🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_صد_و_سی_و_یک
- سهیلا جون چرا اونجا وایستادي؟
بــا حــرف عاطفــه د یگــران متوجــه حضــورم شــدند و بــه طــرفم برگشــتند . اجبــاراً لبخنــد ي زدم و از همــان دور ســرم را بــه نشــانه ســلام تکــان دادم و بــه آشــپزخانه فــرار کــردم ... آنقــدر ســرعت عمــل داشتم کـه هـیچ یـک از آنهـا را بـه درسـتی ندیـدم، برخـوردم دور از ادب بـود امـا د یگـر نمـی توانسـتم آنجا را تحمل کنم. با چهره گرفته و مغموم به صندلیهاي چوبی و کهنه میز تکیه دادم.
- سهیلا جون ما رو نشناختی؟
بـا صـدا ي ظریـف و زیبـاي مونـا هراسـناك از رو ي صـندلی بلنـد شـدم بـه طـور ي کـه صـندل ی بـا شـدت به زمین افتـاد . مونـا ي زیبـا و باوقـار کـه صـورت گنـدمگونش در قالـب چـادري سـیاه جـا ي گرفتـه بـود بـا لبخنـدي ملــیح بـه مـن نگــاه میکــرد. تمـام اعتمـاد بــه نفسـم را کــه لحظـاتی پـیش ســر بـه کـوه اورســت مــی زد را بــا دیــدنش از دســت دادم. شــاید مــن از او زیبــاتر بــودم امــا امتیــازات او بســیار
بیشــتر از مــن بــود. او دکتــر بــود و حجــابش همــان طــور کــه علیرضــا و خــانواده اش مــی پســندیدندچــادري بــود و البتــه بــا کــانون خــانواده ي گــرم و صــمیمی و مهتــرین دلیــل برتــري اش گذشــته يپــاکش بــود . هرگــز درگذشــته اش مــردي وجــود نداشــت . امــا مــن بــا خــانواده ي از هــم پاشــیده و اقـوامی آشـفته و حجـابی کـه مـورد تأییـد خـانواده دایـی نبـود و البتـه گذشـته دردنـاکم کـه حاصـلش دو بار نامزدي بی سرانجام بود!
نمی دانـم چـه مـدتی بـه او خیره شـده بـودم. از حالـت صـورتش مشـخص بـود از نگـاه خیره ام بسـیارمعــذب شــده اســت. بــا ایــن وجــود کماکـان ســعی مـی کــرد همچنــان لبخنــدش را هــر چقــدر شــل و وارفتـه روي لبـانش نگـه دارد. در حـالی کـه بغـض کـرده بـودم بـه زور لبخنـدي چاشـنی لـبم کـردم. و سر صحبت را با اوباز کردم.
- چرا شناختم چطور مگه؟
#ادامه_دارد
#کپی_باذکر_صلوات_جایز_میباشد
@Chaadorihhaaa
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸