فرازےازدعاےامام حسین در روز عرفه
•|اِلهٓۍ وَاِلۍٰ غَیْرِڪَ فَݪا تَڪِلْݩۍ|•
•|پروردگارا بجز خودت به دیگرے واگذارمـ مڪن|•
✿[ @chaadorihhaaa]✿
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
اگر شب قدر ،شب ِنزول قرآن است
روز عرفه ، روز صعود دعاست.
🍂 #محمّدتقے_فياضبخش
✿[ @chaadorihhaaa]✿
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ
وَ مَا الَّذي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ ...
كسي كه تو را گم كرده چه يافته؟
و چه گم كرده، كسيكه تو را يافته ...
#دعای_عرفه 🍃
✿[ @chaadorihhaaa]✿
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
هدایت شده از 🛍| -پوشاڪ دلویــن
کانال مارو به دوستاتون معرفی کنید
100 تایی شیم چالش عید غدیر با جوایزش منحصر به فردش هرچه زودتر برگزار شه😌❤️
Eitaa.com/dellvin_shop
+ میگفت :
شبقدرهمہرومیبخشن..!
ولےاگهطرفانقدروضعشخراببودکہ
شبقدرهمبہحالشافاقهنڪرد
عرفهدیگہردنخورنداره ..!
خدایا مارو ببخش ..!
#براےهمدیگہدعاۍشهادتکنیم!
@chaadorihhaaa
1_4976706235123368307.pdf
12.61M
متن و ترجمه دعای عرفه
* معنای دعا رو از دست ندیم
التماس دعا ..
✿[ @chaadorihhaaa]✿
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅
#امام_زمانی 💜💕:)
سوال: امام زمان موقع ظهور به چه زبانی حرف میزند!؟🤷🏻♂
1⃣صلوات کوچولو برا ظهور آقا بفرست🌸
✿[ @chaadorihhaaa]✿
═══✼🌸✼══
میان قافله ات جا هست با زینب
بگو #چادر و معجر اضافه بردارد
#زینب_راهی_کربلا_شد
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
چـــادرےهـــا |•°🌸
. 🍃 #همتا_ے_مـن #قسمت_پنجاه_یڪم(بخشچهارم) . ماه ها پشت سر هم میگذشت و امیر تمام حواسش جاے من بود م
.
🍃
#همتا_ے_مـن
#قسمت_پنجاه_دوم
.
امیر نگاهی به من انداخت و زمزمه ڪرد : چیزی شده .
به خودم اومدم خانومی ڪه جلوی در بود با امیر احوالپرسی ڪرد و به سمت من آمد و گونه ام را بوسید .
تعارف ڪردم .
هانیه به سمتم آمد آغوشش را باز ڪرد بی معطلی به سمتش رفتم و در آغووشش ڪشیدم : دلم برات تنگ شده بود همتا جان .
_من بیشتر بی معرفت .
از آغوشش بیرون آمدم و با دختر جوانی ڪه پشتش ایستاده بود احوالپرسی ڪردم .
دوست امیر دستش را پشت ڪمر دختر گذاشت : ایشون حنانه خانومه همسرمه .
لبخندی زدم : خوشبختم منم همتام .
لبخند محجوبی زد .
وارد آشپزخانه شدم امیر هم پشت بند من وارد شد : میشناسید همو ؟
سینی شربت را بلند ڪردم ڪه سریع از دستم گرفت : بده من.
لبخندی زدم : ایشون همون دختریه ڪه تو مسجد دیدمش.
آهانی گفت و هر رو وارد پذیرایی شدیم .
روے مبل نشستم .
امیر شربت هارو تعارف ڪرد و ڪنارم نشست .
مادر هانیه لبخندے زد : شرمنده مزاحم شدیم .
_این چه حرفیه خیلی هم خوش اومدید .
امیر با خنده به شانه ے حامد زد : بلاخره دیدیمت تهران ...
_ای بابا توڪه اصلا نمیاے خوزستان ما حداقل میایم .
هانیه نگاهی به من انداخت میدونستم اینجا نمیتونه جواب سوالاش رو بگیره تعارف ڪردم تا به اتاق بریم .
مادر هانیه نیومده و گفت شما برید راحت باشید .
همراه هانیه و حنانه وارد اتاق شدیم .
هر دو روی تخت نشستند : چه خونه ے خوشگلی دارے دختر ..
چشمڪی زدم : قابلتو نداره .
ڪش چادرش را شل ڪرد حنانه نگاهی به شکمم انداخت : چند ماهتونه؟
لبخندی زدم : هشت ماه و خورده .
هانیه روی تخت زد : بیا بشین اینجا ببینم چه خبره من ڪه گیج شدم .
خندیدم و ڪنار هانیه نشستم : چی بگم .
_دختر یا پسر؟
_دختر.
_خداحفظش ڪنه عزیزدلم .
لبخندی زدم و تشڪر ڪردم هانیه بهم نگاه ڪرد : حامد بهم گفت ڪه امیر آقا ازدواج ڪرده اما فڪر نمیڪردم با تو ..
لبخندے زدم : خیلی دلم برات تنگ شده بود چرا یهویی رفت .
آهے ڪشید : نمیتونستم بمونم هوایی شده بودم بدجور الانم تا فهمیدم پیڪر بابام برگشته آروم و قرار ندارم همتااا ..
همانطور ڪه اشڪ هایش را پاڪ می ڪرد گفت : همتاا دلم برای بابام تنگ شده دیشب ڪلی حرف شنیدم .
یڪی میگفت خوبه سهمیه داره و ...
آخه سهمیه چه به درد من میخوره وقتی دلم لڪ زده برای یه بابا گفتن ساده ..
بعضی وقتا قاب عڪسشو بغل میڪنم بوسش میڪنم میگم بابا جون من ڪه شمارو ندیدم اما نگاه ڪن به دلم نگاه ڪن بهم از بچگـے تا الان یه جورے بودم ڪه بهم افتخار ڪنی که همیشه بگم ادامه دهنده راهت بودم همتا من هیچ وقت جلوے ڪسی ضعف نشون ندادم ولی بعضی حرفا بعد با روح و روانم بازے میڪنه
مگه میشه مامانی که رفته جلو مدرسه تا بچشو بیاره خونه،دست یکی از بچهای دیگه رو بگیره بجای بچه خودش ببره خونه ؟واسه مامانا هیچ ڪس بچه خودشون نمیشه،
واسه منم هیچ کس جاے بابامو نمیگیره.
خستم باور ڪن خسته از طعنه ها ....
اما راضے ام به رضاے خدا ...
به قول مامانم هر ڪارے هم ڪنیم ڪمه ...
حنانه هانیه را بغل ڪرد : آروم باش عزیزدلم .
یه لحظه گذشته اومد جلو نظرم و خجالت ڪشیدم ...
از دخترے ڪه دم از باباش میزد ...
دخترے ڪه چندین سال داره با یه قاب عڪس زندگے میڪنه و خاطره می سازه .
نتونستم طاقت بیارم و سریع از اتاق بیرون رفتم نمیتونستم جلو اشڪامو بگیرم .
نگاه امیر ڪشیده شد به من وارد اتاق مطالعه شدم و پشت در نشستم .
دستم را جلوی دهانم گذاشتم و گریه میڪردم .
دلم ڪباب شد براے هانیه ...
منے ڪه همیشه زیر سایه پدر بودم اما اون ...
منے ڪه همیشه خانواده هاے شهدا رو مسخره میڪردم حالا دارم برای یڪے از اون خانواده ها گریہ می ڪنم .
درد بدے زیر دلم پیچید .
در اتاق باز شد و امیر نگران به صورتم نگاه ڪرد : چیشدهههه .
هق هق میڪردم متوجه حالم نبودم ڪه هر لحظه درد بیشتر می شد .
_همتااا چت شد ؟؟ خوبی ؟؟؟
دردم داشت بیشتر میشد .
به سمتم آمد و در آغوشم گرفت : آروم باش همتا جان بگو بیینم چیشده .
دارے نگرانم میڪنیییی بگو چیشدههه..؟؟؟
سرم را روی شانه اش گذاشتم دردم خیلی زیاد شده بود ترسیدم : امیر حالم بد .
من رو جدا ڪرد رنگش پرید: همتا خوبی؟
آه بلندے گفتم .
دستی به موهایش ڪشید و ڪلافه به سمت پذیرایی رفت .
چشمانم سیاهی رفت یا زهرایی گفتم و چیزے متوجه نشدم
.
✍🏻نویسنده:میمتاجافروز
°•❀ @chaadorihhaaa
←ڪپے تنها با ذڪر نام نویسنده و منبع مورد رضایت است→