eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• عقربه های حرم از جایشان تکان نخورده بودند. مردم کربلا نفس در نفس هم ایستاده بودند. انتفاضه به هر قیمتی که بود باید شروع می‌شد. هسته هدایت کننده مردم سیل را به غرق کردن یکی از ایست های بازرسی دعوت کرد و مردم هم _ مردم که اغراق است غالباً کسانی بودند که تازه می‌خواستند مرد شوند _ به سمت آن جا هجوم آوردند. طولی نکشید که سربازان خلع سلاح شدند، گام نخست قیام به درستی برداشته شده بود. ساعات اولیه ساعت های سختی بود. در خیابان منتهی به باب القبله در کنار ابومهدی ایستاده بودم، هر کداممان یک قبضه سلاح کلاشینکف در دست داشتیم و مأمور بودیم با بیسیمی‌که از سربازان بعثی برداشته بودیم اطلاعات را لحظه به لحظه به هسته اصلی انتفاضه که در حرم مشغول بود منتقل کنیم. از دور یک تانک بزرگ ارتش دیده می‌شد بیسیم را دست گرفتم و به دهانم نزدیک کردم. به هر کداممان چند دانه خرما داده بودند، ابومهدی را دیدم که داشت چند خرما را زیر یک تیر برق که روی آن با یک خط مخدوش نوشته بود 270 پنهان می‌کرد، تعجب کردم. پرسیدم: حکایت این خرماها چیست؟ گفت: عجله نکن خودت میفهمی... ـ علی. علی سریع‌ جواب می‌دهد: بله احمدجان بگوشم. _ یک عراده تانک در خیابان منتهی به خیابان باب القبله مشاهده شد. _ الان یک نیرو با یک قبضه آر پی جی رو میفرستم. تمام. _ تمام. میم تمام که از لبانم خارج می‌شود ناگهان کسی را دیدم که از باب القبله به سمتمان می‌دود به ابومهدی اشاره می‌کنم که حواسش به پست باشد داد می‌زند: _ یالثارات الحسین یا لثارات الشهدا، حرم آزاد شد، حرم آزاد شد ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• میم تمام که از لبانم خارج می‌شود ناگهان کسی را دیدم که از باب القبله به سمتمان می‌دود به ابومهدی اشاره می‌کنم که حواسش به پست باشد داد می‌زند: _ یالثارات الحسین یا لثارات الشهدا، حرم آزاد شد، حرم آزاد شد باور نمی‌کردم به این سرعت حرم آزاد شود. مرد هنوز به ما نرسیده بود. با تعجب به او گفتم که: چه می‌گویی فریاد زد: حرم، ح...رم آزاد شد. همه نیروهای بعثی عقب نشینی کردند بالاخره به ما رسید و ما صورت آن مرد را دیدیم هر سه مان گریه می‌کردیم اما انگار ابومهدی پر اشک تر می‌خندید. جنگ های خیابانی ادامه داشت اما شهر دست ما بود، از ساعت دو بعد از ظهر تنها به ۱۳ ساعت نیاز داشتیم تا پیروز همه‌ی نبردهای خیابانی شویم انگار صدای شکسته شدن استخوان های تنومند اما پوک رژیم بعث در کربلا شنیده می‌شد با بیسیم اطلاع رسانی کردم که میخواهیم برای یک زیارت خیلی کوتاه به حرم بیاییم دو نیروی جایگزین برای خیابان منتهی به باب القبله بفرستید ساعت پنج صبح بود و حرم از دست گرگ ها آزاد. به سمت حرم رفتیم، از شوق استرس گرفته بودم و دو دستی به جان موهایم افتاده بودم ولی با نگاه های معنا دار ابومهدی کارم را ادامه ندادم. درگیری ها هنوز ادامه داشت اما حرم آزاد، به داخل خیابان خاکی و غرق خون باب القبله که پا گذاشتیم، چشممان که به گنبد طلایی خورد اشک چشم جفتمان از چشمانمان مثل فواره جاری شد. ابومهدی که خیلی وقت بود به حرم نیامده بود چشمش که به گنبد و گلدسته حضرت عشق خورد، با لهجه ی شیرینش فریاد زد یا اباعبدالله شکرا شکرا _ مثل سجده خیابان منتهی به مزار زید بن صوحان_ من هم انگار میخکوب به حرم آزاد حسینی، مجذوب حضرت عشق شده بودم. میخواستم همه خیابان را بدوم و گنبد را در آغوش بگیرم، خستگی به کل از تنمان بیرون رفت. چیزی یادم آمد از ابومهدی پرسیدم: گفتی برای کمک به انتفاضه کربلا آمدی اما نگفتی چرا از بصره آمدی؟ راستی می‌گویند جرقه قیام از آنجا خورده. درست است؟ _ قصه اش طولانی است.. ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
|•💖•.^^ 〖••ما نهضت✦خودمان را مرهون زن‌ها🌸می‌دانیم. مـردها بـھ تـبـع زن‌ها🌱 در خیابان‌ها می‌ریختند.👌🏻••〗 •خمینۍعزیز‹ره›✨• -صحیفه امام،ج۷،ص۳۳۸- •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ ~•°باتوکل به نام اعظمت°•~
•••• -به رسم هر روز ~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~ ~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان°•~ ~> دعای فرج <~ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. ••• •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍🌹🍃🌹🍃🌹 ‍ ‍ ‍ 📣همراهان گرامی ختم دسته جمعی ⏪ زیارت امام حسن عسکری (ع) , پدر بزرگوار امام زمان (عج ) ⏩ به مناسبت شهادت ایشان در کانال برگزار میشود ✅ تعداد ثبت مجموعه یا ضامن آهو میشود و توسط متصدی آمار در حرم مطهر 🍃🍂آقا علی بن موسی الرضا 🍂 🍃 از طرف شما عزیزان ثبت میشود ❇️فرصت اعلام و خواندن تا آخر روز شهادت یکشنبه شب 4 / 8 / 1399 ❇️ به نیابت از امام زمان (عج ) ، هدیه به امام حسن عسکری (ع )و برآورده شدن حاجت افراد شرکت کننده 📣لطفا تعداد زیارت امام حسن عسکری( ع) السلام را که‌ می خوانید ،به آیدی زیر بفرمایید تا جمع آمار در حرم مطهر امام رضا( ع )ثبت شود ⬅️آیدی جهت پیام دادن برای اعلام تعداد تلاوت زیارت در ختم دسته جمعی 👇 🆔 @ZZ3362 🔰متن زیارت امام حسن عسکری (ع) 👇 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ الْهَادِيَ الْمُهْتَدِيَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللَّهِ وَ ابْنَ أَوْلِيَائِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ وَ ابْنَ حُجَجِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَفِيَّ اللَّهِ وَ ابْنَ أَصْفِيَائِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللَّهِ وَ ابْنَ خُلَفَائِهِ وَ أَبَا خَلِيفَتِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدَةِ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْأَئِمَّةِ الْهَادِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْأَوْصِيَاءِ الرَّاشِدِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عِصْمَةَ الْمُتَّقِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمَامَ الْفَائِزِينَ السلامُ عَلَيْكَ يَا رُكْنَ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا فَرَجَ الْمَلْهُوفِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ الْأَنْبِيَاءِ الْمُنْتَجَبِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خَازِنَ عِلْمِ وَصِيِّ رَسُولِ اللَّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الدَّاعِي بِحُكْمِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا النَّاطِقُ بِكِتَابِ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ الْحُجَجِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا هَادِيَ الْأُمَمِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ النِّعَمِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْبَةَ الْعِلْمِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ الْحِلْمِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْإِمَامِ الْمُنْتَظَرِ الظَّاهِرَةِ لِلْعَاقِلِ حُجَّتُهُ وَ الثَّابِتَةِ فِي الْيَقِينِ مَعْرِفَتُهُ الْمُحْتَجَبِ عَنْ أَعْيُنِ الظَّالِمِينَ وَ الْمُغَيَّبِ عَنْ دَوْلَةِ الْفَاسِقِينَ وَ الْمُعِيدِ رَبُّنَا بِهِ الْإِسْلامَ جَدِيداً بَعْدَ الانْطِمَاسِ ، وَ الْقُرْآنَ غَضّاً بَعْدَ الانْدِرَاسِ أَشْهَدُ يَا مَوْلايَ أَنَّكَ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ دَعَوْتَ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ أَسْأَلُ اللَّهَ بِالشَّأْنِ الَّذِي لَكُمْ عِنْدَهُ أَنْ يَتَقَبَّلَ زِيَارَتِي لَكُمْ وَ يَشْكُرَ سَعْيِي إِلَيْكُمْ وَ يَسْتَجِيبَ دُعَائِي بِكُمْ وَ يَجْعَلَنِي مِنْ أَنْصَارِ الْحَقِّ وَ أَتْبَاعِهِ وَ أَشْيَاعِهِ وَ مَوَالِيهِ وَ مُحِبِّيهِ وَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَلِّ عَلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْهَادِي إِلَى دِينِكَ وَ الدَّاعِي إِلَى سَبِيلِكَ عَلَمِ الْهُدَى وَ مَنَارِ التُّقَى وَ مَعْدِنِ الْحِجَى وَ مَأْوَى النُّهَى وَ غَيْثِ الْوَرَى وَ سَحَابِ الْحِكْمَةِ وَ بَحْرِ الْمَوْعِظَةِ وَ وَارِثِ الْأَئِمَّةِ وَ الشَّهِيدِ عَلَى الْأُمَّةِ الْمَعْصُومِ الْمُهَذَّبِ وَ الْفَاضِلِ الْمُقَرَّبِ وَ الْمُطَهَّرِ مِنَ الرِّجْسِ الَّذِي وَرَّثْتَهُ عِلْمَ الْكِتَابِ وَ أَلْهَمْتَهُ فَصْلَ الْخِطَابِ وَ نَصَبْتَهُ عَلَماً لِأَهْلِ قِبْلَتِكَ وَ قَرَنْتَ طَاعَتَهُ بِطَاعَتِكَ وَ فَرَضْتَ مَوَدَّتَهُ عَلَى جَمِيعِ خَلِيقَتِكَ اللَّهُمَّ فَكَمَا أَنَابَ بِحُسْنِ الْإِخْلاصِ فِي تَوْحِيدِكَ وَ أَرْدَى مَنْ خَاضَ فِي تَشْبِيهِكَ وَ حَامَى عَنْ أَهْلِ الْإِيمَانِ بِكَ فَصَلِّ يَا رَبِّ عَلَيْهِ صَلاةً يَلْحَقُ بِهَا مَحَلَّ الْخَاشِعِينَ وَ يَعْلُو فِي الْجَنَّةِ بِدَرَجَةِ جَدِّهِ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ وَ بَلِّغْهُ مِنَّا تَحِيَّةً وَ سَلاماً وَ آتِنَا مِنْ لَدُنْكَ فِي مُوَالاتِهِ فَضْلا وَ إِحْسَانا وَ مَغْفِرَةً وَ رِضْوَاناً إِنَّكَ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ وَ مَنٍّ جَسِيمٍ.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫:] نسبت به ظهور ناامید نباش! اللهم عجل لولیک الفرج🌹 ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
°•✨°°○ 🌹شهادت طلبی 🌹 شهادت، اوج تعالی انسان است. در فرهنگ اسلام و به خصوص تشیّع، ارزشمندترین و گرانبها ترین حرکت،شهادت است. شهادت،برترین و زیباترین ازمایش الهی است که شهید با سربلندی از این آزمایش،قدم در حوزه ی رستگاران می نهد و در مواقعی که همه مورد سئوال قرار می گیرد ، او بدون سئوال از آن گذرگاه عبور می کند. شهید کسی است که با نثار جان خود، درخت اسلام را آبیاری کرده و فساد را ریشه کن می کند. فرهنگ شهادت طلبی یعنی بالندگی ،رشد، حماسه، حرکت، امید، تکلیف مداری، تعهدکاری و.... شهید در عزت مندی جامعه نقش والایی ایفا می کند، از این رو خداوند نیز او را عزیز داشته و مقام و جایگاهی بس والا به او می بخشد. شهیدان در عالم برزخ نیز از حیاتی بسیار عالی و آمیخته با انواع نعمت های معنوی برخوردار می باشند. خداوند متعال می فرماید: "وَ لا تَحسَبَنََّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ أَمواتًا بَل أحیاء عِنَد رَبِّهِم یرزَقونَ"♥️ @chaadorihhaaa
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• دستش را در جیبش کرد و یک دفترچه به من تحویل داد وادامه داد بیا این همه قصه بصره است و دلاوری هایش، در زمان کشیکمان بخوان که حوصله ات سر نرود. _ تو کی وقت کردی این را بنویسی؟ _ لازم بود، ترسیدم که نکند تاریخ فراموشمان کند، گفتم بنویسم که احتیاط شرط عقل است.تو هم قصه کربلا را بنویس، یا قلمت را قوی کن یا خاطراتت را تحویل نویسنده بده. به کتاب تبدیل کردن اینها، وظیفه ماست. دستم را روی چشمانم گذاشتم و یک علی عینی سفت گفتم تا خیالش راحت شود. نفهمیدم چه شد که به صحن حرم رسیدیم انقدر سرمان شلوغ بود که اصلا بالکل خانواده هایمان را فراموش کرده بودیم به گنبد که دقت کردم، پرچم قرمزی بالای گنبد نبود سبزی پرچم جایگزین پرچم قرمز شده بود، این اتفاق را هرگز در عمرم ندیده و حتی در تاریخ هم هیچگاه این خبر را نشنیده بودم، این اتفاق برای اولین بار در تاریخ رخ داده بود، به سبزی پرچم که نگاه کردم و ذوق و شوق تمام وجودم را فرا گرفته بود ناگهان دستی از پشت سر روی شانه ام آمد _ ابوولاء داری چیکار میکنی _ مگر پرچم را نمی‌بینی که رخت سبز بر خود گرفته؟ _ سبزی پرچم یعنی چه؟ با تعجب در صورت ابومهدی نگاه کردم. ـ یعنی تو هنوز نمی‌دانی که پرچم سبز نشانه چیست صادقانه می‌گوید: شاید هم بدانم اما الان فراموش کردم در صورتش لبخند زدم. او را از میان ازدحام زائران حسینی بیرون کشیدم و گفتم: هرگاه یک فرد عرب از یک قبیله کشته شود، و از قاتل او انتقام گرفته نشده باشد. پرچم قرمز نماد قبر اوست، اما اگر انتقام آن شخص گرفته بشود نماد قبرش سبز می‌شود. بی درنگ می‌گوید: یعنی انتفاضه مقدمه ظهور امام است؟ از جمله ابومهدی خوشم آمد،در چشمان آبی اش زل زدم. او هم در چشمانم زل زد . گفتم: انشاالله او را در آغوش گرفتم. وقتی از آغوش هم جدا شدیم به یک باره و ناگهانی حروله یالثارات الحسین را در بین زائران راه انداختیم. ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود ... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• یادداشت شماره دو در راه خسته می‌شوم راه نجف را خیلی دوست دارم تصمیم میگیرم بخشی از راه را با اتوبوس بیایم سوار اتوبوس نجف می‌شوم تا به قرارم با ابوولاء برسم عثمان هنوز دفترش را نبسته خوابش برده است، از فرط گریه دیگر خسته شده است و انگار چشمانش چاره‌ای جز خواب نداشته اند مادر عثمان هم مدام غر و لند می‌کند و نگران است که نکند برای پسرش اتفاقی افتاده باشد و مادرش نداند، آرام با خود این ده روزی که به بصره آمده اند را مرور می‌کند و بلند بلند با خود می‌گوید ‌لابد چون وسط سال تحصیلی آمدیم نمراتش را خراب کرده، شاید هم یکی از معلمان به او گفته غربتی بغدادی، شاید هم ... همینطور که مادر دارد در دریاچه حدس هایش _ دریاچه را برای این گفتم که دریاچه مانند افکار منفی به هیچ جا نمی‌رسد _ دست و پا می‌زند دکتر اکرم ماشین لاکچری و شیکش را وارد پارکینگ زیبای خانه اش کرد، از پله های زیاد خانه سه طبقه ای و مجللشان بالا می‌رود _ مجلل که البته برای یک طبقه اش است _ دکتر که به طبقه سه رسید طوریکه انگار به هدفش رسیده باشد لبخند پیروزی می‌زند، زنگ در را که می‌زند، انتظار دارد همسر و فرزند مهربانش را در جامه یک استقبال گرم ببیند اما خبری نیست هر چه زنگ و در می‌زند جوابی نمی‌گیرد کلید را به در چوبی ای که البته خیلی هم گران است می‌اندازد و وارد می‌شود امیدوار است که کسی صدای کلید را شنیده باشد و بیاید تا کت چند ده دلاری را از او بگیرد اما باز هم کسی نمی‌آید، در را که باز می‌کند و وارد خانه می‌شود، همسرش را که سرش را میان دو دستش قرار گرفته تا هق هق گریه هایش را کسی جز خودش نشنود، می‌بیند _ سلام. _ علیک سلام آقا. _ چیزی شده؟ چرا گریه می‌کنی؟ آمدیم بصره که شاد باشیم، اَه، چرا روی زمین نشستی؟ _ برو عثمان را ببین، ببین کجایش به آدم های شاد می‌خورد؟ کیف دکتر از دستش می‌افتد، می‌دود و می‌دود و نمی‌دود بلکه از فرط سرعت در خانه بزرگشان زمین می‌خورد و صدای افتادنش کل خانه را پر می‌کند و باز بلند می‌شود و می‌دود و می‌دود تا به اتاق عثمان می‌رسد عثمانی که دیگر صورتش از شورة اشک سفید شده و شور زده است، دفتر را از زیر سر عثمان می‌کشد وتا شاید دلیل گریه های عثمان را بفهمد، دفتر را برمی‌دارد و جملات را از اول می‌خواند ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود ... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• آرام بود همه چیز اما به هم ریختش ایاز را می‌گویم... همه نوشته را که می‌خواند به پسرش نگاه می‌کند و می‌گوید: _ عثمان، عثمان جان بلند شو عثمان تکان نمی‌خورد _ پسرم، بلند شو تا نماز ظهرت قضا نشده عثمان به هر زوری شده، ندای پدر را پاسخ می‌دهد و چشمانش را باز می‌کند. پدر با مهربانی هر چه تمام تر می‌گوید: _ آقا دکتر آینده، برو وضویت را بگیر نمازت را بخوان تا غروب نشده، بعد هم بیا برایم مفصل توضیح بده که چه اتفاقی افتاده؟ عثمان بلند می‌شود و هر طوری که هست وضویش را می‌گیرد، پایش را که با آب می‌شوید سریع شروع به تکبیرة الاحرام می‌کند، نمازش که تمام می‌شود یادش می‌آید که برای چه خوابیده است، تازه یادش می‌آید که نگران است، نگران خالد، نکند دعوا شده باشد نکند خالد آسیب دیده باشد. عثمان رازداری به غیر از پدرش نمی‌شناسد. احمد با پاهای زخمی‌اش کشان کشان به سمت خانه خالد می‌آید، می‌آید که نه خود را می‌رساند چند دفعه ای جملاتش را تکرار می‌کند، جملاتی که از در بیمارستان تمرین کرده است را با صدای بلند مرور می‌کند _ خالد کمی‌حالش خوب نبود، الان بیمارستان است. نه این خوب نیست _ خالد کمی‌دعوا کرده. زخمی‌شده، کمی‌دعوا کرده که معنا ندارد. _ خالد کمی‌درد داشت بردیمش بیمارستان تا بلکه حالش بهتر شود این جمله را میگویم جمله پخته تری است. به در خانه که می‌رسد دوباره مرور می‌کند. _ خالد کمی‌درد داشت بردیمش بیمارستان تا بلکه حالش بهتر شود دستش را با لرز به سمت در خانه می‌برد ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ