چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_چهلوششم ••○🖤○•• .... اما اگر پست ترین
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_چهلوهفتم
••○🖤○••
....
اکنون آنقدر بى خویش شده اى که نه صف فشرده دشمنان را در مقابلت مى بینى و نه حضور زنان و دختران را در کنارت احساس مى کنى.
در کنار پیکر حسینت زانو مى زنى و همچنان زبان مى گیرى: پدرم فداى آنکه در یک دوشنبه ، تمام هستى و سپاهش غارت و گسسته شد. پدرم فداى آنکه عمود خیمه اش شکسته شد. پدرم فداى آنکه سفر، نرفته تا چشم به بازگشتش باشد و مجروح نگشته تا امید به مداوایش برود. پدرم فداى آنکه جان من فداى اوست. پدرم فداى آنکه غمگین درگذشت. پدرم فداى آنکه تشنه جان سپرد. پدرم فداى آنکه محاسنش غرق خون است. پدرم فداى آنکه جدش محمد مصطفاست. جدش فرستاده خداست. پدرم فداى آنکه فرزند پیامبر هدایت، فرزند خدیجه کبراست، فرزند على مرتضاست، یادگار فاطمه زهراست.
صداى ضجه دوست و دشمن، زمین و آسمان را بر مى دارد.
زنان و فرزندان که تاکنون فقط سکوت و صبورى و تسلى تو را دیده اند، با نوحه گرى جانسوزت بهانه اى مى یابند تا سیر گریه کنند و عقده هاى دلشان را بگشایند.
از اینکه مى بینى دشمن قتاله سنگدل هم گریه مى کند، اصلا تعجب نمى کنى، چرا که به وضوح، ضجه زمین را مى شنوى، اشک اشیاء را مشاهده مى کنى، گریه آسمان را مى بینى، نوحه سنگ و خاك و باد و کویر را احساس مى کنى و حتى مى بینى که اسبهاى دشمن آنچنان گریه مى کنند که سمهاشان از اشک چشمهاشان تر مى شود.
ولوله اى به پا کرده اى در عالم، زینب!
هیچ کس نمى توانست تصور کند که این زینب استقامت اگر بخواهد در مصیبت برادرش نوحه گرى کند، چنان آتشى به جان عالم و آدم مى افکند که اشک عرش را در مى آورد و دل سنگین دشمن را مى لرزاند.
اما این وضع، نباید ادامه بیابد که اگر بیابد، دمى دیگر آب در لانه دشمن مى افتد و سامان بخشیدن سپاه را براى عمر سعد مشکل مى کند.
پس عمر سعد به کسى که کنار او ایستاده، فرمان مى دهد: برو و این زن را از سر جنازه ها بران!
تواین دستور عمر سعد نمى شنوى. فقط ناگهان ضربه تازیانه و غلاف شمشیر را بر بازو و پهلوى خود احساس مى کنى آنچنانکه تا اعماق جگرت تیر مى کشد، بند بند تنت از هم مى گسلد و فریاد یا زهرایت به آسمان مى رود.
زبان زور، زبان نیزه، زبان تازیانه؛ اینها ابزار تکلم این اعراب جاهلیت اند. انگار نافشان را با خنجر نفرت بریده اند و دلهایشان را در گور کرده اند.
اگر برنخیزى و بچه ها را با دست خودت از کنار جنازه ها برنخیزانى ، زبان نیزه آنها را بلند خواهد کرد و ضربه تازیانه بر آنها فرود خواهد آمد.
پس دردهایت را چون همیشه پنهان مى کنى، از جا بر مى خیزى و زنان و کودکان را با زبان مهربانى و دست تسلى از پاى پیکرها کنار مى کشى و دور هم جمع مى کنى.
این شترهاى عریان و بى جهاز، براى بردن شما صف کشیده اند.
عمر سعد به سپاهش فرمان برنشستن مى دهد و عده اى را هم ماءمور سوار کردن کودکان و زنان مى کند.
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_چهلوهفتم ••○🖤○•• .... اکنون آنقدر بى
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_چهلوهشتم
••○🖤○••
....
مردان براى سوار کردن کودکان و زنان هجوم مى آورند. گویى بهانه اى یافته اند تا به "آل الله" نزدیک شوند و به دست اسیران خویش دست بیازند. غافل که دختر حیدر، نگاهبان این نوامیس خداوندى است و کسى را یاراى تعرض به اهل بیت خدا نیست.
با تمام غیرت مرتضوى ات فریاد مى کشى؛ هیچ کس دست به زنان و کودکان نمى زند! خودم همه را سوار مى کنم. همه وحشتزده پا پس مى کشند و با چشمهاى از حدقه درآمده، خیره و معطل مى مانند. در میان زنان و کودکان، چشم مى گردانى و نگاه در نگاه سکینه مى مانى: سکینه جان! بیا کمک کن!
سکینه، چشم مى گوید و پیش مى آید و هر دو، دست به کار سوار کردن بچه ها مى شوید. کارى که پیش از این هیچ کدام تجربه نکرده اید. همچنانکه زنان و کودکان نیز سفرى اینگونه را در تنان عنر تجربه نکرده اند.
زنان و کودکان، خود وحشتزده و هراسناکند و دشمن نمى فهمد که براى ترساندنشان نیاز به این همه خباثت نیست.
کوبیدن بر طبل و دهل، جهانیدن شتر، پایکوبى و دست افشانى و هلهله.
آیا این همان دشمنى است که دمى پیش در نوحه خوانى تو گریه مى کرد؟
در میانه این معرکه دهشتزا، با حوصله اى تمام و کمال، زنان و کودکان را یک به یک سوار مى کنى و با دست و کلام و نگاه، آرام و قرارشان مى بخشى.
اکنون سجاد مانده است و سکینه و تو.
رمق، آنچنان از تن سجاد، رفته است که نشستن را هم نمى تواند. چه رسد به ایستادن و سوار شدن.
تو و سکینه در دو سوى او زانو مى زنید، چهار دست به زیر اندام نحیف او مى برید و آنچنانکه بر درد او نیفزاید، آرام از جا بلندش مى کنید و با سختى و تعب بر شتر مى نشانید.
تن، طاقت نگه داشتن سر را ندارد. سر فرو مى افتد و پیشانى بر گردن شتر مماس مى شود.
هر دو، دل رها کردن او را ندارید و هر دو همزمان اندیشه مى کنید که این تن ضعیف و لرزان چگونه فراز و نشیب بیابان و محمل لغزان را تاب بیاورد.
عمر سعد فریاد مى زند: "غل و زنجیر!"
و همه با تعجب به او نگاه مى کنند که: براى چه؟!
اشاره مى کند به محمل سجاد و مى گوید: " ببندید دست و پاى این جوان را که در طول راه فرار نکند."
عده اى مى خندند و تنى چند اطاعت فرمان مى کنند و تو سخت دلت مى شکند.
بغض آلوده مى گویى: "چگونه فرار کند کسى که توان ایستادن و نشستن ندارد؟!"
آنها اما کار خودشان را مى کنند. دستها را با زنجیر به گردن مى آویزند و دو پا را باز با زنجیر از زیر شکم شتر به هم قفل مى کنند.
سپید شدن مویت را در زیر مقنعه ات احساس مى کنى و خراشیدن قلبت را و تفتیدن جگرت را.
از اینکه توان هیچ دفاعى ندارى، مفهوم اسارت را با همه وجودت لمس مى کنى.
دشمن براى رفتن ، سخت شتابناك است و هنوز تو و سکینه بر زمین مانده اید.
اگر دیر بجنبید دشمن پا پیش مى گذارد و در کار سوار شدن دخالت مى کند.
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
••••
-به رسم هر روز
~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~
~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان°•~
#اللہمعجللولیکالفرج
~> دعای فرج <~
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
•••
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
14.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امام_زمانی ✨:)
اگر خودت بودی انتخاب می کردی یار کدوم امام باشی !؟🌸
«اللهم عجل لولیک الفرج»💕
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
⭕️ الهام چرخنده: ۳ سال است کربلا زندگی میکنم و همسرم روحانی است
الهام چرخنده:
🔹بنده به مدت سه سال همراه همسرم که یک روحانی است در شهر کربلا زندگی میکنم و این روزها که بنا به شرایط بیماری کرونا امکان سفر چندان برای مردم فراهم نیست نائبالزیاره تمامی ایرانیان در کربلای عزیز هستم.
🔹اقامت من در شهر کربلا طولانی مدت بوده و این تصمیم هم به واسطه شغل همسرم رخ داده است، اما در کل بسیار از حضور در این مکان مقدس خوشحالم و هر لحظه برایم بهترین ها رخ می دهد. امیدوارم که «امام حسین (ع)» پذیرای من در این شهر باشند.
🔹مهاجرت من به کشور عراق به این شکل نیست که نخواهم به کشور بازگردم، به واسطه شغل همسرم در این کشور زندگی می کنم، طی این مدت بارها به ایران هم آمده ام و باز هم خواهم آمد.
🔹 به اندازه توان و وسعم در این شهر عزیز به فعالیت های فرهنگی میپردازم. به هر حال هر جا فرصتی برای نوکری «امام حسین (ع)» باشد من با سر می روم، خوشخبتانه از وضعم در شهر کربلا و زندگی در عراق راضی هستم.
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
| دلگیرنبـاش!
دلتڪهگیرباشدرهـانمیشوے!
یادتباشد؛
خدابندگانشراباآنچهبداندلبستهاند
میآزماید...|°
#شهیدمحمدابراهیمهمت✨
مادر شهید همت به دیدار فرزندشون شتافتن
یه فاتحه براشون قرائت کنید❤
🌷 @chaadorihhaaa |
تو میگذری...
من میگذرم!
تو مهربانانه از گناهم
من غافلانه از نگاهت...
❣️اینجا صحبت #عشق درمیان است.
•┈•✾•┈•join•┈•✾•┈•
@chaadorihhaaa
23.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴قابل توجه بانوان...
#پویش_حجاب_فاطمے
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══
[~°🖤☁️°~]
#ࢪفیقونھ*.*👭
سازمانِ هـواشناسۍاعـلام ڪرد:
هوایۍ کھ بۍرفیقت توش نَفَس بکِشۍ؛ هَـوا نیست'ڪربندےاڪسید خالصـہ'🌚🤞🏿👀
--
♥️~°( @chaadorihhaaa )^^
↟↡❅.🌿:)^^
.
•
〖#امامعلۍ-؏-〗
•|بزرگترین
بلاها بریدن امید
از رحمتــ خدا است...!(:
🌸~°( @chaadorihhaaa )^^
چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_چهلوهشتم ••○🖤○•• .... مردان براى سوا
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_چهلونهم
••○🖤○••
....
دست سکینه را مى گیرى و زانو خم مى کنى و به سکینه مى گویى: "سوار شو!"
سکینه مى خواهد بپرسد: پس شما چى عمه جان!
اما اطاعت امر شما را بر خواهش دلش ترجیح مى دهد.
اکنون فقط تو مانده اى و آخرین شتر بى جهاز و... یک دریا دشمن و...
کاروان پا به راه که معطل سوار شدن توست.
نگاه دوست و دشمن، خیره تو مانده است. چه مى خواهى بکنى زینب؟! چه مى توانى بکنى؟!
شب هنگام، وقتى با آن جلال و جبرو ، به زیارت قبر پیامبر مى رفتى، پدر دستور مى داد که چراغ هاى حرم را خاموش کنند، حسن در پیش رو و حسین در پشت سر، گام به گام تو را همراهى مى کردند که مبادا چشم نامحرمى به قامت عقیله بنى هاشم بیفتد. و سنگینى نگاهى ، زینب على را بیازارد.
اکنون اى ایستاده تنها! اى بلندترین قامت استقامت! با سنگینى اینهمه نگاه نامحرم، چه مى کنى؟
تقدیر اگر چنین است چاره نیست، باید سوار شد.
اما چگونه؟!
پیش از این هر گاه عزم سفر مى کردى، بلافاصله حسن پیش مى دوید، عباس زانو مى زد و رکاب مى گرفت و تو با تکیه بر دست و بازوى حسین بر مى نشستى پ.
در همین آخرین سفر از مدینه، پیش از اینکه پا به کوچه بگذارى، قاسم دویده بود و پهلوى مرکبت کرسى گذاشته بود، عباس زانو بر زمین نهاده بود، على اکبر پرده کجاوه را نگاه داشته بود، حسین دست و بازو پیش آورده بود تا تو آنچنانکه شایسته عقیله یک قبیله است، بر مرکب سوار شدى.
آرى، پیش از این دردانه بنى هاشم، عزیز على و بانوى مجلله الله بیت اینگونه بر مرکب مى نشست.
و اکنون هزاران چشم، خیره و دریده مانده اند تا استیصال تو را ببینند و براى استمداد ناگزیر تو، پاسخى از تحقیر یا تمسخر یا ترحم بیاورند.
خدا هیچ عزیزى را در معرض طوفان ذلت قرار ندهد. خدا هیچ شکوهمندى را دچار اضطرار نکند.
امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء(21)
چه کسى را صدا کردى؟ از چه کسى مدد خواستى
؟ آن کیست در عالم که خواهش مضطر را اجابت کند؟
هم او در گوشت زمزمه مى کند که : به جبران این اضطرار، از این پس ، ضمیر مرجع "امن یجیب" تو باش.
هر که از این پس در هر کجاى عالم، لب به "ام من یجیب" باز کند، دانسته و ندانسته تو را مى خواند و دیده و ندیده تو را منجى خویش مى یابد.
خدا نمى تواند زینبش را در اضطرار ببیند.
اینت اجابت زینب!
ببین که چگونه برایت رکاب گرفته است. پا بر زانوى او بگذار و با تکیه بر دست و بازوى او سوار شو، محبوبه خدا!
بگذار دشمن گمان کند که تو پا بر فضا گذاشته اى و دست به هوا داده اى.
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ