چـــادرےهـــا |•°🌸
. 🍃 #همتا_ے_مـن #قسمٺ_بیسٺ_ششم (بخشچهارم) . دسٺم را گرفٺ و گفٺ : سرٺو بلند ڪن . سرم را بلند ڪردم
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_بیست_ششم (بخشپنجم)
.
_همتا چیزے جا نزاشتے ڪہ؟
نگاهے بہ داخل ڪولہ ام مے اندازم : نه دیگہ همہ چے رو برداشتم .
بلافاصلہ بلند مےشوم و بہ طرف ڪمدم مےروم و چادرم را برمےدارم و سرم مےکنم .
ڪولہ ام را ڪشان ڪشان به پذیرایے مےبرم .
مادرم قرآن بہ دست نزدیڪم مےشود لبخندے مےزنم که مےگوید : برو خدا پشت و پناهت همتا ؛ برای اون قضیہ هم از شهدا ڪمڪ بگیر ؛تو قراره تصمیم بگیرے تو قراره سالها باهاش زندگے کنے . یہ تصمیم عاقلانہ بگیر انقدرے بزرگشدے ڪہ فڪر مےڪنم مےتونی تصمیمت رو عاقلانہ بگیرے ،قلب آدما انتخاب میڪنہ عشق رو .
لبخندے مےزنم و گونه اش را عمیق مےبوسم: مامان ممنونم شاید اگر حرفاے شما نبود نمیتونستم به این حسم غلبہ ڪنم و آروم بشم .
گونه ام را مےبوسد و قرآن را بالا میگیرد زانو مےزنم و گونه هانا را مےبوسم: مواظب خودت باش عشق آجے قول بده مامانو اذیت نڪنے و مراقب خودت باشے .
_آجے همتا از اونجا چے بَلام میالے ؟
میخندم : چے دوست دارے بیارم ؟
ڪمے مڪث مےڪند : اِ اِ اِ ؛ خان جون میگہ اونجا تانڪ دالہ ؛بلام تانڪ بیار .
_اوووو تانڪ از ڪجا بیاره دختر .
نگاهے به مامان مے اندازم و بعد گونه ے هانارو مےبوسم : تانڪارو ڪہ نمیشہ بیارم برات آخہ ، به جاش برات یه چیز خوب مےخرم .
_باسہ .
_آ باریڪلا حالا یه بوس ڪن آجے رو ؟
لبش را روے گونه ام مےزارد و مےبوسد .
بلند مےشوم و بسم اللّہ اے مےگویم و از زیر قرآن رد مےشوم .
_مامان جون برام دعا ڪن .
_برو خدا پشت و پناهٺ دخترم ؛التماس دعا.
ڪولہ ام را روے دوشم مےگذارم و بعد از خداحافظے از خانہ خارج مےشوم و بہ مسجد محل مےروم .
مریم رو جلوے درب مسجد مےبینم بہ سمتش میروم : سلام.
سلامے مےکند و دست مےدهد .
همراه هم بہ داخل مسجد مےرویم و منتظر مےمانیم تا اعلام کنن .
_یڪ دو سہ ، بسم اللّہ الرحماݩ الرَحیم .خواهران و برادران اتوبوس ها اومدن قبل از اینڪہ تشریف ببرید یہ چند تا نڪتہ رو باید یادآورے ڪنم بعضے از مناطق جنوب ڪشور هنوز پاڪسازے نشده پس مواظب باشید .
نڪتہ دوم اینہ ڪہ برای هر چهار اتوبوس دوتا مسئول گذاشتیم ڪہ خودشون رو بهتون معرفے مےکنند اگر ڪاری داشتید به مسئولاتون بگید .
نڪتہ سوم اینہ ڪہ اونجا برنامه هایے براتون تدارڪ دیدیم ڪہ ان شاءالله مورد پسند شما عزیزان قرار بگیرد.
نڪتہ اے نیست موفق باشید در پناه خدا یاعلے ..
همہ صلواتے فرستادیم و بلند شدیم وارد حیاط مسجد ڪہ شدیم بوے اسفند همہ جا را پر ڪرده بود با دیدن صحنہ ے روبہ رویم لبخندے زدم دقیقاً مثل اعزام رزمنده ها بہ جبهہ بود هر ڪہ مشغول صحبت با خانواده و دوستانش بود لبخندے زدم خوشحالم بودم ڪہ قراره این سفر رو تجربہ ڪنم اما یہ دلشوره اے داشتم از اینڪہ نمیدونستم چہ بلایےقراره سرم بیاد .
به خدا توڪل ڪردم و بہ سمت اتوبوس ها رفتیم قصد کردم سوار اتوبوس شوم ڪہ صدایے مانع شد ..
_همتاخانوم؟
به سمت صدا برگشتم با دیدن احسان تعجب ڪردم !
این اینجا چیڪار میڪرد ؟
همانطور ڪہ سرش پایین بود نزدیڪم شد فاطمه نگاهے بہ من انداخت و زیر لب چیزے بہ احسان گفت این جا چیڪار میڪنے داداش اتفاقے افتاده ؟ احسان با نگاه تیزے ڪہ بہ فاطمہ انداخت فهمیدم ڪہ مے خواهد تنہا با من حرف بزند ؛فاطمہ بعد از اینڪہ فهمید باید ما رو تنها بگذارد روبہ من ادامه داد وگفت : من میرم ببینم ڪجا باید بشینیم .
بعد رو بہ احسان گفت : داداش خداحافظ.
احسان خداحافظے ڪرد و منتظر ماند تا فاطمه سوار شود .
با ٺوام!
اے لنگر تسڪیݩ!
اے تڪانهاے دل!
اے آرامش ساحل!
با ٺوام!
اے نور..........!
اے مݩشور!
اے ٺمام طیفهاے آفتابے!
اے ڪبود ارغوانے!
اے بݩفش آبے!
با ٺوام...اے شور!
اے دلشوره ے شیرینے!!
با ٺوام اے شادے غمگیݩ!
با ٺوام اے غم!
غم مُبہم!
اے نمے داݩم!
هرچہ هستے باش!
اما ڪاش...
#قیصرامینپور
دلشوره هر ڪلمہ ڪه از دهانش خارج بشود را داشتم.......
پ.ن:سلاموعشق💛این روزا انشاءالله باپارتایبیشتریدرخدمتتونیم..
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
°•❀ @chaadorihhaaa
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_سی_هشتم
#بخش_اول
.
لباسانم را عوض میڪنم و روی تخت دراز میڪشم نامه را برمیدارم و باز میڪنم بیشتر ڪنجڪاوم ببینم چی گفته ...
دو دل بودم نامه رو باز ڪنم دل و به دریا زدم و نامه را باز ڪردم :
بنام خالق آرزوها ..
هرچه ڪه بود خوش بود
زیبایی فقط خاطره ها بود
خیلی با خودم ڪلنجار رفتم تا براتون بنویسم گرچه میدانم گناه است اما طاقت نیوردم ..
تا قبل از طلاق بهتون علاقه داشتم خیلی زیاد شده بودید ڪل زندگیم فڪر نمیڪردم به این سرعت عاشق و دلبسته شما بشم ...
به هر حال ..
فقط بدونید هر چه سعی کردم نشد خاطره هارو فراموش ڪنم گوشه اے از قلبم تمام عاشقانه هامو خاڪ ڪردم ..
براے انجام یه ماموریت دارم میرم خوزستان اگر بدی خوبی دیدید از من حلال ڪنید دختر عمو ...
در پناه خدا ؛ یاحق .
قطره اشڪی روی گونه ام چڪید با سر انگشتم پاڪ ڪردم و نامه همونطور ڪه بود تا زدم و توے ڪیفم گذاشتم .
همه چی تموم شده بود با مرور خاطرات چیزی به من نمیرسه الا یه دل گرفتگی و یه شب پر گریه ...
چشمانم را بستم و دستم را روی قلبم گذاشتم ...
••❤️••
_همتا جان ؟
نگاهم را از خیابان ها گرفتم و به امیر دادم نگاهش روی چشمانم ثابت مانده بود لبخندی زد : نمیخواے پیاده بشی؟
سرے تڪان دادم و از ماشین پیاده شدم ریحانه را از دستم گرفت و روی دستش خوابوند ڪلید را داخل قفل چرخاندم و وارد خونه شدیم امیر ببخشیدے گفت و جلوتر رفت و ریحانه را توے اتاقش گذاشت و برگشت .
وارد اتاق مشترڪمان شدم و چادرم را از روے سرم برداشتم سردرد شدیدی داشتم برگشتم امیر تو چارچوب در ایستاده بود و نگاهم میڪرد .
_چیه چرا اونطورے زل زدے به من؟!!
لبخند غمگینی زد و آهی ڪشید ؛ پیراهن مشکی اش را عوض ڪرد .
قلبم از آهی ڪه ڪشید گرفت اما مجبور بودم باهاش،سرسنگین باشم ...
سرم را گرفتم و به سمت آشپزخونه رفتم در یخچال رو باز ڪردم .
مسڪنی برداشتم و لیوان رو پر آب ڪردم و خوردم ؛ با صداے گریه ے ریحانه به سمت اتاقش رفتم و بغلش ڪردم خوابش ڪه برد به اتاق مشترڪمان رفتم .
امیر خوابیده بود پتو رو روش ڪشیدم و دراز ڪشیدم نگاهی به صورتش انداختم یاد روزے افتادم ڪه لیلا با مادرش اومده بودن تا ازم خواستگاری ڪنن خیلی برام عجیب بود اما منم بدم نمیومد ازش .
وقتی ڪه بچه ها فهمیدن برای بار اول جواب رد دادم خیلی شوڪه شدن همشون از خوبیای امیر میگفتن .
اما برای بار دوم قلبم تسلیم شد نمیدونم چی تو نگاهش بود ڪه آدمو جذب خودش میڪرد ؛ اونقدری جذب نگاهش شده بودم ڪه ساعت ها هم از تماشاے اون صورت سیر نمی شدم .
عاشقے را چه نیاز است به توجیہ و دلیل
ڪه تو اے عشق همان پرسش بے زیرایے
#قیصرامینپور
پ.ن : سلام شبتون بخیر 💛 ممنونم از اینڪه درڪمون میڪنید ...
امیدوارم راضی باشید .
اگر نظرے انتقادے دارید به لینک ناشناس زیر پیام بدید .
https://t.me/Harfmanrobot?start=927259036
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
°•❀ @chaadorihhaaa
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→