eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
چـــادرےهـــا |•°🌸
. 🍃 #همتا_ے_مـن #قسمت_شصت_یڪ . _نههه. نگاهے به امیر انداختم به سمت خاله لیلا رفت و جلوے پایش زانو زد
. 🍃 . پاگیرم ڪردے خیلی دوست دارم .. تو زندگے اذیت شدے ڪم و ڪسری بوده بد اخلاقی من بوده اما به بزرگـیت ببخش . قطره اشڪی روے گونه ام چڪید دستم را روے دهان امیر گذاشتم : هیس ادامه نده جان همتا .. تو میرے سالم برمیگردے .. نزدیڪ شد پیشانی ام را بوسید و محڪم در آغوشم گرفت و فشار میداد : دوستت دارمم دوست دارمممم ... از آغوشش جدا شدم که ایستاد ساڪش را برداشت : تنها تووخونه نمون برو خونه ے ما یا خونه ے خودتون . _من هیچ جا نمیرم میمونم تو خونه ے خودم . لبخندے زد : دورت میگردم بانو جان. ریحانه را از روے زمین بلند ڪرد و سرش را بوسید : قربون دخترم برم . ریحانه با تعجب به لباس هاے امیر نگاه میڪرد . نگاهے به سر تا پاے من انداخت چادرم را سرم ڪردم و تا پایین پله ها همرایش رفتم . ریحانه را بوسید و نگاهش ڪرد و به دست من داد . چشمانش را باز و بسته ڪرد . نزدیڪ شد : مواظب خودت و ریحانه باش .. بیقرارے نڪنی .. دو قدم عقب رفتم : دوست دارم . خندید : ما بیشتر بانو . نگاهے به منو و ریحانه انداخت و از زیر قرآن رد شد و دستش را بالا آورد : یاعلے راه افتاد . ڪاسه ے آب را خالی ڪردم . برگشت و بوسی تو هوا براے ریحانه و من فرستاد و رفت . در خانه را بستم و فورے وارد خانه شدم . نگاهے به خانه اے انداختم ڪه تا چند دقیقه پیش بوے امیر را مے داد .. بوے خنده هایش را و ... •••• هفته ے اول خیلی بابا و باباے امیر میومدن پیشم میگفتن بیا خونه ے ما ... اما من هیچ جا نمیتونستم برم الا خونه ے خودم . صداے جیغ ریحانه بلند شد بعدشم صداے گریه اش . از اتاق بیرون رفتم هانا همانطور ڪه به زور روے پاهایش گذاشته بود تا بخوابه باودیدن من گفت : آجی چرا نمیخوابه همش زل میزنه به من ؟. لبخندے زدم و ریحانه را بلند ڪردم : چون خوابش نمیاد عزیزم .. ریحانه آرام گرفت .. مامان سینی چایی را روے زمین گذاشت . و ریحانه را از دست من گرفت : امیر زنگ نزده؟ نگاهش ڪردم : همون موقع ڪه رسیده بود زنگ زده . _راستی همتا قراره امشب خانواده امیر رو دعوت ڪنم شام .. بنده خدا حاجی میگفت اصلا دل و دماغ هیچ ڪاری رو نداره گفتم بیاد شاید تو و ریحانه رو ببینه دلش آروم بگیره . لبخند غمگینی زدم : خوب ڪارے ڪردید . موهاے ڪم پشت ریحانه را در دست گرفتم و بستم . نگاهش ڪردم : چه خوشگل شدے جاے بابایی خالیه .... آهی ڪشیدم . صداے زنگ ڪه بلند شد ریحانه را بلند ڪردم و از اتاق خارج شدم . اسما به سمت ریحانه آمد و غمگین به من خیره شد گونه اش را بوسیدم : سلام عزیزدلم خوبی؟ بغلم ڪرد : مگه میشه بعد از امیر ... از آغوشم جداش ڪردم : هیس ... خاله لیلا به سمتم آمد چهره اش شکسته تر شده بود . گونه اش را بوسیدم : سلام مامان جون خوبید؟ _سلام عزیزم هی بد نیستم . بابا هم پیشانی ام را بوسید مامان همه را به سمت مبل دعوت ڪرد . خاله روے مبل نشست و ریحانه را از اسما گرفت : بیا ببینمت عزیزم ؛ چقدر دلم براتون تنگ شده بود . لبخندے زدم : ماهم همینطور . _چخبر حاجی ڪم پیدایے! عمو عرق پیشانی اش را پاڪ ڪرد : والا چی بگم درگیریم دیگه .. بابا سرے تڪان داد . براے ڪمڪ بلند شدم ڪه تلفن زنگ خورد بابا به سمت تلفن رفت و برداشت : بعله؛ سلام امیر جان خوبی ؛ الحمدالله ماهم خوبیم اره اینجان جات خالیه .. خاله لیلا چشمانش پر اشڪ شد و ایستاد . بابا نگاهی به ما انداخت : اره اینجان مواظب خودت باش در پناه خدا . گوشی را به سمت خاله لیلا گرفت . خاله لیلا همانطور ڪه اشڪانش را پاڪ می‌ڪرد لب زد : سلام عزیز مادر خوبی پسرم ؛ شکر ماهم خوبیم ؛ دل ما هم برات تنگ شده ؛ الهے فداتشم باشه کاری نداری مادر نه همچنین خدانگهدار . خاله با چشم به من اشاره ڪرد گوشی را از دستش گرفتم و آب دهانم را قورت دادم صداے پر انرژیش پیچید : سلام همتا جان خوبی ؟ بغض بر گلویم چنگ زد نه نه همتا الان وقتش نیست . به سختی لب زدم : سلام . صداے همهمه و خنده باعث میشد قشنگ صداشو نشنوم . _همتا جان پشت خطی؟ _اره اره . _خوبی؟ _تو خوب باشی منم خوبم . خندید : الحمدالله ریحانه چطوره ؟ نگاهے به ریحانه انداختم : شکر اونم خوبه ولی دلتنگه ... _دل منم براتون تنگ شده . همانطور ڪه با سیم تلفن ور میرفتم گفتم : خوش میگذره .. بدجنسانه گفت : اووو نمیدونی چخبره تا رسیدم رفتم حرم بی بی همتا نمیدونی چه حس و حالی داره ... _باشه امیر آقا باشه دل مارو آب میڪنی .. سلام منو به بی بی برسون . خندید : چه دلی نه بابا اینجا به یادتم چشم .. مڪث ڪردم ڪه ڪسی صدایش زد نفس عمیقی ڪشید : من برم ڪه صدام میڪنن امری نداری؟ بغض داشت خفم میڪرد : نه مواظب خودت باش امیر . _به چشم ریحانه رو تا میتونی ببوسش یاعلی . _یاعلی . قطع شد تلفن را سر جایش گذاشتم . . ✍🏻نویسنده:میم‌تاج‌افروز °•❀ @chaadorihhaaa ←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→. 🍃 . ناخودآگاه زانو زدم ڪه خاله ومامان