✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🌺🍃 ﷽
🌺 #حجاب_دختر_دایی
❓ مسئله ۹: آیا بیحجابی دختردايى، دخترعمه، دخترخاله و دخترعمو كه مثل خواهر ما میمونن و با هم بزرگ شدیم و تأثيرى روی ما نداره، گناه داره؟
📚 همه مراجع: بله که گناه داره؛ هم اونها باید خودشون رو بپوشونن و هم شما نباید بهشون نگاه کنید. هیچ کدوم از کسایی که گفتید، فرقی با بقیه نامحرمها ندارن.
📓 العروة الوثقى، ج1، (الستر) و ج2، (النكاح)، م31.
💢 منبع: پرسمان احکام
▪️[ @chaadorihhaaa]▪️
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
مجله فرانسوی "L'Echo de la Mode " با انتشار عکس هایی، تحلیلی درباره آرایش و ظاهر دختران ایرانی انجام داده که جای تامل دارد!
صورت زنان و دختران ایرانی دیگر اصلا دلنشین و خواستی نیست، آنها سادگی و زیبایی واقعی را پشت نقاب سنگینی از مواد آرایشی و عمل زیبایی مخفی می کنند.
جای تعجب دارد که زنان این کشور علیرغم آموزه های دینیشان خود را شبیه ستاره های فیلم های پورن آمریکایی آرایش می کنند، اینجور صورتها فقط در فیلم های غیر اخلاقی دیده می شود ما در خیابان های اروپا به ندرت با چنین مواردی روبه رو می شویم!
بیش از 100هزار زن ایرانی سالانه عمل زیبایی انجام میدهند. درایران صورت زنان بیش از آنکه حس خوبی القا کند، حس شهوت را برانگیخته میکند! خرید و فروش کتاب در مقابل لوازم آرایش، بسیار ناچیز است
▪️[ @chaadorihhaaa]▪️
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥زن از مرد بسیار قویتر است در...
قدرت کنترل شهوت ... 🔞
.
به حکم عقل، قوی نسبت به ضعیف مسئولیت بیشتری دارد! 👥
حجاب نشانهی قدرت بیشتر و مسئولیت_بیشتر زن است... ✨
#پویش_حجاب_فاطمے
Lumii_۲۰۱۹۱۰۰۵_۲۱۰۳۰۳۱۱۴.jpg
1.88M
🚨🚨 #پست_ویژه 🚨🚨
🍃 #نشر_حداکثری 👇🏻👇🏻👇🏻
#wallpaper
#پس_زمینه
#story
#استوری
▪️[ @chaadorihhaaa]▪️
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
🌹 ﷽ 🌹
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_سوم
#قسمت_۲۹۱
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
.........
و سی دی ها را روی میز گذاشت و ادامه داد:" این سی دی ها رو هم حتماً ببین! خیلی جالبه! در مورد اثبات مشرک بودن این رافضی هاست! در مورد اینه که شیعه ها میرن تو حرم ها و به یه مُرده سلام می کنن و ازش می خوان که حاجت رواشون کنه!" و من حتی از نگاه کردن به چشمان شوم نوریه اِبا می کردم، چه رسد به اینکه وقتم را به دیدن این اباطیل تلف کنم که منِ اهل سنت هم می دانستم شیعیان، پیشوایان خود را به اعتبار آبرویی که پیش خدا دارند، به درگاه پروردگاه متعال وسیله قرار می دهند و نوریه این ادب دعا کردن شیعه را سند شرک آن ها می دانست که نه تنها شیعه که بسیاری از اهل تسنن هم از پیامبر (ص) تمنا می کنند تا برایشان نزد خدا شفاعت کند و اگر این شیوه، شرک به خدا باشد، باید جمع زیادی از امت اسلامی را مشرک بدانیم! هر چند خود من هم در حقیقت این ارتباط عمیق و پیچیده تردید داشته و به خصوص پس از مرگ مادر و بی حاصلی آن همه ذکر دعا و توسل، ردّ پای این تردید در دلم پر رنگتر شده بود، اتهام شرک، ظلم بزرگی در حق این بخش از امت پیامبر (ص) بود که نمی توانستم با هیچ حجت شرعی و دلیل عقلی توجیهش کنم، مگر اینکه می پذیرفتم کافر و مشرک دانستن بخشی از مسلمانان، توطئه ای از طرف آمریکا و اسرائیل و دشمنان اسلام برای تکه تکه کردن امت اسلامی و هلاکت همه مسلمانان است. حالا نوریه هم به همین بهانه و به نام سوگُلی پدر پیر من و به کام شیطان در خانه ما خوش رقصی می کرد که باز از همنشینی اش بیزار شده و به بهانه کاری به آشپزخانه رفتم و فقط دعا می کردم هر چه زودتر از خانه ام برود. دیگر چیزی به ساعت هشت نمانده و دلم نمی خواست وقتی مجید می آید، نوریه در خانه باشد و نوریه ظاهراً قصد رفتن نداشت که با اجازه خودش تلویزیون را روشن کرد و به گمانم دنبال شبکه های عربی کشورهای حاشیه خلیج فارس بود که مدام کانال عوض می کرد دست آخر کلافه پرسید:" پایین که شبکه های الجزیره و العربیه رو بدون ماهواره هم میشه گرفت، پس چرا اینجا پیدا نمیشه؟" و من همانطور که خودم را در آشپزخانه مشغول کرده بودم، بی تفاوت جواب دادم:" نمی دونم، ما هیچ وقت این شبکه ها رو نگاه نمی کنیم. برای همین تنظیم نکردیم..." که با ناراحتی به میان حرفم آمد و اعتراض کرد:" آدم باید بدونه که داره تو جهان اسلام چه اتفاقاتی میفته! نمیشه فقط خودت رو سرگرم خونه و آشپزخونه کنی و ندونی دور و برت چه خبره!" و بعد با لحنی قاطعانه فرمان داد:" شبکه های الجزیره و العربیه خیلی خوب اطلاع رسانی می کنن! حتماً تلویزیون تون رو روی این دو تا شبکه تنظیم کن!" و لابد منظورش از حقایق جهان اسلام، جنایات وحشیانه تروریست های تکفیری در عراق و سوریه بود و حتماً این شبکه های عربی از این قتل عام مسلمانان به عنوان مجاهدت های برادران وهابیشان در جهت خدمت به اسلام یاد می کردند که نوریه اینچنین از اخبارش طرفداری می کرد و نفهمیدم چه شد که به یکباره کف زد و با صدای بلند کِیل کشید.
✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌹 ﷽ 🌹
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_سوم
#قسمت_۲۹۲
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
.........
حیرت زده از آشپزخانه بیرون آمدم و مانده بودم چه خبر شده که دیدم یکی از شبکه های خودمان، برنامه ای درمورد شهر و حرم سامرا گذاشته که سوم اسفند سالروز انفجار حرم دو تن از امامان شیعه در این شهر، به دست همین تروریست های تکفیری بود و نوریه همچنان با صدای بلند می خندید و نهایتاً در مقابل چشمان متحیر من، سینه سپر کرد و جار زد:" هشت سال پیش همچین روزی، یه عده از مجاهدین یکی از مراکز شرک رو تو سامرا منفجر کردن! حالا این رافضی ها براش برنامه عزاداری می ذارن!" سپس چشمانش به هوای هوسی شیطانی به رنگ جهنم در آمد و با لحنی شیطانی تر آرزو کرد:" به زودی همه این حرم ها رو با خاک یکی می کنیم تا دیگه هیچ مرکز شرکی روی زمین وجود نداشته باشه!" سپس از جا بلند شد و همانطور که شال بزرگش را روی سرش مرتب می کرد تا حجابش را کامل کند، با قلدری ادامه داد:" حالا هی از مردم پول جمع کنن و این حرم رو بسازن! به زودی دوباره خرابش می کنیم!" مات و متحیرِ مغز خشک و فکر پوچ این دختر وهابی، تنها نگاهش می کردم که حجابش را به دقت رعایت می کرد، بی حجابی را گناه می دانست و تخریب اماکن مقدس اسلامی را ثواب! و همانطور که به سمت در می رفت، در پیچ و خم عقاید شیطانی اش همچنان زبان درازی می کرد و من دیگر نفهمیدم چه میگوید که دیدم در اتاق باز شده و مجید با همه هیبت غیرتمندانه اش، مقابل نوریه قد کشیده است. چهره مردانه اش از خشم آتش گرفته و چشمان کشیده و زیبایش از سوز زخم زبان های نوریه شعله می کشید و می دیدم نگاهش زیر بار غیرت به لرزه افتاده که بلاخره زبانش تاب نیاورد و آتشفشان گداخته در سینه اش، سر بر آورد:" خونه ات خراب شه نامسلمون!" پاکت های میوه از دستش رها شد و قدمی را که نوریه از وحشت به عقب کشیده بود، او به سمتش برداشت و بر سرش فریاد کشید:" در و دیوار جهنم رو سرِت خراب شه!" نوریه باور نمی کرد از زبان مجید چه می شنود که به سمت من برگشت و مثل اینکه عقل از سرش پریده باشد، فقط گیج و گنگ نگاهم می کرد و من احساس می کردم قلبم از حیرت آنچه می بیند و می شنود، از حرکت بازمانده و دیگر توان تپیدن ندارد. نه می توانستم کاری بکنم، نه می شد حرفی بزنم که بدنم حتی رمق سرِ پا ایستادن هم برایش نمانده بود و تنها محو غیرت جوشیده در چشمان مجید نگاهش می کردم که آتش چشمانش از آذرخش عشق و احساس درخشید و باز به سمت نوریه خروشید:" این حرم رو ما با اشک چشممون ساختیم و دست کسی رو که دوباره بخواد به سمتش دراز شه، قطع می کنیم!" و شاید نمی دید تا چه اندازه رنگ زندگی از صورتم پریده و عزم کرده بود هر چه در این مدت از مسلک شیطانی نوریه بر سینه اش سنگینی می کرد، بر سرش آوار کند که بی هیچ پروایی نوریه را زیر چکمه کلماتش لگدمال می کرد:" بهت آدرس غلط دادن! اونجایی که مغز امثال تو رو شستشو میدن و این مزخرفات رو تو سرتون فرو می کنن، باید از بین بره! اون جایی که باید با خاک یکی شه، اسرائیله! اونی که دشمن اسلامه، آمریکاست! اونوقت سرِ تو بچه وهابی رو به این چیز ها گرم می کنن، تا به جای اینکه با اسرائیل بجنگی، فکر منفجر کردن حرم مسلمونا باشی!"
✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
🌹 ﷽ 🌹
#رمان_جان_شیعه_اهل_سنت
#عاشقانه_ای_برای_مسلمانان
#فصل_سوم
#قسمت_۲۹۳
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
........
و باید باور می کردم مجید همه حرف های نوریه را شنیده و سرانجام آتش غیرت خوابیده زیر خاکستر صبر و سکوتش زبانه کشیده و این همان لحظه ای بود که همیشه از آن می ترسیدم و حالا مقابل چشمانم جان گرفته بود که نوریه به سمتم آمد و با صدایی که از پریشانی به رعشه افتاده بود، بازخواستم کرد:" شوهرت شیعه اس بدبخت؟!!!"
و به جای من که دیگر حالی برایم نمانده بود، مجید جوابش را با فریادی جسورانه داد:" برای تو شیعه و سنی چه فرقی می کنه؟!!! تو که غیر از خودت همه رو کافر می دونی!" که نوریه روی پاشنه پا به سمتش چرخید و مثل حیوان ناتوانی که در بند شجاعت و جسارت مجید گرفتار شده باشد، زوزه کشید:" تو شیعه ای؟!!!" و مجید چقدر دلش می خواست این نشان افتخار را که ماه ها در سینه پنهان کرده بود، به رخ این وهابی بکشد که با سرمستی عاشقانه ای شهادت داد:" خیلی از شیعه می ترسی، نه؟!!! از شنیدن اسم شیعه وحشت می کنی؟!!! آره، من شیعه ام!" و دیگر امیدم برای مخفی نگه داشتن این راز به ناامیدی کشید که قامتم از زانو شکست و ناتوان روی زمین نشستم و تازه به خودم آمدم که قلب کوچک کودکم چطور به تپش افتاده و دیگر به درستی نمی فهمیدم نوریه با دهان کف کرده بالای سرم چه داد و قالی به راه انداخته و فقط فریاد آخر مجید را شنیدم:" برو بیرون تا این خونه رو رو سرِت خراب نکردم!" و از میان چشمان نیمه بازم دیدم که نوریه شبیه پاره ای از آتش از در بیرون رفت و از مقابل نگاهم ناپدید شد و همچنان صدای جیغ های دیوانه وارش را می شنیدم که به من و مجید ناسزا می گفت و برایمان خط و نشان های آنچنانی می کشید. تکیه ام را به دیوار داده و نفسم آنچنان به شماره افتاده بود که مجید مضطرب مقابلم نشست و هر چند هنوز آتش غیظ و غیرتش خاموش نشده بود، ولی می خواست به جان آشفته من آرامش بدهد که با چشمان بی رمقم نگاهش کردم و زیر لب ناله زدم:" مجید چی کار کردی؟" از نگاهش می خواندم که از آنچه با نوریه کرده، پشیمان نشده و باز قلبش برای حال خراب الهه اش به تپش افتاده بود که با پریشانی صدایم می زد:" الهه حالت خوبه؟"
و در چهره من نشانی از خوبی نمانده بود که سراسیمه به سمت آشپزخانه رفت تا به خیال خودش به جرعه ای آب آرامم کند و خبر نداشت طوفان ترس و وحشتی که به جان من افتاده، به این سادگی ها قرار نمی گیرد.
✍🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃ادامہ دارد....
✍🏻 #نوشته_فاطمه_ولی_نژاد
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
❤️ اگر مشتاق زیارت کربلا هستید و مشکل دارید...
🔸مشکل کربلای بسیاری از دوستان را حل کرده...
📿 همین الآن از او بخواهید...
#شهیدعلیرضاکریمی
▪️[ @chaadorihhaaa]▪️
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄