eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
کسی چه میداند .. ! شاید "یاسین" قلب قرآن همان " یاحسین " باشد اما بی سر .. ! -🖤... •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
••• مارو در اینستاگرام دنبال کنید 😇🌿💕 https://instagram.com/chadorihaa_official?igshid=dyo9gox2r78 ••• ╚ @chaadorihhaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙💕:) برید جلو نترسید 🙌🤫 «اللهم عجل لولیک الفرج»💕💛 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگی‌نامه‌_حضرت‌زینب #قسمت_یازدهم ••○🖤○•• ..... وقتی پیکر پاره پا
╚ ﷽ ╝ .... ••○🖤○•• ... و چنین یوسفی را اگر از شرق تا غرب عالم ، خواستار و طالب نباشند، غیر طبیعی است. و طبیعی است اگر طالبان و خواستگاران ، به بضاعت وجودی خویش ننگرند و فقط چشم به عظمت مطلوب بدوزند. می آمدند، همه گونه مردم می آمدند .از مهمترین قبایل اشراف تا کهترین مردم اطراف و اکناف . و همه تو را از علی ، طلب می کردند و دست تمنا درازتر از پای طلب باز می گشتند. پست ترین و فرومایه ترین آنها اشعث بن قیس کندی بود. همان که ور سال دهم هجرت ایمان آورد. اما بعد از ارتحال رسول، آشکارا مرتد شد و تا ابوبکر بر او چیره نشد، ایمان مجدد نیاورد. ابوبکر پس از این پیروزی ، خواهر نابینایش را به او داد و او دو فرزند برای اشعث به ارمغان آورد. یکی اسماء که زهرا در جام برادرت حسن ریخت و او را به شهادت رساند و دیگری محمد که اکنون در لشکر عمر سعد، مقابل برادر تو ایستاده است. هرچه از پدر ، کلام رد و تلخ می شنید ، رها نمی کرد. گویی در نفس این طلب، تشخصی برای خود می جست. بار آخر در مسجد بود که ماجرا را پیش کشید ، در پیش چشم دیگران. و علی بر آشفته و غضب آلود فریاد کشید :ابوبکر تر را به اشتباه انداخته است ای پسر بافنده ! به خدا اگر بار دیگر نام دختر من بر زبان نامحرم تو جاری شود و گوش نامحرم و دیگران بشنود ، از شمشیرم پاسخ خواهی گرفت . این غریو غیرت الله ، او را خفه کرد و دیگران را هم سر جایشان نشاند. اما یک خواستگار بود که با همه فرق می کرد و او عبدالله ، پسر جعفر طیار شهید موءته بود .مشهور به بحر جود و دریای سخاوت .هم فرزند شهیدی با آن مقام و عظمت بود و هم پسر عمو و از افتخارات بنی هاشم. پیامبر اکرم بار ها در حضور امیر المومنان و او و دیگران گفته بود : دختران ما برای پسران ما و پسران ما برای دختران ما . و این کلام پیامبر ، پروانه خوبی بود برای طلب کردن شمع خانه علی . اما عبدالله شرم می کرد از طرح ماجرا .نگاه کردن به ابهت چشمهای علی و خواستگاری کردن دختر او کار آسانی نبود هر چند خواستگار ، عبدالله جعفر ، برادرزاده علی باشد و نزدیکترین کسی به خاندان پیامبر. عاقبت کسی را واسطه کرد که این پیام را به گوش علی برساند و این مهم را از او طلب کند. ریش سپید واسطه، متوسل شدل بود به همان کلام پیامبر که پیامبر اشاره کرد به فرزندان جعفر فرموده است :"دختران ما از آن پسران ما و پسران ما از آن دختران ما " و برای بر انگیختن عاطفه علی ، گفته بود :"در مهر هم اگر صلاح بدانید ، تبعیت کنیم از مهریه صدیقه کبری سلام الله علیها." ازدواج اما برای تو مقوله ای نبود مثل دختران دیگر . تو را فقط یک انگیزه ، حیات می بخشید و یک بهانه زنده نگاه می داشت و آن حسین بود. فقط گفتی :" به این شرط که ازدواج ، مرا از حسینم جدا نکند." گفتند :"نمی کند." گفتی :"اقامت در هر دیار که حسین اقامت می کند ." گفتند:"قبول." گفتی :"به هر سفر کل حسین رفت ، من با او همراه و همسفر باشم ." گفتند:"قبول." و علی گفت :"قبول حضرت حق." پیش و پیش از همه . فقرا و مسکین از این خیر ، مطلع و مسرور شدند . چرا که عطر ولیمه ازدواج تو ، اول سحوری در خانه آنها نواخت و پس از آن ، دیگران و دیگران آمدند و این ازدواج مبارک را تهنیت گفتند . دو نوجوانی که اکنون ، به سوی تو می آیند ، ثمره همین ازدواجند. گرچه از مقام حسین می آیند ، اما ماءیوس و خسته و دلشکسته اند. هر دو یلی شده اند برای خودشان . به شاخه های شمشاد می مانند . هیچگاه به دید فروشنده ، اینسان به آنها نگاه نکرده بودی. چه بزرگ شده اند . چه قد کشیده اند . چه به کمال رسیده اند. جان می دهند برای قربانی کردن پیش پای حسین ، برای باز پس دادن به خدا ، برای عرضه در بازار عشق. علت خستگی و شکستگی شان را میدانی ،حسین به آنها رخصت میدان رفتن نداده است . از صبح ، بی تاب و قرار بوده اند و مکرر پاسخ منفی شنیده اند. پیش از علی اکبر ، بار سفر بسته اند اما امام پروانه پرواز به علی اکبر داده است و این آنها را بی تاب تر کرده است. علت بی تابی شان را میدانی اما آب در دلت تکان نمی خورد. میدانی که قرار نیست اینها دنیای پس از حسین را ببینند و ترتیب و توانی رفتن هم مثل همه ظراءف دیگر ، پیش از این در لوح محفوظ رقم خورده است. لوحی که پیش چشم توست. .... ••○🖤○•• ✍ ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝ .... ••○🖤○•• ... و اصلا اگر بنا بر فدیه کردن نبود ، غرض از زادن چه بود ؟ اینهمه سال، پای دو گل نشسته ای تا به محبوبت هدیه اش کنی . همه آن رنجها برای امروز سپری شده است و حالا مگر می شود که نشود. در مدینه هم وقتی قصد حسین از سفر ، به گوش تو رسید . این دو در شهر نبودند. اما معطلشان نشدی ، می دانستی که هر کجا باشند، نهم محرم ، جایشان در کربلاست! بی درنگ از عبدالله خداحافظی کردی و به خانه حسین در آمدی. بهانه زیستن پدید آمده بود، و یک لحظه بیشتر با حسین غنیمت بود. هر دو وقتی در منزلی بین راه ، به کاروان رسیدند و تو را از دیدارشان متعجب ندیدند، شگفت زده شدند. گمان می کردند که تو را ناگهان غافلگیر خواهند کرد و بهت و حیرت را بر خواهند انگیخت.اما وقتی در نگاه و تبسم تو جز آرامش نیافتند، با تعجب پرسیدند :"مگر از آمدن ما خبر داشتید؟" و تو گفتی :"شمت برای همین روزها به دنیا آمده بودید، مگر میشد امام من جایی باشد و عون و محمد من جای دیگر؟ این روزها باید جاده همه عشقهای من به یک نقطه منتهی شود . بدون شما دوپاره تن این ماجرا چگونه ممکن می شد ؟" اکنون هر دو بغض کرده و لب برچیده آمده اند که :"مادر! امام رخصت میدان رفتن نمی دهد، کاری بکن." تو می گویی:"عزیزان! پای مرا میان نکشید." محمد می گوید :"چرا مادر؟ تو خواهر امامی، عزیزترین محبوب اویی ." و تو می گویی:"به همین دلیل نباید پای مرا به میان کشید، نمی خواهم امام گمان کند که من شما را راهی میدان کرده ام .نمیخواهم امام گمان کند که من دارم عزیزانم را فدایش می کنم. گمان کند که من بیشتر از شما شاءقم به این ماجرا، گمان کند... چه می گویم ، او امام است . در وادی معرفت او گمان راه ندارد. او چون آینه همه دلها را می بیند و همه نیتها را می خواند. اما ...اما من اینگونه دلخوشترم . این دلخوشی را از مادرتان دریغ نکنید." عون میگوید:"امر ، امر شماست مادر ! اما اگر چاره ای جز این نباشد چه ؟ ما همه تلاشمان را کردیم ، پیداست که امام نمی خواهد شما را داغدار ببیند . اندوه شما را تاب نمی آورند.این را آشکارا از نگاهشان می شود فهمید." محمد می گوید :" ماندن بیش از این قابل تحمل نیست مادر ! دست ما و دامنت !" تو چشم به آسمان میدوزی، قامت دو نو جوانت را دوره می کنی و می گویی :"رمز در این کار را به شما میگویم تا ببینم خودتان چه می کنید ." عون و محمد هر دو با تعجب می پرسند :"رمز!؟ " و تو می گویی:"آری . قفل رضایت امام به رمز این کلام ، گشوده می شود. بروید و امام را به مادرش فاطمه زهرا قسم بدهید ، همین . به مقصود میرسید .... اما.." هر دو با هم می گویند :"اما چه مادر ؟" بغضت را فرو می خوری و می گویی :"غبطه می خورم به حالتان ، در آن سوی هستی ، جای مرا پیش حسین خالی کنید و از خدای حسین ، آمدن و پیوستنم را بخواهید ." هر دو نگاهشان را به حلقه اشک چشمهای تو می دوزند و پاهایشان سست می شود برای رفتن . مادرانه تشر می زنی :"بروید دیگر ، چرا ایستاده اید ؟!" چند قدمی که می روند ، صدا می زنی : راستی ! و سر های هر دو بر می گردد. سعی می کنی محکم و آمرانه سخن بگویی ! :همین وداعمان باشد ، بر نگردید برای وداع با من ، پیش چشم حسین. و بر می گردی و خودت را به درون خیمه می اندازی و تازه نفس اجازه می یابد برای رها شدن و بغض مجال پیدا می کند برای ترکیدن و اشک را می گشاید برای آمدن . چقدر به گریه می گذرد ؟ از کجا بدانی ؟ فقط طنین فریاد عون به رجز در میدان می پیچد ، به خودت می آی و می فهمی که کلام رمز ، کار خودش را کرده است و پروانه شهادت از سوی امام صادر شده است . شاید این اولین بار باشد که صدای فریاد عون را می شنوی . از آنجا که همیشه با تو و دیگران ، آرام و به مهر سخن می گفته . نمی توانستی تصور کنی که ذخیره و ظرفیتی از فریاد هم در حنجره داشته باشد . فریادش ، دل تو را که از خودی و مادری ، می لرزاند . چه رسد به دشمن که پیش روی او ایستاده است : آهای دشمن ! اگر مرا نمی شناسید ، بشناسید ! این منم فرزند جعفر طیار ، شهید صادقی که بر تارک بهشت می درخشید و با بالهای سبزش در فردوس پرواز می کند .و در روز حشر چه افتخاری برتر از این !؟ ذوق می کنی از اینهمه استواری و صلابت و این اشک که می خواهد از پشت پلکها سر زیر شود ، اشک شوق است اما اشک و شیون و آه ، همان چیزهایی هستند که در این لحظات نباید خودی نشان دهند .حتی بنا نداری پا را از خیمه بیرون بگذاری ، آن هنگام که بر تل پشت خیمه ها می رفتی و حسین و میدان را نظاره می کردی ، فرزند تو در میدان نبود. اکنون از خیمه در آمدن و در پیش چشم حسین ظاهر شدن یعنی به رخ کشیدن این دو هدیه کوچک . .... ••○🖤○•• ✍ ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
بِسـمِ ربِ العبٰاس علــیه السلام...🌿🌿
. - نمیشـه‌باوَرم ، که‌وقتِ‌رفتنـه ...💔 .
••• حسین (ع) صورت به صورت او نهاد و گفت : عَلَى الدُّنْيَا بَعْدَكَ الْعَفَاء . بعد از تو ، خاک بر سر دنیا ... ••• ╚ @chaadorihhaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙💕:) برگذاری عزاداری براامام حسین تو آمریکا🧐 یکی از نشانه های نزدیک بودن ظهور 😃 «اللهم عجل لولیک الفرج»💕💛 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
••• عـشـق حسـیـن (ع) آبـرو مـی دهـد ... ‌و اٍلّا اشک تلخی که از دل سیاه می جوشد  و از چشم پر گناه می بارد کجا لیاقت اوج گرفتن روی بال ملائک را دارد... 🖤 🖊 @chaadorihhaaa
Man Alamdaram Alamdar_@bataraneh.mp3
4.74M
••• -من علمدارم علمدار...♡🥀 ••• •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
بِسـمِ ربِ الحسین علــیه السلام...🌿🌿