eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ |~🖤~| _امام حسن عسکری را می گویم او را دیده ای؟ _آری صورتش چون ماه می ماند این امام حسن عسکری ، آخرین دفعه به بهانه خرما فروختن به امام نگهبانان را کنار زدم و داخل خانه شدم. با امامم درد و دل کردم و او هم نامه هایش به شیعیان خود را به من داد و به من فرمودند که هر یک از این اینها را به افراد خاصی برسانم. وقتی میخواستم خارج شوم امام فرمودند: مگر نیامده بودی خرما بفروشی؟ من هم که خجالت زده بودم گفتم یابن رسول الله جانم فدای تو. همه دار و ندار من از آن شماست بعد هم کمی خرما را برای امام گذاشتم و بیرون آمدم کبری، همسرم کمی میوه دم در می گذارد تا آن را بیاورم و از مهمانم پذیرایی کنم. می گویم از رزق و روزی چه خبر؟ می گوید که خوب است، گذران زندگی می کنیم دیگر مشغول همین صحبت ها با عبدالله بودم که ناگهان محمد سراسیمه وارد اتاق شد فریاد میزد _وا محمدا، وا علیا، وا حسنا، وا حسینا امام حسن به زهر کین حاکم عباسی به شهادت رسید به ناگه قلبم را یک پرده از سیاهی فرا گرفت چشمانم دست خودم نبود اشک می ریختم و اشک هایم را حس میکردم که روی دشداشه ام می ریزد تمام دست و پایم شل شده و توان حرف زدن ندارم وجودم دارد آتش می گیرد |~🖤~| ✍ ✍ کپی با ذکر ◼️ ╭┅°•°•°•°═ঊঈ🖤ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ■ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═
هرجا کم‌ آوردي حوصله‌ نداشتی پول‌نداشتی‌، کارنداشتی باتریت‌ تموم‌ شُد، تسبیح‌ رو بردار صدبار بگو‌: "استغفراللہ ‌ربی ‌و اتوب ‌الیه" آروم میشی..... @chaadorihhaaa
سلام به تمامی اعضاای محترم کانال...🤚 لطفا همتون جواب این نظر سنجی رو بدید🌙 EitaaBot.ir/poll/fzl
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• در یک دشت سرسبز و زیبا زنی از دور می‌آید چادر و روبند دارد ـ سلام، ام خالد، پای پسرم احمد زخم شده، من هم که دستم از دنیا کوتاه، پایش را پانسمان کن یک نهاری برای او تهیه کن، من هم برای سلامتی خالد دعا می‌کنم. مادر از خواب می‌پرد، هیچ مفهومی‌را از خواب دریافت نکرده است، ولی تا صدای در را می‌شنود بلند می‌شود و می‌گوید: ـ بالاخره پیدایش شد، معلوم نیست این پسر امروز چرا اینطور شده است آن از گریه های صبحش، این هم از سه چهار ساعت دیر آمدنش. مسافت اتاق مادر تا در خانه زیاد نیست، اما مادر با تمام وجود خودش را به در ورودی خانه می‌رساند. در را نیم باز کرده و پشت در را ندیده می‌پرسد ـ کجا بودی بچه؟ ولی در را که باز می‌کند خالد را نمی‌بیند. احمد را می‌بیند. احمد منتظر است تا کسی دم در بیاید، این یک ماه دوستی با خالد منتج شده‌است به دیدارهای کوتاه احمد با مادر خالد، مادری که همیشه او را به یاد مادر خدا بیامرز خودش می‌اندازد، مادری که الان دو سالی هست که از دستش داده است. سرش را به سمت آسمان بلند می‌کند: _ ای مادر! کجایی که ببینی بچه ات به چه روزی افتاده، ببین حال و روزش را. بعد هم به پایش اشاره می‌کند. در ذهنش می‌گوید ای کاش پدرش به جای کار به او توجه می‌کرد، ولی سریع با خود می‌گوید که اگر زندگی مجلل می‌خواهی باید قید پدر را بزنی بعد هم بلندتر با خودش حرف می‌زند: ناراحت ام از اینکه اصلاً هیچ کس یادش نیست که من هم پایم ضرب دیده، من هم زخمی‌ام... خدایا چیزی نمی‌خواهم فقط یکی پیدا شود که پایم را پانسمان کند اقلا _ کجا بودی بچه؟ ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود ... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• سرش را به سمت آسمان بلند می‌کند: _ ای مادر! کجایی که ببینی بچه ات به چه روزی افتاده، ببین حال و روزش را. بعد هم به پایش اشاره می‌کند. در ذهنش می‌گوید ای کاش پدرش به جای کار به او توجه می‌کرد، ولی سریع با خود می‌گوید که اگر زندگی مجلل می‌خواهی باید قید پدر را بزنی بعد هم بلندتر با خودش حرف می‌زند: ناراحت ام از اینکه اصلاً هیچ کس یادش نیست که من هم پایم ضرب دیده، من هم زخمی‌ام... خدایا چیزی نمی‌خواهم فقط یکی پیدا شود که پایم را پانسمان کند اقلا _ کجا بودی بچه؟ مادر تا احمد، دوست صمیمی‌پسرش را می‌بیند تازه یادش می‌آید که خواب دیده است، قد و بالای معمولی و صورت کشیده احمد را نگاه می‌کند. نگاهش که به زخم پای احمد می‌خورد، می‌پرسد: چیزی شده مادر جان. چرا پایت زخم است؟ * احمد دست و پایش را گم می‌کند، یکهو از دهانش هر چه نباید بیرون بپرد خارج می‌شود، مثل پرش ماهی به خارج از آب. احمد با دستپاچگی هر چه تمام تر می‌گوید: من و خالد با یک گروه اراذل درگیر شدیم، درگیر که نه، یعنی آنها با ما درگیر شدند، خالد سرش از پشت به زمین خورد، بعد او را به بیمارستان بردم به بخش پذیرش که رسیدم خالد را ویزیت کردند، ولی گفتند تا ولی بیمار هزینه بیمارستان را برای ما نیاورد ما هیچ کاری انجام نمی‌دهیم. ••○♥️○•• ✍ ✍لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ ~•°باتوکل به نام اعظمت°•~
•••• -به رسم هر روز ~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~ ~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان°•~ ~> دعای فرج <~ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. ••• •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• مادر با خونسردی الکی احمد را به خانه دعوت می‌کند: اشکال ندارد مادر. بیا داخل خانه، زخمت را پانسمان کنم، لابد گرسنه‌ای، برایت یک چیزی هم بیاورم بخوری. احمد با تعجب رو به آسمان می‌کند و از ته دل از مادرش تشکر می‌کند ... خالد سرش به زمین بر خورد کرد … دیگر نه اولش را می‌شنود، نه بقیه اش را می‌فهمد عمود یک جاده نجف به کربلا انگار نمی‌توانم مادر را بنویسم، جایش دو خط خالی بگذارم بهتر است... عمود دو جاده نجف به کربلا فکر هایم را کردم دو خط خالی که به درد نمی‌خورد. این تکه از داستان را از زبان خود مادر می‌نویسم. یاد خوابی که دیدم می‌افتم، نکند این کار را انجام ندهم خالد را نفرین کند و از من بگیردش. چیزی نیست که یک پانسمان است و یک غذا کشیدن. نمی‌فهمم چطور اما سریع برایش زخم پانسمان می‌کنم و غذای مورد علاقه خالد را برایش می‌کشم ـ قیمه نجفی ـ تا او بخورد، نوش جانش. سر آخر هم به او می‌گویم: مادر اینجا خانه خودت است، ولی تا شب نشده خانه برو که دیر نشود نگرانت می‌شوند. جملاتم به هم ریخته است، در را سریع می‌بندم و نمی‌فهمم چطور خودم را به میوه ی دلم می‌رسانم. هر چه پول در خانه بود را برای بیمارستان می‌برم. ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود ... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• عثمان آماده می‌شود _ برویم پدر؟ نگاه مثبت پدر جواب عثمان را داده است. راه می‌افتند سمت خانه احمد، همسایه شأن تا شاید اطلاعاتی از خالد پیدا کنند عثمان پله های شیک و درجه یک آلمانی خانه شأن را یکی به دو رد می‌کند و اصلا حواسش به این نیست که پدرش هم با همین سرعت دارد پشت سرش می‌دود. به پایین که می‌رسند تازه باید طول حیاطشان را تا درب خانه طی کنند... خانه دکتر اکرم خیلی بزرگ است، عثمان خانه ای که یک هفته ای است که توسط دکتر اکرم خریداری شده است را دوست ندارد و این یک هفته ورد زبانش غرولند به خانه بوده است. از خانه عثمان تا خانه احمد در بالای شهر چند قدم بیشتر فاصله نیست اما همین فاصله کوتاه کافی است که دکتر اکرم در عذاب وجدانش آتش بگیرد *** _ من کسی که حق ویزیت نداده را ویزیت نمی‌کنم، این را همان روز اول در مخت فرو نکردم مگر؟ پرستار می‌ترسد و جلوی اسم خالد می‌نویسد: ویزیت نشده ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر کانال و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نصایح مادرانه یک مادر در قالب شعر *روسری پرچم اعتقاده -نباشه گلبرگات همه به باده 😂 •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•