دیگری باش...
🎥 چند دقیقه با شعر خوانی جان فزای میلاد عرفان پور در یادوارهی سومین سالگرد شهادت سردار سلیمانی به میزبانی دانشگاه فرهنگیان استان فارس در حرم مطهر شاهچراغ (ع)
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
کانال رسمی روابط عمومی دانشگاه فرهنگیان فارس در پیام رسان ایتا🔰
@cfufar
دانشگاه فرهنگیان استان فارس
✳️ثبتنام حوزه علوم اسلامی دانشگاهیان✳️ ⏬ مزایای دوره: 🔹ارائه گواهینامهی پایان دورهی معتبر برای
☝️قابل دانشجویان محترم،
این فرصت بی مانند را از دست ندهید.
🌺تصویری زیبا از رزمندگان در حال نماز در برف
#دانشجو_معلم_خبرنگار
🌐 روابط عمومی سازمان مرکزی دانشگاه فرهنگیان
https://eitaa.com/cfu_acac_ir
منزلت معلمی فقط این نیست که یکی را تکریم و احترام کنند و دستش را ببوسند؛ منزلت معلمی یعنی تأثیرگذاری در روند تاریخی و مرزبندی فرهنگیِ یک ملت. اگر جامعهی معلمان بتواند این کار را انجام دهد، منزلت معلمی حفظ شده است.
مقام معظم رهبری
۱۳۸۴/۰۲/۱۲
🔔 زنگِ روایت معلمی
📝 تجربه نگاشتهایی به سبک معلمی
🔺از تمامی معلمان و نومعلمان دعوت به عمل میآید تا تجربه فعالیت های تربیتی خود، در کلاس درسشان را در قالب متن، صوت، عکس، فیلم و ... با ما به اشتراک بگذارند.
🌐راه ارتباطی در پیامرسان بله:
@mohallem_admin
◽️این تجربه ها با ذکر نام معلم در کانال محلم پخش خواهد شد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
کانال رسمی روابط عمومی دانشگاه فرهنگیان فارس در پیام رسان ایتا🔰
@cfufar
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
کانال رسمی روابط عمومی دانشگاه فرهنگیان فارس در پیام رسان ایتا🔰
@cfufar
دانشگاه فرهنگیان استان فارس
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ کانال رسمی روابط عمومی دانشگاه فرهنگیان فارس در پیام رسان ایتا🔰 @cfufar
1_2739667831.pdf
306.2K
معرفی کانون همیاران سلامت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
کانال رسمی روابط عمومی دانشگاه فرهنگیان فارس در پیام رسان ایتا🔰
@cfufar
✅در جلسه تجزیه و تحلیل نتایج رهنامه ۴۰ ماده ای دانشگاه فرهنگیان استان فارس عنوان شد:
🔰ارتقا 20 رتبه ای دانشگاه فرهنگیان استان فارس در رهنامه سازمان مرکزی کل کشور
🔲به گزارش روابط عمومی دانشگاه فرهنگیان استان فارس جلسه تجزیه و تحلیل نتایج رهنامه 40 ماده ای دانشگاه فرهنگیان استان فارس روز سه شنبه 20 دی ماه در سالن جلسات مدیریت استانی برگزار گردید.
این جلسه با حضور سرپرست محترم امور پردیس های استان فارس، مسئول محترم اداره نظارت، ارزیابی و تضمین کیفیت مدیریت استانی و نمایندگان حوزه های مختلف رهنامه پردیس های برادران و خواهران برگزار گردید.
در این جلسه زارع شیبانی مدیریت دانشگاه فرهنگیان استان ضمن تشکر از زحمات همه همکاران در تمامی برنامه ها، لزوم توجه به اجرای مواد رهنامه به عنوان یکی از مهم ترین محورهای اجرایی فعالیت های دانشگاه تاکید نمود.
در ادامه فلاحی رییس اداره نظارت،ارزیابی و تضمین کیفیت دانشگاه فرهنگیان استان فارس ضمن اعلام نتایج رهنامه، ارتقای 20 رتبه ای دانشگاه فرهنگیان استان فارس در ارزیابی کشوری سازمان مرکزی را به تمام همکاران و به ویژه نمایندگان حاضر در حوزه های مختلف تبریک گفته و از رحمات آنها تشکر کردند و در ادامه نیز با اهدا لوح سپاس از زحمات نمایندگان حوزه های مختلف تقدیر به عمل آمد.
در پایان جلسه ضمن بررسی نتایج زیر شاخص ها، نقاط قوت و ضعف حوزه های مختلف مورد توجه قرار گرفت و حاضران در جلسه پیشنهادات و تجربیات خود را بیان نمودند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
کانال رسمی روابط عمومی دانشگاه فرهنگیان فارس در پیام رسان ایتا🔰
@cfufar
📚 #از_کتاب_از_چیزی_نمی_ترسیدم
✏️ بخشی از زندگی نامه خودنوشتِ سردار دلها
✨﷽✨
🌼....پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند.
✍خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند.
به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.»
حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم.
پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم.
صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم.
حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد.
پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم»
خاطرات خود نوشت #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🏞 #عکس | 🔰 ايمان سرد
❛❛ عینصاد
📚 #مسئولیت_سازندگی
#️⃣ #عکس_نوشته
#عین_صاد | عضو شوید 👉🏻
👤: @ad_Einsad