eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• آرام بود همه چیز اما به هم ریختش ایاز را می‌گویم... همه نوشته را که می‌خواند به پسرش نگاه می‌کند و می‌گوید: _ عثمان، عثمان جان بلند شو عثمان تکان نمی‌خورد _ پسرم، بلند شو تا نماز ظهرت قضا نشده عثمان به هر زوری شده، ندای پدر را پاسخ می‌دهد و چشمانش را باز می‌کند. پدر با مهربانی هر چه تمام تر می‌گوید: _ آقا دکتر آینده، برو وضویت را بگیر نمازت را بخوان تا غروب نشده، بعد هم بیا برایم مفصل توضیح بده که چه اتفاقی افتاده؟ عثمان بلند می‌شود و هر طوری که هست وضویش را می‌گیرد، پایش را که با آب می‌شوید سریع شروع به تکبیرة الاحرام می‌کند، نمازش که تمام می‌شود یادش می‌آید که برای چه خوابیده است، تازه یادش می‌آید که نگران است، نگران خالد، نکند دعوا شده باشد نکند خالد آسیب دیده باشد. عثمان رازداری به غیر از پدرش نمی‌شناسد. احمد با پاهای زخمی‌اش کشان کشان به سمت خانه خالد می‌آید، می‌آید که نه خود را می‌رساند چند دفعه ای جملاتش را تکرار می‌کند، جملاتی که از در بیمارستان تمرین کرده است را با صدای بلند مرور می‌کند _ خالد کمی‌حالش خوب نبود، الان بیمارستان است. نه این خوب نیست _ خالد کمی‌دعوا کرده. زخمی‌شده، کمی‌دعوا کرده که معنا ندارد. _ خالد کمی‌درد داشت بردیمش بیمارستان تا بلکه حالش بهتر شود این جمله را میگویم جمله پخته تری است. به در خانه که می‌رسد دوباره مرور می‌کند. _ خالد کمی‌درد داشت بردیمش بیمارستان تا بلکه حالش بهتر شود دستش را با لرز به سمت در خانه می‌برد ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
ای عروس مسیح ! خداوند می‌فرماید گردن و بازوان و سینه زن اگر به مردم نشان داده شود، مردی که در این چاه (وسوسه و گمراهی) بیفتد در روز قیامت محکوم است و زن محکوم تر. زن و آزادی، دکتر حکیم الهی" استاد دانشگاه لندن"، ص ۶۴ و ۶۵ چادر و روبند برای همگان و خاتون های اشراف ضروری بوده و در اعیاد که ایام تفریح و سرور بود، نیز کسی آن را کنار نمی گذاشت . حجاب در ادیان الهی، علی محمدی آشنایی، صفحه ۱۶۵ •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
❃﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾❃ ~•°باتوکل به نام اعظمت°•~
•••• -به رسم هر روز ~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~ ~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان°•~ ~> دعای فرج <~ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. ••• •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
جسارتا امکانش هست داخل کانال تون قرار بدید که برای شادی روح جهادگری که امروز به دلیل کردنا فوت کردند فاتحه ای قرائت کنند
✨🏴 • مسموم ڪینہ شد غریب سامرا فدایـے حق شد چو مادرش زهرا.. • اللّٰھم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
2_دلتنگم آه ای سامرا.mp3
6.47M
▪️دل تنگم آه ای سامرا (واحد) 🎙 بانوای: 🏴 ویژه‌شهادت (علیه السلام)
✨ |~🖤~| _امام حسن عسکری را می گویم او را دیده ای؟ _آری صورتش چون ماه می ماند این امام حسن عسکری ، آخرین دفعه به بهانه خرما فروختن به امام نگهبانان را کنار زدم و داخل خانه شدم. با امامم درد و دل کردم و او هم نامه هایش به شیعیان خود را به من داد و به من فرمودند که هر یک از این اینها را به افراد خاصی برسانم. وقتی میخواستم خارج شوم امام فرمودند: مگر نیامده بودی خرما بفروشی؟ من هم که خجالت زده بودم گفتم یابن رسول الله جانم فدای تو. همه دار و ندار من از آن شماست بعد هم کمی خرما را برای امام گذاشتم و بیرون آمدم کبری، همسرم کمی میوه دم در می گذارد تا آن را بیاورم و از مهمانم پذیرایی کنم. می گویم از رزق و روزی چه خبر؟ می گوید که خوب است، گذران زندگی می کنیم دیگر مشغول همین صحبت ها با عبدالله بودم که ناگهان محمد سراسیمه وارد اتاق شد فریاد میزد _وا محمدا، وا علیا، وا حسنا، وا حسینا امام حسن به زهر کین حاکم عباسی به شهادت رسید به ناگه قلبم را یک پرده از سیاهی فرا گرفت چشمانم دست خودم نبود اشک می ریختم و اشک هایم را حس میکردم که روی دشداشه ام می ریزد تمام دست و پایم شل شده و توان حرف زدن ندارم وجودم دارد آتش می گیرد |~🖤~| ✍ ✍ کپی با ذکر ◼️ ╭┅°•°•°•°═ঊঈ🖤ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ■ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═
هرجا کم‌ آوردي حوصله‌ نداشتی پول‌نداشتی‌، کارنداشتی باتریت‌ تموم‌ شُد، تسبیح‌ رو بردار صدبار بگو‌: "استغفراللہ ‌ربی ‌و اتوب ‌الیه" آروم میشی..... @chaadorihhaaa
سلام به تمامی اعضاای محترم کانال...🤚 لطفا همتون جواب این نظر سنجی رو بدید🌙 EitaaBot.ir/poll/fzl
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• در یک دشت سرسبز و زیبا زنی از دور می‌آید چادر و روبند دارد ـ سلام، ام خالد، پای پسرم احمد زخم شده، من هم که دستم از دنیا کوتاه، پایش را پانسمان کن یک نهاری برای او تهیه کن، من هم برای سلامتی خالد دعا می‌کنم. مادر از خواب می‌پرد، هیچ مفهومی‌را از خواب دریافت نکرده است، ولی تا صدای در را می‌شنود بلند می‌شود و می‌گوید: ـ بالاخره پیدایش شد، معلوم نیست این پسر امروز چرا اینطور شده است آن از گریه های صبحش، این هم از سه چهار ساعت دیر آمدنش. مسافت اتاق مادر تا در خانه زیاد نیست، اما مادر با تمام وجود خودش را به در ورودی خانه می‌رساند. در را نیم باز کرده و پشت در را ندیده می‌پرسد ـ کجا بودی بچه؟ ولی در را که باز می‌کند خالد را نمی‌بیند. احمد را می‌بیند. احمد منتظر است تا کسی دم در بیاید، این یک ماه دوستی با خالد منتج شده‌است به دیدارهای کوتاه احمد با مادر خالد، مادری که همیشه او را به یاد مادر خدا بیامرز خودش می‌اندازد، مادری که الان دو سالی هست که از دستش داده است. سرش را به سمت آسمان بلند می‌کند: _ ای مادر! کجایی که ببینی بچه ات به چه روزی افتاده، ببین حال و روزش را. بعد هم به پایش اشاره می‌کند. در ذهنش می‌گوید ای کاش پدرش به جای کار به او توجه می‌کرد، ولی سریع با خود می‌گوید که اگر زندگی مجلل می‌خواهی باید قید پدر را بزنی بعد هم بلندتر با خودش حرف می‌زند: ناراحت ام از اینکه اصلاً هیچ کس یادش نیست که من هم پایم ضرب دیده، من هم زخمی‌ام... خدایا چیزی نمی‌خواهم فقط یکی پیدا شود که پایم را پانسمان کند اقلا _ کجا بودی بچه؟ ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود ... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ