بہ چادرم مینگرم بہ رنگ سیاهشـ
بہ تنهآ رنگے کھ در اینـ هیاهوها
رنگـ خویش را نگہ داشتھ…
ورنگ عوض نکردهتآ ⇓
همرنگ رنگارنگے این شهر بشود
بہ چادرم مینگرم کھ مدتهاست…
قرن هاستــ برای حفاظتش میلیونها آدمـ
شهید شده اند
که مآدر پشتـ درخانه برزمینـ افتاد
ولے نگذاشت چادر از روی سرش بیفتد
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
چـــادرےهـــا |•°🌸
. 🍃 #همتا_ے_مـن #قسمت_بیست_هشتم(بخشهفتم) . وارد پذیرایی که میشوم زن عمو به سمتم می آید و در آغوشم
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_هشتم (بخش اول)
.
یک هفته ای از عقدمون میگذشت اما من هنوز با این اوضاع عادت نکرده بودم .
از اون شب مهمونی به بعد هیچ تماسی با احسان نداشتم احساس میکردم داره فاصله میگیره .
_همتا بریم؟
همانطور که کوله ام را برمیداشتم روبه فاطمه گفتم : اره بریم .
خسته نباشید کوتاهی به استاد گفتم و از کلاس خارج شدم .
وارد محوطه دانشگاه شدیم .
_بریم یه چیزی بخوریم ؟
نگاهی به فاطمه انداختم : اره منم خیلی گرسنمه .
دستم را گرفت و به سمت ساندویچی به راه افتادیم .
_میگم همتا چرا اون روز تو محضر گریه میکردی ؟ راضی نیستی مگه؟
آب معدنی ام را برداشتم و یک تا از ابرویم را بالا دادم : به فرض اشک شوق بوده چطور؟
_هیچی همینطوری .
سری تکان دادم ، بعد از خوردن ساندویچ به سمت خانه حرکت کردیم .
وسط راه بودم که تلفنم زنگ خورد ، با هر زحمتی بود تلفن را جیبم در آوردم با دیدن اسم آقای فرهمند پوفی کردم و تماس را وصل کردم : بعله؟
_سلام همتا خانوم احوالتون؟
از لحنش خنده ام گرفت اما جدی گفتم : سلام علیکم احوالمون خوبه اگر شما بزارید .
صدای خنده اش در تلفن پیچید : هنوزم دشمن خونیمی هااا .
_زنگ زدید فقط بگید دشمن خونیتونم ؟
_نخیر زنگ زدم بگم تا چند دقیقه دیگه میام خونتون باهم بریم بیرون .
ایشی زیر لب گفتم : باشه تشریف بیارید .
_کاری ندارید خانم بد اخلاقم ؟
گونه هایم داغ شد خانم بد " اخلاقممم " .
با خجالت گفتم : نه یاعلی .
میبینمتی گفت و قطع کرد .
دستم را روی قلبم گذاشتم که از هیجان محکم بر قفسه ام میکوبید .
از اتوبوس پیاده شدم و وارد خیابان شدم .
ماشین احسان رو جلوی در دیدم .
زنگ را زدم که صدای مامان پیچید : بله؟
_همتام .
بلافاصله در با تیکی باز شد .
وارد خانه شدم احسان با دیدن من بلند شد : سلام خسته نباشی .
_سلام ممنون .
وارد اتاقم شدم و لباس هایم را عوَض کردم و از اتاق بیرون رفتم .
_بریم .
سری تکان دادم بعد از خداحافظی از مامانم سوار ماشین شدیم .
یه زره که از خونه دور شدیم ماشین را نگه داشت .
سوالی نگاهش کردم که روشو به سمت من برگردوند دستش را دراز کرد و دستانم را گرفت گونه هایم داغ شد که به چشمانم زل زد ضربان قلبم بالا رفت سرم را پایین انداختم.
_همتا من خیلی دوست دارم خیلی زیاد ...
سرم را بالا اوردم : اما من هیچ احساسی ندارم به تو .
_یه کاری میکنمکه دلبستم بشی .
بلافاصله بعد حرفش چشمکی زد .
_چه اعتماد به نفسی دارید .
همانطور که ماشین را روشن میکرد گفت : پس چی فکر کردید .
لبخندی مهمان لبم شد.
روبه روی یک رستوران نگه داشت از ماشین پیاده شدم .
به سمت میزی رفتیم که کنار پنجره بود ؛ روی صندلی نشستیم .
منو را از روی میز برداشت : چی میخوری؟
_من با فاطمه ساندویچ خوردم میل ندارم .
_اون با فاطمه بوده الان باید با منم بخوری ؛ جوجه کباب خوبه؟
لبخندی زدم سری به نشانه تایید تکان دادن که گارسون را صدا کرد و سفارش داد .
بعد از چنددقیقه غذارا آوردند و روی میز گذاشتند رفتند .
بدون هیچ حرفی ناهار را خوردیم .
_کجا میریم؟
همانطور که دنده را عوض میکرد گفت : بریم کهف الشهدا؟
لبخندی زدم خیلی وقت بود نرفته بودم .
پشت چراغ قرمز ایستاده بودیم دختر بچه ای به شیشه سمت راننده زد .
احسان لبخندی زد و شیشه را پایین داد : به سعید آقای گل از این طرفا.
_سلام عمو من همیشه اینجام .
نگاهی به من انداخت : عمو زن گرفتید؟
احسان نگاهی به من انداخت و گفت : بعله .
_میشه یدونه گل بخرید؟!
احسان لبخندی زد : میشه کلشو بخرم .
پسر بچه با ذوق گفت : اره اره عمو .
احسان گلارو از سعید گرفت قصد کرد کیف پولش را بردارد که چراغ سبز شد بعدشم صدای بوق ماشینای پشت سری.
احسان گلارو داد به منو روبه سعید گفت : منمیرم اونجا بیا اونجا.
پسرک سرش را تکان داد .
احسان ماشین را گوشه ای پارک کرد و از داخل کیف پولش دوتا تراول پنجاه هزار تومانی را برداشت و از ماشین پیاده شد .
سرم را برگرداندم ببینم چیکار میکنه دیدم سعید را بغل کرده و میبوسدش .
بعد از چند دقیقه برگشت : شرمنده .
_دشمنتون شرمنده .
ماشین را روشن کرد و راه افتاد ؛ نگاهی به گل های داخل دستم انداختم : این همه گلو چیکار کنم؟
لبخندی زد : الان میفهمی .
کنجکاو بودم ببینم قراره چیکار کنه .
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
°•❀ @chaadorihhaaa
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_هشتم (بخشدوم)
.
بعد از یک ساعت روبهروی یک ساختمان نگه داشت نگاهم کشیده شد به اسمی که روی تابلو نوشته شده بود زمزمه کردم : آسایشگاه خیریه کهریزک .
نگاهی به احسان انداختم از ماشین پیاده شد من هم پشت سرش پیاده شدم هنوز تو شوک بودم آخه احسان چرا اومده اینجا ؟
_همتا نمیای؟
سری تکان دادم و دنبالش رفتم وارد محوطه که شدیم احسان دست گل هارا از من گرفت پشت سرش را میرفتم .
وارد ساختمان اصلی که شد یکی از کارمندان که زنی پیر بود با ذوق گفت : سلام آقای فرهمند .
_سلام خو هستید؟ پاتون بهتره ؟
_الحمدالله بهترم .
احسان خداروشکری گفت ؛ نگاهی به من بعد به احسان انداخت ؛ احسان که متوجه نگاهایش شده بود با لبخند گفت : همتا نامزدمه .
پیرزن با خوشحالی به سمتم آمد و محکم در آغوشم کشید : وای هزار الله اکبر به این انتخاب ؛ پس یکی پیدا شد دل این آقا احسان مارو ببره .
لبخندی زدم : سلام .
_سلام به روی ماهت عزیزم .
احسان لبخندی به من زد و روبه خانم کارمند گفت : راستی بقیه کجان نیستن ؟
_راستش تولد خانم شکوری تو اتاق ایشونن .
بعد از خداحافظی با اون خانم به سمت اتاقی راه افتادیم .
احسان تقه ای به در زد با صدای بفرمایید پیری در را باز کردیم ..
همه با دیدن احسان ذوق زده سلام میکردند .
نگاهی به احسان انداختم به سمت پیرزنی رفت که همه دورش جمع شده بودند جلوی پایش زانو زد و چادرش را بوسید ..
همه دورش جمع شدند من هم گوشه ای ایستاده بودم و نگاهشان میکردم .
احسان سرش را بلند کرد و روبه جمع گفت : تنها نیستماااا .
نگاها برگشت سمتم لبخندی زدم و بلند سلام کردم اصلا احساس غریبی نمیکردم همشون عین خان جون بودن برام .
کنار پیر زنی نشستم نگاهی به من انداخت : دخترم چند سالته ؟
_من ۱۹ سالمه .
لبخند غمگینی زد : دختر منم ۱۹ سالشه و تو آلمان درس میخونه .
_موفق باشن ان شاءالله .
پیشانی ام را بوسید من هم بدون هیچ خجالتی دستش را بوسیدم .
نگاهی به احسان انداختم که با پیرمردا شوخی میکرد و اونا رو میخندوند ؛ لبخندی زدم چرا انقدر دیر شناختمش چقدر قضاوتش کردم ؛ یه حس عجیبی داشتم حسی که تاحالا نداشته بودم و الان تجربش کردم هر چی که بود خیلی خوب بود چون قلبم آروم بود .
پیرزنی را گوشه ای دیدم که گریه میکرد به سمتش رفتم و کنارش نشستم : مادرجون چرا گریه میکنید؟
اشکانش را با گوشه ی روسری اش پاک کرد : ۸ساله بچه هام بهم زنگ نزدن دیروز تولدم بود منتظرشون بودم بیان پیشم فقط یک نظر ببینمشون اما نیومدن ؛ دلم خیلی براشون تنگ شده میترسم یه گرفتاری داشتن که نیومدن خبری ازشون نیست .
بغض کردم ۸ سالِ چشم انتظاره!!
یعنی ۸ سال داره گریه میکنه .
با صدایی لرزان گفتم : چیزی نیست مادرجون دوباره میان پیشتون .
لبخندی زد و اشکانش را پاک کرد : به من بگو مامان توران ؛ آخه خیلی دلم تنگ شده برای اینکه یکی بهم بگه مامان توران منم بگه جون دلم .
قطره اشکی روی گونه ام سُر خورد.
چقدر سختههه این چشم انتظاری .
_چشم مامان .
گونه ام را بوسید : نبینم پسرمو اذیت کنیااا .
سوالی نگاهش کردم که با انگشت احسان را نشان داد ؛ منظورش احسانِ .
چشمی گفتم و کنارش نشستم دستش را از دستم بیرون نمیکشید و فشار میداد .
کاش هیچ جای دنیا کسی مجبور نبود اینکارو بکنه .
احسان به سمت دسته گلا رفت و روبه جمع گفت : قربون همتون این گلا مال شماست به هر کدومتون یکی یه شاخه میدم .
همه دست زدند و ذوق میکردند .
گل هارا پخش کرد ؛ خوش به حالش چقدر کارش خوب بود ؛ چقدر دوسش دارن؛ چرا انقدر دیر شناختمش؟ بر خلاف اونچه که فکر میکردم خیلی خوبههه خیلییی خوبببببب .
تا نزدیکای ساعت۶ کنار اونها موندیم و بعدشم خداحافظی کردیم قول دادم هر موقع احسان خواست بیاد منم باهاش بیام .
خیلی خوش گذشت بهم .
_چطور بود؟
لبخندی زدم : ممنونم خیلی خوب بود ؛ خیلی چیزا یاد گرفتممم ؛ هر کدومشون چقدر چشم انتظارن تا بچه هاشون بهشون سر بزنه ؛ میدونی چیه ماهم یه روز پیر میشیم چشممون به در که شاید کسی بیاد و تمام لحظه های تنهاییمون رو پر کنه ؛ میدونی همین سالمندان ساعت ها میشینن و با تنها عکسی که از عزیزشون دارن حرف میزنند و احساساتشونو آروم خالی میکنند وقتی ام که حرفاشون تموم میشه یه غمی تو دلاشون خونه میکنه و گریه میکنند ، شرمنده میکنند مارو با دعای خیرشون تو کنج خونهی سالمندان .
احسان با لبخند به حرف هایم گوش میداد و بعضی اوقاتم سرش را تکان میداد..
جلوی در خانه پیاده شدم .
_ممنونم خیلی چیزا یاد گرفتم .
لبخندی زد : خداروشکر ، برو تو سلام برسون شبت خوش یاعلی .
یاعلی گفتم و وارد خانه شدم .
در را بستم و تکیه ام را به در دادم دستم را روی قلبم گذاشتم کاش زودتر میشناختمت .
پ.ن : سلاموعشق💛
این پارت در مورد سالمندان بود که واقعا تنها هستند ؛ کاش یه تلنگری باشه برای همهی ما این ها واقعا حرف دل بود نه تنها برای رمان بلکه برای دل همه ی ماها بود تا قدرشونو بیشتر بدونیم ؛به نظر من غم انگیزترین خانه ی دنیا خانه ی سالمندان است وقتی میرویم خانهی سالمندان دلمان آتیش میگیرد ؛ وقتی که کنار خیابون کسی کودک تازه متولد شده رو رها میکند و یکی ام شریک زندگی اش رو میسپارد به فراموشی و دیگری پدرومادرش را به خانه سالمندان .
ماهم از کودکی با ترس بزرگ میشویم .
ترس از تاریکی و ترس از تنهایی ..
قدرشونو بدونیم ...
#یه_کمی_به_خودمان_بیاییم
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
°•❀ @chaadorihhaaa
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷
✿〖دعای عهد〗✿
اللَّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ وَ مُنْزِلَ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الزَّبُورِ وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ [الْفُرْقَانِ ] الْعَظِیمِ وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَ الْأَنْبِیَاءِ [وَ] الْمُرْسَلِینَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ [بِاسْمِکَ ] الْکَرِیمِ وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَ مُلْکِکَ الْقَدِیمِ یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرَضُونَ وَ بِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ یَا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّا بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ وَ یَا حَیّاً حِینَ لا حَیَّ یَا مُحْیِیَ الْمَوْتَی وَ مُمِیتَ الْأَحْیَاءِ یَا حَیُّ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ.اللَّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمَامَ الْهَادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقَائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلَی آبَائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فِی مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا سَهْلِهَا وَ جَبَلِهَا وَ بَرِّهَا وَ بَحْرِهَا وَ عَنِّی وَ عَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَوَاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ وَ مِدَادَ کَلِمَاتِهِ وَ مَا أَحْصَاهُ عِلْمُهُ [کِتَابُهُ ] وَ أَحَاطَ بِهِ کِتَابُهُ [عِلْمُهُ ] اللَّهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هَذَا وَ مَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْدا وَ عَقْدا وَ بَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لا أَحُولُ عَنْهَا وَ لا أَزُولُ أَبَدا اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ الذَّابِّینَ عَنْهُ وَ الْمُسَارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضَاءِ حَوَائِجِهِ [وَ الْمُمْتَثِلِینَ لِأَوَامِرِهِ ] وَ الْمُحَامِینَ عَنْهُ وَ السَّابِقِینَ إِلَی إِرَادَتِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَی عِبَادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً
فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی شَاهِراً سَیْفِی مُجَرِّداً قَنَاتِی مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی اللَّهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ وَ اکْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَ اسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَ اشْدُدْ أَزْرَهُ وَ اعْمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أَحْیِ بِهِ عِبَادَکَ فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِیَّکَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّی بِاسْمِ رَسُولِکَ حَتَّی لا یَظْفَرَ بِشَیْ ءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبَادِکَ وَ نَاصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ نَاصِراً غَیْرَکَ وَ مُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکَامِ کِتَابِکَ وَ مُشَیِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْهُ اللَّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ اللَّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلَی دَعْوَتِهِ وَ ارْحَمِ اسْتِکَانَتَنَا بَعْدَهُ اللَّهُمَّ اکْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ .
آنگاه سه بار بر ران خود دست می زنی، و در هر مرتبه می گویی«الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ»
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷
🌺 به رسم هر روز 🌺
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
✨السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن
ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان✨
#اللہمعجللولیکالفرج
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
✿〖 دعای فرج〗✿
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷💠🔷
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
بآ هیچ چیز عوضش نمی کنم...
بگذآر تآ هست
همه برآ ے تو بآشد
لبآس هآے شیک برآے تو
توجه مردم برآے تو
آزادے و رآحتی برآے تو
منهمینتکهپآرچهمشکےام رآ میخوآهم
و نیم نگآهی از آن بآلآ هآ
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
📖🕋📖🕋📖
💠همراهان گرامی کانال
🌷ختم دسته جمعی زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها خواهر بزرگوار امام رضا علیه السلام، به مناسبت میلاد ایشان در کانال برگزار میشود
✅ تعدادثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آماردرحرم مطهر
🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂
ازطرف شما عزیزان ثبت میشودو نزد ولی نعمتمان به امانت سپرده میشود
❇️فرصت خواندن از زمان اعلام متن در کانال ( اکنون ) تا چهارشنبه شب ۴ / ۴ / ۹۹
❇️هدیه به حضرت معصومه ( س )به نیابت از امام زمان (عج ) و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده
📣لطفا تعداد زیارت حضرت معصومه (س) را که می خوانید،به آیدی زیر بفرمایید تا جمع آماردر حرم مطهرامام رضا ( ع ) مطهر ثبت شود
تشکروعاقبت بخیری ازحضور پر رنگتون 🌹
⬅️آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد تلاوت زیارت حضرت معصومه ( س ) در ختم دسته جمعی 👇👇
🆔 @ZZ3362
متن زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها در زیر ⬇️⬇️⬇️
💕زیارت نامه حضرت معصومه💕
🌼🌹🌸🌻
چون به نزد قبر آن حضرت برسى،بالاى سررو به قبر بايست و سى وچهار مرتبه اللّه اكبر و سی وسه مرتبه سبحان اللّه و سى وسه مرتبه الحمد للّه بگو،آنگاه بخوان:
🍃السَّلامُ عَلَى آدَمَ صِفْوَةِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَى نُوحٍ نَبِيِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَى إِبْرَاهِيمَ خَلِيلِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَى مُوسَى كَلِيمِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَى عِيسَى رُوحِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَيْرَ خَلْقِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَفِيَّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ خَاتَمَ النَّبِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ وَصِيَّ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ السَّلامُ عَلَيْكُمَا يَا سِبْطَيْ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ وَ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ سَيِّدَ الْعَابِدِينَ وَ قُرَّةَ عَيْنِ النَّاظِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ بَاقِرَ الْعِلْمِ بَعْدَ النَّبِيِّ
🍃السَّلامُ عَلَيْكَ يَاجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصَّادِقَ الْبَارَّ الْأَمِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ الطَّاهِرَ الطُّهْرَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ التَّقِيَّ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ النَّقِيَّ النَّاصِحَ الْأَمِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ السَّلامُ عَلَى الْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى نُورِكَ وَ سِرَاجِكَ وَ وَلِيِّ وَلِيِّكَ وَ وَصِيِّ وَصِيِّكَ وَ حُجَّتِكَ عَلَى خَلْقِكَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِيجَةَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ وَلِيِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا أُخْتَ وَلِيِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا عَمَّةَ وَلِيِّ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ
🍃السَّلامُ عَلَيْكِ عَرَّفَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ فِي الْجَنَّةِ وَ حَشَرَنَا فِي زُمْرَتِكُمْ وَ أَوْرَدَنَا حَوْضَ نَبِيِّكُمْ وَ سَقَانَا بِكَأْسِ جَدِّكُمْ مِنْ يَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُرِيَنَا فِيكُمُ السُّرُورَ وَ الْفَرَجَ وَ أَنْ يَجْمَعَنَا وَ إِيَّاكُمْ فِي زُمْرَةِ جَدِّكُمْ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ أَنْ لا يَسْلُبَنَا مَعْرِفَتَكُمْ إِنَّهُ وَلِيٌّ قَدِيرٌ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ بِحُبِّكُمْ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ التَّسْلِيمِ إِلَى اللَّهِ رَاضِيا بِهِ غَيْرَ مُنْكِرٍ وَ لا مُسْتَكْبِرٍ وَ عَلَى يَقِينِ مَا أَتَى بِهِ مُحَمَّدٌ وَ بِهِ رَاضٍ نَطْلُبُ بِذَلِكَ وَجْهَكَ يَا سَيِّدِي اللَّهُمَّ وَ رِضَاكَ وَ الدَّارَ الْآخِرَةِ يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ فَإِنَّ لَكِ عِنْدَ اللَّهِ شَأْنا مِنَ الشَّأْنِ اللَّهُمَّإِنِّي أَسْأَلُكَ أَنْ تَخْتِمَ لِي بِالسَّعَادَةِ فَلا تَسْلُبْ مِنِّي مَا أَنَا فِيهِ وَ لاحَوْلَ وَ لاقُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ اللَّهُمَّ اسْتَجِبْ لَنَا وَ تَقَبَّلْهُ بِكَرَمِكَ وَ عِزَّتِكَ وَ بِرَحْمَتِكَ وَ عَافِيَتِكَ وَصَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ
آلِهِ أَجْمَعِينَ
وَسَلَّمَ تَسْلِيمايَا
أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ