چـــادرےهـــا |•°🌸
╚ ﷽ ╝ .... #رمان_آفتاب_در_حجاب #زندگینامه_حضرتزینب #قسمت_بیستودوم ••○🖤○•• .... اما به چشمهای
╚ ﷽ ╝
....
#رمان_آفتاب_در_حجاب
#زندگینامه_حضرتزینب
#قسمت_بیستوسوم
••○🖤○••
....
مادر از میان در و دیوار فریار کشید که :"فضه ...مرا دریاب!"
خون می چکید از میخ های پشت در و آتش ستم به آسمان شعله می کشید و دود غضب و تجاوز ، تمام فضای مدینه را می انباشت.
حسین اگر نبود و تو را در آغوش نمی گرفت و چشم های اشکبار تو را به روی سینه نمی گذاشت، تو قالب تهی می کردی از دیدن این فاجعه هول انگیز .
وقتی حسن، پدر را با فرق شکافته و خونین ، آماده تغسیل کرد و بغض کرده در گوش تو گفت":زینب جان ! بیاور آن کافور بهشتی را که پدر برای این روز خود باقی گذاشته است ." تو می دیدی که چگونه فرشتگان دسته دسته از آسمان به زمین می آیند و بر بال خود آرامش و سکون را حمل می کنند که مبادا طومار زمین از این فاجعه عظمی در هم بپیچد و استواری را از کف بدهد. تو احساس می کردی که انگار خدا به روی زمین آمده است، کنار قبر از پیش آماده پدر ایستاده است و فریاد می زند :الی ، الی، فقد اشتاق الحبیب الی حبیبه، به سوی من بیاریدش ، به سوی من ، که اشتیاق دوست به دیدار دوست فزونی گرفته است."
تو دیدی که بر طبق وصیت پدر ، حسن و حسین، تو انتهای جنازه را گرفته بودند و دو سوی پیشین جنازه بر دوش دیگری حمل می شد و پیکر پدر همان جایی فرود آمد که آن دوش دیگر اراده کرده بود. و دیدی که وقتی خاک روی قبر، کنار زده شد، سنگی پدید آمد که روی آن نوشته بود:"این مقبره را نوح پیامبر کنده است برای امیر المومنان و وصی پیامبر آخر الزمان ."
فرشتگان، یک به یک آمدند ، پیش تو زانو زدند و تو را در این عزای عظمای هستی، تسلیت گفتند. اینها اما هیچ کدام به اندازه سینه حسین ، برای تو تسلی نشد؛ وقتی سرت را بر سینه حسین گذاشتی و عقده های دلت را گشودی ، احساس کردی که زمین آرام گرفت و آفرینش از تلاطم ایستاد.
آری، سینه حسین هماره مصدر آرامش بوده است و آفرینش شکیبایی را از قلب او وام گرفته است.
حسن همیشه ملاحظه تو را می کرد.
ابتدا وقتی نیش زهر بر جگرش فرو نشست ، بی اختیار صدا زد :"زینب !"
جز تو چه کسی را داشت برای صدا زدن ؟ نیش از مار خانگی خورده بود. به چه کسی می توانست پناه ببرد ، جز تو که مهربانترین بودی و آغوش عطوفت و مهرت همیشه گشوده بود.
اما وقتی خبر آمدنت را شنید ، عجولانه فرمان داد تا طشت را پنهان کنند تا تو نقش پاره های جگر را در خون دل سالهای محنت و شرر را در طشت نبینی.
غم تو را نمی توانست ببیند و اندوه تو را نمی توانست تاب آورد.
چه می کرد اگر امروز اینجا بود و می دید که تو کوه مصیبت را بر روی شانه هایت نشانده ای و لقب "ام المصایب "و "کعبه الرزایا" گرفته ای .
چه می کرد اگر اینجا بود ک می دید که تو داری خودت را برای وداع با همه هستی ات مهیا می کنی .
وداع با حسین ، وداع با رسول الله است ، وداع با علی مرتضی است.
وداع با صدیقه کبری است .وداع با حسن مجتبی است.
آنچه اکنون تو باید با آن وداع کنی ، حسین نیست ، تجلی تمام تعلقهاست . نقطه اتکاء همه سختی هاست. لنگر کشتی وجود در همه طوفانها و بلاهاست.
....
••○🖤○••
✍ #نوشته_سیدمھدیشجاعے
✍لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ