#سپر_دفاعی 🛡
🔻 #حجاب مثل یک #سپر از زن #محافظت میکند...
💯ولی مبارزی که شمشیر ندارد، سپر برایش کافی نیست❌
• خانمی که چادر سر میکند ولی با همه گرم میگیرد...❗️
• خانمی که چادر سر میکند و #لاک میزند...💅
• #آرایش میکند...💄
• و صدای کفشش همه را به سوی خود جلب میکند...👡👠
چگونه میتواند از #خطرات در امان بماند⁉️
#حیا و #حجاب هیچکدام به تنهایی کافی نیست☝️
فلسفهی حجاب؛ #امنیت است✨
کدام صاحب عقلی امنیتش را با دست خودش به خطر میاندازد؟؟! ⚡️
#حجاب_با_حیا_و_عفاف_کامل_است✅
@chaadorihhaaa
#داستانک_حجاب
#لاک جیغ قرمز....
مانتوی جلو باز آلبالویی کفشای خوشرنگ ده سانتی موهای شینیون شده...به قول مادر جون هفت قلم آرایش!!😒تولد شیدا بود؛حسابی شیک و پیک کرده بودم!😌کفشا اذیتم میکرد؛پام چند باری پیچ خورد..اما مهم نبود!توی مسیر برگشت از پسرای سیکس پک دار خیابون ونک کلی تعریف و تمجید شنیدم و ذوق کردم!😍خستگی از سروکولم بالامیرفت کلید درو چرخوندم؛وارد که شدم جلوی در ورودی یه جفت پوتین خاکی دیدم....قطره های خون روش خودنمایی میکرد....😔بی توجه به اون،رفتم سمت پذیرایی تا یکم روی مبل لم بدم ،خستگیم در بره..
شالم رو برداشتم که پرت کنم روی مبل؛یهو با صدای سرفه یه مرد و یالاگفتنش
شالی رو که معلق بود بین زمین وهوا گرفتم و انداختم روی سرم..😟
سربه زیر گفت:سلام!من اما زل زدم بهش و گفتم: سلام...مثل پسرای کوچه بازار چشماش چار تا نشد و از حدقه نزد بیرون....حتی یه لحظه نگاهمم نکرد!
نیشش تا بناگوش باز نشد..!!!
انگار نه انگار یه دختر با اینهمه رنگ و لعاب جلوش وایستاده..فقط عرق شرم وخجالت روی پیشونیش نقش بست...من برعکس اون؛ در ریلکسترین حالت ممکن بودم!😏با چشم غره ی وحید خودمو جمع کردم رفتم آشپزخونه....مادر جون گفت:دوست وحیده؛تازه از ماموریت اومده...خیره به گلای یاس روی میز ناهارخوری رفتم تو فکر..[چرا خجالت کشید؟!چرا مثل بعضی از آقایون منو برانداز نکرد!]صدای مادر جون منو به خودم آورد لیلی جان بیا برای خداحافظی.....
رفتم برای بدرقه....👋آستین سمت چپش کاملا خونی بود!خونی که خشک شده...پرسیدم: دستتون زخمیه؟
گفت: نه..!خون زخمای دوستمه...
تو بغل خودم شهید شد؛امروز آوردیمش...منم هنوز فرصت نکردم لباسامو عوض کنم....😓😔😔مادر جون گفت:خیر از جوونیت ببینی پسرم...جونتو گذاشتی کف دستت....
آقا محسن گفت:وظیفه ست مادر...هر قطره ی خون من #فدای_تار_موی_ناموسم....
تا اینو گفت:سنگینی نگاه مادرجونو رو خودم حس کردم کمی موهامو زدم زیر شال...😟آقا محسن برای #حفظ_حریم من و امثال من می جنگید...
اونوقت من ندای آزادی سر داده بودم!
آزادی پوچ!☹️😕یاعلی گفت و رفت!
من موندم و چار دیواری اتاق و یه پازل بهم ریخته توی ذهنم!..
پوتین وخاک وخون..
ناموس و تار مو...
مانتوی جلو باز و #حیا...
کفش جیغ و لاک جیغ..!
حجاب و حجاب و حجاب!
یه #شهید و یه پلاک!
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
💠💠💠💠💠💠
#تلنگرانه ✋👇
اکلیلها و نگینها پیشتر ها جایشان فقط پشت پلکها و لباسهای شب و جواهرات آویزان به گوش و گردن بود.#چشمک میزدند که :"#نگاهم_کن"
آنها که میخواستند بگویند "نگاهم نکن" همه چیزهایی را که برق داشتند و#چشمک میزدند میپوشاندند.
حتی برق نگاههایشان را. بلندترین صدای "نگاهم نکن" مال #چادرها بود. آنها #مشکی بودند. ساده و بلند.
همه برقها و تمام قامت را میپوشاندند. تمام آن چیزی که حتی اندکی احتمال میرفت رد نگاه ناامنی را به دنبال خودش بکشد.... حالا فریاد "نگاهم نکن" چادرها دارد کمرنگتر میشود.
اکلیلها و نگینها از زور زیادی سرریز کردهاند. ریخته اند روی جورابها و آستینها و روسریها.
روی چادرهای رنگی و (چه کسی باورش میشد؟!) مشکی حتی.
قدیمها یک چیزهایی با #چادر "جور" نبود. دیدن ناخنهای #لاک زده زن چادری،
مثل دیدن گوشت توی شله زرد بود. کسی باورش نمیشد چهرهای که چادر قابش گرفته، #نقاشی شدهباشد.
آن وقتها چادری هاتلاش ميكردند که #چادری باشند.
حواسشان بود که شیوه نگاه و راه رفتنشان با صدای چادرشان هماهنگ باشد.
اگر چادر میگفت "نگاهم نکن" نگاه و رفتار و کلام و قدم همه همراهیاش میکردند.
حالا چادریهاسعي ميكنند شبیه چادریها نباشند.
چادرها در کنار #لاک و #آرایش و بعضأ موهای به عمد بیرون آمده بلاتکلیف شدهاند. دیگر خودشان هم نمیدانند حرف حسابشان چیست؟
ما گیج شده ایم.❗
هم از نگاه های ناامن می ترسیم,
و هم از اینکه به چشم نیاییم.
هم از نگاه های خیره،حالمان بد می شود و هم از از اینکه امل مان بدانند.
می ترسیم اگر دیده نشویم, گم شویم.❓❗
محو و #غایب شویم.❓❗ از گم شدن می ترسیم, ❗
و لاجرم چگونه بودن مان را هم گم کرده ایم و تکلیفمان با خودمان و پوشش مان و نگاه های دور و برمان معلوم نیست. « مادرمان» می دانست قرار است شبانه تشییعش کنند, آنهم مخفیانه.
توی آن تاریکی شب غیراز خانواده اش و چندتا از اصحاب درجه یک رسول الله کسی قرار نبود دنبال جنازه راه برود.
اما ناراحت بود.همه اش می گفت: "وقتی از دنیا رفتم به رسم عرب جنازه ام را روی تخته حمل نکنید. حجم بدنم معلوم می شود." مادرمان تکلیفش با خودش و پوشش اش معلوم بود.
خوشا به حالش که می دانست کجا باید به چشم بیاید ؛
آن نگاه امنی را که ناظرش بود, گم نکرد
و لاجرم هیچوقت گم نشد. ✔میان اینهمه تلاش برای جلوه گری,
میان برق نگاه ها و نگین ها و اکلیل ها,
دغدغه های مادرمان دارد بین مان غایب می شود.. نگذاریم...
بیا من وتو نگذاریم....
#چادر
#عفاف
#حیا
#حضرت_مادر
#چادرم_تاج_بندگی_من_است
💠💠💠💠💠💠💠
▪️[ @chaadorihhaaa]▪️
┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄