🍃🌸
#چ_مثل_چرا_چادر
مناسبت دارد این ماہ؛
اهل آسـمان ها و زمـین عزادار..
یڪے رختِ مشڪیش را بر تن میپوشد مادر..
یڪے روسریش را نزدیڪ میڪند بہ پیشانےِ سر..
یڪے آرایش غلیظش را غلاف میڪند در پسِ صورت..
و خب حتما این شرم و حیا اجرش محفوظ است..
من اما..
نہ لباس را تعویض برایم ڪردہ مادر..
نہ روسریم ڪمے رفتہ بہ عقب..
نہ آرایش غلیظم توے ذوق میزد..
من همان بودم حسین..
نہ فقط بہ مناسبت ماه مُحرّم..
بلڪہ در دوازدہ رنگ سال،همان مشڪے..
بہ رنگ تو..
آغشته به
نجابت،
حُرمت،
عزّت،
سِت،یعنی ان شاالله همان همرنگـ ..!
🖊 #میم_اصانلو
#چادرانہ
🍃🌸| @Chaadorihhaaa
➖➖➖➖➖➖➖
#چ_مثل_چرا_چادر ❤️
بعضے وقتها؛
میبینم پروفایلت..
مُزیّن است بہ..
دخترے مشڪین ردا..
بالاے ڪوہ..
یا ڪنار رود..
در هوهوے باد!
و بوجد مے آید نگاهم..
نہ از سر هوس..
و یا هوا..
ڪہ از رنگ نجابت..
و شڪوہ و جلال!
بعد میروم سروقت پُست هایت..
یڪ در میان..
چطور ممڪن است..
این همہ تفاوت..
فاز بہ فاز!
و نگاهم بے فروغ و بے وجد میشود..
پر از علامت تعجب..
و چند سوال!
مثلا..
یڪ پست..
از حسین است و لب عطشان..
و درست پست بعد..
از طنازے و انتخاب لباس حنابندان..!
آن هم در جمعے مختلط..
و ڪامنت ها روان!
و یا یک پست..
از عشق بازے با خدا..
پراز ادعا و دعا دعا..
و درست پست بعد..
عڪس نوشته:اگر بگویم دوستت دارم..
چہ جوابے میدے،انتخاب ڪن یڪ تا دہ،
تو را بہ خدا!
بہ من حق بدہ ڪہ بمانم..
بین این تضاد..
و بگویم وات د فاز و ماذا فازا!
میمانم گیج و گمراہ..
وسط دو علامت سوال؟؟
ڪہ آیا..
آن چادر در جایگاہ اشتباہ گرفتہ قرار؟
و یا تو ڪہ ندانستے قدر آن جایگاہ؟
زمان،زمان تعارف نیست..
و باید روبرو شد اندڪے با واقعیت ها..
تو بودے ڪہ یادت رفت..
آمیختہ بودن چادر را بہ حیا!
تو بودے ڪہ تاختے و باختے..
چادر را بدون حیا!
تو بودے ڪہ گرفتے دست ڪم..
معنا و تفسیر پوشش و ردا!
وگرنہ که..
چادر جایش درست هست..
درست بالاے سرت..
با همان ابهت و اقتدار بی مثال!
پس..
مثال دیگران نگویمت..
تعویض ڪن عڪس پروفایل را..
یا ڪہ اول چادر بردار..
بعد بتاز و بتاز!
چرا ڪہ چادر تقصیرے ندارد..
و این تو هستے..
ڪہ نیستے قدردان!
خب!
من با تو..
دارم چند ڪلمہ حرف حساب!
چادرے ماندن،نگهدارے میخواهد..
عزیزِ خواهر جان..!
براحتے نبودہ و نیست..
ارزندہ نگہ داشتن این دُرِّ گران..!
یڪ تڪہ پارچہ بے معنا..
ڪہ مفتخر بودن ندارد،جنس ارزان..!
پس برگرد..
برگرد..
برگرد بہ جایگاهت..
تو را قسم بہ..
گوشہ ے چادر مادرجان!
تصورڪن!
عروسے ڪہ..
براے بالا رفتن..
دست داماد را گرفتہ..
و میرود پلہ بہ پلہ..
آرام آرام..!
تو اے عروس مشڪین پوشم..
نگاہ ڪن بہ دستان مادر..
بگو یا فاطمہ زهرا..
و برگرد..
برگرد..
پلہ بہ پلہ..
آرام آرام..!
بہ جایگاهت..
بہ چادر!
بعلاوہ ے حیا!
#میم_اصانلو
#کپی_با_ذکر_نام_نویسنده
@chaadorihhaaa
➖➖➖➖➖➖➖➖
چـــادرےهـــا |•°🌸
✅ کپشن_را_نشر_دهید | جوابیه 🖐 @chaadorihhaaa
#این_نامه_را_خوش_خط_بخوان |
#میم_اصانلو |
من؟
تو؟
چه واژه های خودشیفته اے، مهناز!
.
این برهه از زمان را نمی شود صرف کلمات "کلیشه" کرد! آخر کاروانِ افکار به سمت جمله ے "نعم حُسَیْن و نعم المولا " در حرکت است و به زبان خودت بگویم؛ به سمت کلمات "مارک دار"!
سلول به سلول کلماتم، عزم سفر دارد به آنجا که؛ کسی خودش را سپر بلا کرد تا قصه ے "کرب" دوباره نشود تکرار...
.
"کرب" یعنی غم! غم از دست رفتن انسانیت نه جگرگوشه ها، رقیه را فدا کردن تا زنده بماند معنای "انسان"!
.
و تناقض تو...
از این جمله به بعد می شد آغاز!
کودکی را در "ناز غرب" به دنیا آوردن
و ناز کردن برای یک "ایران" ؟
.
این را همه فهمیدند از خواص تابه عوام، پس همین یک جمله کفایت می کند "برای مهر و موم ترین دل ها"...!
.
دوست دارم حرف های جدید بزنم برای گوش های شنوا: آری!همه ی ما به حماسه سرایی علاقه داریم؛ رستم، زال و اسفندیار! حماسه ی نژاد، قوم، حماسه ی آب و خاک... اما یک جا این حماسه می رسد به مافوق حماسه ها! جایی که "عرب و عجم" نمی شناسد و یا بُلد کردن نام کشور "ایران یا عربستان!"
.
آنجا حماسه معنا می شود در پوچی "این و آن" و تجلی در "او" است، ختم کلام!
.
حق پرستی، حماسه ے مردی است با نام حسین علیه السلام که تسلیم نمی شود مقابل سپاه کفر حتی در تقدیم جان و بالاتر از جانش، علی اکبر، ابالفضل، خواهر قد خمیده یا از سه ساله تا طفلی شیرخوار... به همین دلیل "حب الحسین یجمعنا" عاشورا راه می اندازد در دلها...!
ذکر ادله مهم است برای عاشق شدن به معنی کلمه، براے روبر شدن با واقعیت لغات!
.
این نامه را با خون نوشتم، لطفا با چشم دل، خوش خط بخوان وگرنه هشتک گذاشتن کنار کلمات که می تواند کار مهناز باشد یا بهناز یا شهناز...!
#میم_اصانلو
@chaadorihhaaa
#چ_مثل_چرا_چادر 💕💕
حجاب را بدون منطق..تصور ڪن!
بدون دلیل..
بدون برهان..
و صُغرے و ڪُبرے!
حجاب را بدون ریاضے..تصور ڪن!
بدون دو دوتا چارتا..
بدون استدلال..
و استقراء و استنتاج!
حجاب را بدون ادبیات..تصور ڪن!
بدون اما و اگر..
بدون چگونہ..
و چون و چرا!
حجاب را بدون جامعہ شناسے..تصور ڪن!
بدون حقوق اجتماعے..
بدون چارچوب خانوادگے..
و فرهنگے عمومے!
حجاب را بدون عربے..تصور ڪن!
بدون جنس مذڪر..
بدون جنس مؤنث..
و هُوَ و هِےَ!
حجاب را بدون دینے..تصور ڪن!
بدون نفس امارہ..
بدون شیطان رجیم..
و بهشت و جهنم!
حجاب را بدون همہ این ها..تصور ڪن!
بدون همہ این ها..
بدون همہ این ها..
و همہ و همہ!
حالا بہ من بگو؛
حاضرے..
محض <رضا>ے خدا..
محض <رضا>ے خدا..
محض <رضا>ے خدا..
حجاب را انتخاب ڪنے؟
✍ نویسنده: #میم_اصانلو 🔰
💟 @chaadorihhaaa
➖➖➖➖➖➖➖➖
#چ_مثل_چرا_چادر
.
.
باید تجربہ ڪرد..
باید چشید..
باید مزہ مزہ ڪرد..!
.
طعمِ گرماےِ دلپذیر چادر را..
همینطورے ڪہ نمیشود..
و چہ ڪسے میدانست پیتزا،پیتزا است..!
تا زمانے ڪہ اولین گاز را نزدہ؟!
.
باید چشید..
باید لمس ڪرد..
از نزدیڪ ترین نزدیڪ ها..
بعضے چیزها را..
حجاب را..
عشق و یا نام دیگرش..
چادر را..
.
باید یڪبار هم ڪہ شدہ..
گذاشت آن را،آن بالا بالاها..
بالایِ سرها..
ڪِشتے برایش گذاشت..
تاج بندگے را تنظیم ڪرد..!
آن وقت رفت در خیابان ها ..
میان مردم هاے لباس نخے
و روسرے در بادها..
.
و در سِیلِ جمعیت..خدا را دید..
ڪہ دارد از دور مے آید..
و میرسد ڪہ بہ تو..
حوالہ ات میڪند یڪ لبخند..!
بہ دور و برت نگاہ میڪنے..
همہ مشغولند بہ آینہ،مو و رنگ رژها..
ڪسے خدا را ندید؟ندید.
تو اما..لبخند خدا را با همین چشم هایت
.
همین چشمهایت دیدے..!
دلت قرص میشود!
نگاهت بہ آسمان میشود خیرہ..
آفتاب را میبینے..
ڪہ از چهار جهت،شمالو جنوبو غربو شرق..
پدر زمین را درآوردہ..!
عرق میڪنے..
اما ساق دستت را نہ..رها نمیڪنے..!
میترسے..
میترسے مزہ لبخندِ خدایت،بیفتد از دهان ها..!
دخترڪے آن طرف تر با دوست هایش دارد میخندد..
.
نگاهش بہ توست..
و اشارہ اش بہ چادرت..
از ڪنارش ڪہ میخواهے رد شوے..
میگوید:مسڪن مهر بدهم از چادر در بیایے؟
دوست هایش ڪمے آن طرف تر غرق در خندہ..
زبانت بند مے آید..
چیزے از درون میجوشد..
ڪلمہ ها قُل قُل میڪنند..
و میگویی:دوستش دارم..!
دخترڪ میشنوند..
دوست هایش نہ!
.
دخترڪ خندہ اش خشڪ میشود..
نگاهش تو را دنبال میڪند..
دوست هایش نہ!
تو اما میروے..و میروے..
باد میوزد..
عرق بدن خنڪ میشود..
چادرے بودن،چادرے بودن..تجربہ میشود..!
.
.
نویسنده: #میم_اصانلو| @biseda313
#کپی_با_نام_نویسنده_مورد_رضایت
✅ ڪانال برتـــر حجابـــ
✅ برگزیده ی رصدنمای فضای مجازی
@chaadorihhaaa
❥•مادرم این اواخر
شبیہ مادر شدہ بود...!
خوب خاطرم هست
دوران بارداری اش
با یک تصادف، مصادف بود
راننده ی نمک به حرام
رهایش کرد در اواسط کوچه،
پایش را روی پدال گاز فشار
و از صحنه ی جرم گریخته بود!
راستش؛
من با هر منطقی حساب کنی
نتوانستم این معمای نفرین شده را
حل کنم که چرا مادرم را به امانِ
شکم برآمده اش رها کرده بود...؟؟
❥•مادرم این اواخر
شبیہ مادر شدہ بود...!
دردانه ی نارسیدہ اش،
ڪاڪا جانمان
همان دم از شدت ضربہ
چراغ زندگیش براے اَبدُ الدهر
خاموش شد و پیوست به ملکوت..
و من فهمیدم؛
مظلومانه مردن سخت تر از
زیستن میشود گاهی...
این اعتقاد من بعداز آن واقعه بود!
❥•مادرم این اواخر
شبیہ مادر شدہ بود...!
بعد از آن روز شوم،
نفهمیدم براے چہ و ڪہ،
ستون فقراتش
و دندہ هاے تو در تو؟
یا غریبانه به دیار باقی پیوستنِ
برادرمان از رحم تا به گور؟
و یا شاید...
هزینہ ے سنگین بیمارستان
ڪہ موے پدر را مثل گچ
بہ رنگ سپید ڪردہ بود...؟
آخر بابا...
بعد از چشم در چشم شدن با مادر
در آن حال و روز،
نمیدانم چرا بدون بازنشستگی
خانه نشین شده بود...!!
❥●•━
هر چہ ڪہ بود،
هر چہ ڪہ بود،
ڪمر مادر از آن تاریخ به بعد
از وسط دولا شدہ بود..!
❥•مادرم این اواخر شبیہ
مادر شدہ بود...!
تا آنجا که نشست و برخاستش
لم دار بود؛
می نشست: "یا فاطمہ زهرا"
می ایستاد: "یا صدیقہ ڪبری"
رمز عملیاتش بود!
گاهے از شدت درد پهلو
لب میگزید و
چهرش اش ڪبود
اما آہ و نالہ اش را
هیچ احد الناسے
نمی شنید بہ گوش!
اگر هم
خیلی بی تاب می شد،
دانه های تسبیح را دانه به دانه
بلند بلند می شمرد
و دردش را نمی داد بروز...!
❥•مادرم خیلے وقت بود
مادر شدہ بود...!
اما؛
بار اول بود
طعم مادر شدن را
با شیرہ ے جانش
در هم آمیخته
و چشیدہ بود!
❥●•━
آری، مادرم این اواخر
شبیہ حضرت مادر شدہ بود...
#شبیه_حضرت_مادر
#میم_اصانلو | @biseda313
◉✿[✏ @chaadorihhaaa]✿◉
═══✼🍃🌹🍃✼═══
از کناره های روسریش بیرون زده بود؛ چندتار مویِ چهار پنج سانتیِ پر کلاغی! سوده معتقد بود: "من حجابم را رعایت میکنم اما یکی دوتا تار مو هیچکس را از راه بدر نکرده!" راستش بنظرم پر بیراه هم نمیگفت اما؛ آن ته مه هایِ دلم روی حساب کتابهای خدا، حساب جداگانه ای باز کرده بودم.
یک روز سر کلاس روانشناسی، استاد از "حساسیت زدایی منظم" برایمان مثالی زد: «مثلاً اگر فردی از عنکبوت هراس دارد، از او میخواهند تا ابتدا آن را در ذهن مجسم کند سپس عکسهایی از عنکبوت را ببیند و سرانجام در واقعیت به یک عنکبوت واقعی نگاه کند؛ که البته باید به اندازه کافی بین مراحل فاصله باشد!»
مغز من هم طبق معمول شروع کرد به تند و تند تحلیل کردن مثال استاد و ربطش به مسئله ی سوده؛ اول چند تار مو... بعد یک دسته کوچک مو... بعد روسریم کمی شل شد ریلکس می شوم... و اینطوری اگر پیش برود هراس من نسبت به بی حجابی کاملا برطرف می شود. همینه! خودشه! فقط باید بقول استاد فاصله کافی بین مراحل باشد!
از این کشف بزرگ حسابی خوشحال شده بودم، بعد از کلاس با سوده به کافه تریا، پاتوق همیشگیمان رفتیم. مانند هربار دو فنجان قهوه و یک برش کیک سفارش دادیم بعد هم مفصلا راجع به کشف من بحث کردیم.
سوده در پایان گفت: «اون سری استاد توضیح داده بود، کسی که یک کار بی اخلاقی کوچیک انجام میده، بعد از مدتها یکدفعه یک کار تبهکارانه بزرگ ازش سر میزنه بخاطر اینه که حساسیت اخلاقیشو از دست داده!» بعد روسریش را روی سرش مرتب کرد و خنده کنان گفت: «چرا به ذهن خودم نرسید دختر؟»
درست است که هربار سوده، فالمان را در انتهای فنجان قهوه جست و جو می کرد اما این بار، بار اول بود که من و سوده هر دو به یک نقطه ی مشترک در کارهای خدا رسیده بودیم، به حکمت.
#جیک_و_ماجیک
#چند_تار_موی_پر_کلاغی
#میم_اصانلو | @biseda313
◉✿[✏ @chaadorihhaaa]✿◉
═══✼🍃🌹🍃✼═══
چرا؟
چرا تنہا زن
"مرڪز تاڪید" است در دایرہ
و مرد "البته" در حاشیہ؟
چرا؟
چرا تنہا زن
باید حجابش را رعایت کند
بہ هزار و یڪ دلیل و "البته"
مرد هم باید نگاهش را حفظ ڪند
در قحطیہ دلیل؟
چرا؟
چرا تنہا حجاب زن
در هزار و سیصد و اندے پیام
تبلیغ می شود اما نگاہ مرد
در پس حجاب زن، بصورت:
"البته" مرد هم باید....
در آخر همان اندے پیام؟
چرا؟
چرا آیات سے و سےُ یڪ
سورہ مبارڪہ نور،
بہ همین زودے ها شد فراموش؟
آنجاکه خطاب بہ رسولش فرمود:
بہ مردان مومن بگو...
"و" بہ زنان مومن بگو...
گذاشتم سہ نقطہ
الباقے داستان را از قصد!
یعنے ڪہ؛
اصل داستان هست آن "واو"وسط!
چرا؟
چرا دست ڪم می گیرند
یا ڪہ می گیرے غَضِّ بصر را؟
هیهات ڪہ معناے غَضِّ بصر را
نشنیدہ اے حتے تو بہ عمرت...!
و غَضِّ بصر یعنے؛
نگاہ ڪنے اما نڪنے دقّت
یا ڪہ ببینے اما زُل، ابداََ..!
و خواستم چرا، چرا ڪنم
که بگویم: یا ایها الناس!
تا زمانے ڪہ مرد و زن
سهم پنجاہ درصدے خود را
بجاے نیاورند تڪ تڪ،
هر چہ بگویی خواهرم حجابت،
خواهرت نمیڪند رعایت!
هرچہ بگویی"البته"برادرم نگاهت،
برادرت نمیکند آنچنان باور!
#موزون_نویس | #چ_را
#میم_اصانلو | @biseda313
◉✿[✏ @chaadorihhaaa]✿◉
═══✼🍃🌹🍃✼═══
#تلـــنــگـــــــراݩہ⚠️
حکماََ که تسبیح
در دست مذهبی نمایت
چه بی صاحاب است
سین سین زدنت
با دید زدنِ مؤنثِ مجازی
چقدر قناس استـــ ..
#موزون_نویس
#میم_اصانلو
✿[ @chaadorihhaaa]✿
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#بزم_عشق ♥️
در بزمِ عشق؛
اگر سینہ سپر ڪنے با یڪ زِرِہ،علے وار..
عاشق شوے و آن را "از راہ خدا"
نہ فیثاغورت بهمراهِ تشریفات، کنی اثبات!..
عجب ندارد؛
خدا،فاطمہ ها را دوبارہ ڪند احیاء..
ڪہ سربرگرداند از ابوبڪرُ عمر
و عَنَف با آن همہ فخرُ مُباهات!
آنوقت تو را با عشق اما مَهرِ ڪم..
بگذارد روے سرش و حلوا حلوا!
| نویسنده: #میم_اصانلو |
✿[ @chaadorihhaaa]✿
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
#چ_مثل_چرا_چادر ❤️
شاهزاده خانم؛
گوشه نشینی در چاردیواریِ معصیت به تو نمی آید،من به جایت بودم یک هلی کوپتر اجاره میکردم و میرفتم سفر؛ سفر به دیارِ "چادر"..
حال و هوایی تازه میکردم !
لابد شنیده ای که تا نباشد چیزَکی ، مردم نگویند چیزها. شرط میبندم دیارِ "چادر" هم چیزَک هایی دارد. البته شاهزاده ام؛شنیدن کِی بُوَد مانند دیدن..برو با این هلی کوپتر اجاره ای همه چیز را با چشمهایت رصد کن.
به تو قول عفّت (!) میدهم آنقدر خوش بگذرد که دلت برای سایه سارِ اَمنش تنگ بشود و دوباره قصد سفر کنی و این البته آغاز ماجراجویی تو خواهد بود..
در سفر به این دیار خارق العاده به آبادیِ "کتابش" حتما یک سری بزن، مردمانش بس مهمان نوازند و از تو با خوراک دلیل و برهان پذیرایی می کنند،حتم دارم نمک گیرشان خواهی شد!
این را هم بگویم نگویی نگفتی؛ در آن آبادی کمی کوله بارت سنگین می شود اما می ارزد. حالا میتوانی خرت و پرت های معصیتت را کم کنی و در عوض سوغاتی های نجیبش را جاساز.
از آبادی کتاب که عبور کنی،میرسی به خِطِّه یِ عشق،همانجا اُتراق کن. حقیقتش.. ممکن هست تو هم مثل خیلی های دیگر بروی و هیچوقت برنگردی.. آخر قدیمی ها می گفتند:
خِطِّه یِ عشق راه برگردی ندارد!
شاهزاده جان؛
خلاصه اگر هلی کوپتری اجاره کردی ، رفتی به آن دیار و بر هم نگشتی،به جان ما هم دعا کن..
#میم_اصانلو🌺
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══ ❃🌸❃ ═══