eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله... ❤🌷 قبل ازدواج هر خواستگاری که میومد به دلم نمی نشست .اعتقاد و ایمان همسر آیندم خیلی واسم مهم بود.دلم میخواست ایمانش واقعی باشه نه به ظاهر و حرف.. میدونستم مؤمن واقعی واسه زن و زندگیش ارزش قائله.شنیده بودم چله زیارت_عاشورا خیلی حاجت میده. این چله رو آیت‌ الله حق شناس توصیه کرده بودن.با چهل لعـن و چهل سلام. کار سختی بود اما ‌به نظرم ازدواج موضوع بسیار مهمی بود.ارزششو داشت️، واسه رسیدن به بهترینا سختی بکشم. ۴۰ روز به نیت همسر معتقدو باایمان. ۳روز بعد اتمام چله،خواب شهیدی رو دیدم.چهره‌ ش یادم نیست ولی یادمہ،لباس سبز تنش بود و رو سنگ مزارش نشسته بود.دیدم مَردم میرن سر مزارش و حاجت میخوان ولی جز من کسی اونو نمی دید انگار... یه تسبیح سبز رنگ داد دستم و گفت:"حاجت روا شدی ..."به فاصله چند روز بعد اون خواب، امین اومد خواستگاریم. از اولین سفر سوریه که برگشت گفت:"زهرا جان،واست یه هدیه مخصوص آوردم..."یه تسبیح سبز رنگ بهم داد و گفت:زهرا،این یه تسبیح مخصوصه به همه جا تبرک شده وبا حس خاصی واست آوردمش این تسبیحو به هیچ‌کس نده !تسبیحو بوسیدم و گفتم:خدا میدونه این مخصوص بودنش چه حکمتی داره. بعد شهادتش،خوابم برام مرور شد. تسبیحم سبز بود که یه شهید بهم داده بود. راوی:همسرشهید ❤🌷 @chaadorihhaaa
#عاشقانه_شهدا ✨🍂 هر لحظه نتم روشن و چشممـ به پیامے یک "حال شما"؟ "عاشقتمـ" "عرض سلامے"☹️ به یاد همسرانـ چشم انتظارِ شهـ❤️ـدا 🖊 @chaadorihhaaa
بسمـ رب شهدا ✨ 🌹🕊 🍃 بسیار احساساتی و عاطفی بود.☺️ از آن دسته آدم هایی بود که احساسات خود را عملی نشان می داد. خیلی دلسوز و مهربان بود و بیشتر ناراحتی هایش برای دیگران بود نه خودش.🎈 📝| 🌹 ✨ 🍃🌹 @chaadorihhaaa
سلفی محمد انصاری (دفاع پرسپولیس)با فرزندان شهید بلباسی❤❤ @chaadorihhaaa
روزی که خواهــر آقا مهدی از من پرسید : «اگر همسر آینده ات ماموریت زیاد برود چه کار میکنی؟»🙄 بدون معطلی گفتم : «آن موقع دیگه همسرم هستن☺️ و هر امری کنند بر من واجبه که اطاعت کنم.»😉 حرفی که کار خودش را کرد ...😄 و آقا مهــدی و خواهرش را روز شهادت امام هادی(ع) به در خانه ما کشاند .👌 رفتیم که با هم صحبت کنیم و آشنا شویم💓، آقا مهدی به من گفت : « من سیستان و بلوچستان خدمت کردم به امید شهادت الان هم قوه قضائیه هستم انشا الله تا شهادت.»❣ همانجا فهمیدم چه روزهایی در پیش دارم😢 ولی خودم را آماده بیش تر از اینها کردم💪، این گونه شد که برای بله برون💍 به منزل ما آمدند و تمام مدتی که عاقد صیغه عقد محرمیت را می خواند، تربت📿 سید الشهدا(ع)💚 را در دستش میدیدم، آن شب حجب و حیا را در چشمان مهدی میدیدم.😌 اولین باری بود که یک دل سیر نگاهش کردم،😉 من هروز بیشتر عاشقش💕 میشدم و برای اولین بار احساس میکردم تکیه گاه بزرگی در زندگی پیدا کردم. تمام دنیایم آقا مهدی شده بود،💘 وقتی خوشحالی اش را میدیدم گذر زمان را فراموش میکردم و تمام دنیا را در خنده هایش میدیدم ...😇 @chaadorihhaaa
روزی که حرف از رفتن و راهی شدنش پیش اومد، مخالفتی نکردم! چون نمیخواستم که شرمنده اهل بیت بشم😓 همیشه با خودم می‌گفتم که اگر روز عاشورا و زمان امام حسین (ع) بودم ایشون رو یاری میکردم✌️🏻 روزی که آقا محمد از رفتن صحبت کرد، روز امتحان من بود!!! باید ثابت می‌کردم که چقدر به اعتقاداتم پایبندم✌️🏻 من همسرم رو با جون و دل❤️ و با دست‌های خودم برای دفاع از و دفاع از عقیله بنے‌هاشم راهی کردم💔😭 محمد قرار بود ساعت ۸ روز ۱۵ دی ماه سال ۹۴ راهی بشه؛ اما ساعت ۵ عصر بود که باهاش تماس گرفتن و هماهنگی لازم انجام شد. چون عجله‌ای شد، من همه وسایلش روخیلی سریع حاضر کردم💼 و آقا محمد مشغول بازی با حلما شد😍👼 خانواده‌هامون اومده بودن برای بدرقه💔 محمد تو حیاط با همه خداحافظے کرد... حلما رو در آغوش گرفتـ و مرتب مے‌بوسید😭 منو صدا کرد و با هم آخرین عکس یادگاریمون رو انداختیم📸💞 بعد دستام رو گرفت و گفت: حواست به همه چی باشه...❤️ 🖊 @haadorihhaaaa
💕💕💕💕💕 🌹 پـس ازشروع زنـدگـے مشترکـماݧ💞یـڪ میهمانے گرفتـیم وعده اے ازاقوام رابہ خانہ مـــاݧ🏠دعوت ڪردیم ایݧ اولین مهـمانے بودکـہ بعداز ازدواج مے گرفتیم وبـہ قولے؛هـنـرآشپزے عـروس خانـم مشخص مـے شد|😊😻| اولیـݧ قاشق غـذاراکـہ چشیـدم شـورے آݧ حلقم راسوزاند!|😖😑| ازایݧ کـہ اولین غذاے میہمانے ام شورشده بود،خیلے خجالت ڪشیدم|😓🙈| سفره راکـہ پہݧ ڪردیم،محمدروبہ مہمان هـاگفت:قبل ازاینڪـہ غذاروبخورید،بـایـدبگویـم ایݧ غـذادست پخت دامـاداست|☺️🏻| البتـہ بـایدببخشیدکـہ کمے شورشده اسـت|😅😐| آݧ وقت کمے نـاݧ پنیرسـرسفـره آوردوبـاخنده ادامہ داد:البتـہ اگـہ دست پختم رانمے توانید،بخورید،نـاݧ وپنیرهم پیـدامے شـود|😉💚| 🌺 @chaadorihhaaa
 🌹🍃 فکر شونمیکردم یه روزے بشم شریڪ زندگی. ۱۵ سالم بود ، دو تا خواستگار داشتم. وقتی خونوادش فهمیدن، یه شب باباش اومد خونه مون🚶🏻 مادرم گفتــ: آقا سید به باباتــ گفته: "وقتی شنیدم كه میخوای دخترتو شوهر بدی اومدم تا واسه پسرم خواستگاریش کنم"😅 بابا استخاره‌ کرده بود و خوب اومده بود، اون دو تا خواستگارامم آدمای خوبی بودن، ولی بابام به چند دلیل سید رو قبول کرد☺️ چون باهامون فامیل بود، از طرفی،جواب استخاره هم که خوب اومده بود... مهمتر از همه اینکه ایشون بچه سید بود💚 و بابام احترام خاصی واسه سادات قائل بود...😍 تا قبل محرم شدن کلامی در خصوص ازدواج با هم حرف نزدیم. بعد محرمیتووقتی خواستن از خونه مون برن صِدام کرد کُلّی سرخ و سفید شد خودشو كشت😓 تا تونست یه جمله بهم بگه: ❤...دوستت دارم...❤ … منم با خجالت گفتم: "منم همینطور...💕" بعد گذشت ۳۰ سال از شهادتش تو تموم این سالها حضورشو حس کردم...❤ وقتی رفت خیلی بهم سخت گذشت...💔 اما... سخت ترینش وقتی بود که بچه‌ها میخواستن ازدواج کنن...😔 خیلی احساس تنهایی میکردم... صداش میزدم... ...💔 ازش خواستم،کمکم کنه... ✍🏻 همسر شهید،سید ابوالفضل کاظمی ◉✿[✏ @chaadorihhaaa] ✿◉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃 #عاشقانه_شهدا 💞 عشق ناب . . ✅ #عشق_آسمانی #شهید_احمد_نیکجوی_بحری روایتی زیبا و #عاشقانه از همسر شهید 💓 براش کادو عروسک گرفته😇 _____________ ⇱ ڪلیــڪ ڪنید ⇩⇩⇩ @chaadorihhaaa
°🕊♥️° همیشه باهاش شـوخے میکردم ومیگفتم: اگه شربت شهادت آوردن نخـوریا🙄بریز دور😅😬 یادمه یه باربهم گفت: اینجـا شربت شهادت پیدانمیشه چیکارکنم؟😕 بهش گفتـم: کارے نداره که🙂 خودت درست کن بده بقیه هم بخورند!خندیدوگفت: این طورے خودم شهیدنمیشم که☹️ بقیه شهید میشن😐 شربت شهادت یه جورایی رمز بیـݧ من وآقاابوالفضل بود. یه بـار دیدم تو تلگرام یه پیام از یه مخاطب اومد که مـن نمیشناختم🤔 متنش این بود: ! هستـــم😊 اگه کارے داشتے به این خط پیام بده. هنـوز هم شربـت نخـوردم😅☹️. ❤️ ✌️💚 ✿[ @chaadorihhaaa]✿    ═══ ❃🌸❃ ═══
♥️ ❣ عاشقانه دوستم داشت خیلے لوسم ڪرده بود ... هر سال همان اول هر چہ نوبرانہ مے آمد برایم میخرید... جورے ڪه فڪر میڪردم اولین نفرے هستم ڪه امسال فلان نوبرانہ را مے خورم... از همه بیشتر عاشق بودم! عاشق ڪ نه! دیوانه اش بودم... سال آخر اولیڹ نوبرانه اے ڪه آمد گوجه سبز بود... آن روز را هیچ وقت یادم نمیرود... ظهر بود... نیمه یا اواخر فروردین... بسته اے ڪادو گرفته و ربان پیچ شده به طرفم گرفت. آن را با احتیاط باز ڪردم. بسته اے گوجه سبز ریز ڪه معلوم بود واقعا نوبر هستند را ڪادو گرفته بود... هم بسیار خوشحال بودم و هم متعجب! زودتر از آنڪه خود لب باز ڪنم نجوا ڪرد: خواستم امسال برات خاطره بشہ! به طرفش رفتم گونہ هایش را بوسیدم و تشڪر ڪردم... گذشت... مهربان شهید شد! از آن سال به بعد ڪسے را نداشتم ڪه برایم نوبرانه بخرد...! از آن سال به بعد هر وقت میبینم مے شڪند... قلبم و بغضم! مے دانست ڪہ سال آخرے هست ڪه برایم گوجہ سبز نوبرانہ میخرد! از آن سال بہ بعد مزه ترش و دلچسب گوجه سبز، برایم تلخ ترین شد...! مے بینید؟ ...❣😔 💚😞 💛😔 💜😞 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══ ❃🌸❃ ═══ 
~🕊 🙃🍃 ⚘هروقت که از ماموریت میومد، به تلافی اینکه دل منو به دست بیاره، گوشه غذامون یه قلب کوچیک با گلهای رز درست میکرد. منم دیگه به تلافی اون،قرار گذاشتم هربار که بیام گلزارش، براش یه با گل رز درست کنم..🥀 ⚘یبار که از ماموریت های زیادش، خیلی ناراحت بودم، به من گفت خانوم قول میدم جبران میکنم، یه کوچولو هم که شده جبران میکنم. ⚘روز پنجشنبه بود، من همش تو ذهنم میگفتم میخواد فردا مارو جایی ببره.. میخواد یه کاری انجام بده... صبح شد، دیدم پاشده خودش ناهار قرمه سبزی گذاشته. خوب بود. گفت امروز تو اصلا با غذا کاری نداشته باش،گفت موقعی که میخوام سفره رو بچینم،میری تو اتاق نمیای، سفره که چیده شد شما بیا... ⚘بعد که اومدم دیدم سفره رو قشنگ چیده. یه گوشه سفره یه با گل رز درست کرده بود. اصلا نفهمیده بودم کی رفته گل رز گرفته ... ✍🏻‌به روایت همسر ♥️🕊 . @CHAADORIHHAAA