eitaa logo
چـــادرےهـــا |•°🌸
1.6هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
74 فایل
﷽ دلـ♡ـمـ مےخواھَد آرام صدایتـ کنم: "ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ‌ ﯾاﺷاﻫِﺪَ کُلِّ ﻧَﺠْﻮۍ" وبگویمـ #طُ خودِ خودِ آرامشے ومن بیـقرارِ بیقـرار.♥ |•ارتباط با خادم•| @Khadem_alhoseinn |°• ڪانال‌دوممون •°| 🍃 @goollgoolii (۶شَهریور۹۵) تبادل نداریم
مشاهده در ایتا
دانلود
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• ایاز نفس نفس می‌زند، مدام مثل دیوانگان با خودش بلند بلند حرف می‌زند، تا شاید کمی‌عذاب وجدانش _ که ندارد _ خفه کند خب می‌خواست جایم را بگیرد، می‌خواست نشان بدهد می‌شود مثبت باشی و محبوب. ولی من فهماندمش که چطور باید زندگی کند ایاز حس می‌کرد که کار پدرش را هم او به دوش گرفته است و یاد جملاتی که در مدرسه گفت، می‌افتد. به پدرم می‌گویم کاری بکند که اگر بکند دیگر نتوانی سرت را در شهر بالا بگیری ـ ولی انصافاً خوب زدمش. یک ثانیه انگار منتقد درونش بلند می‌شود و می‌گوید: ـ ولی او فقط دفترش را می‌خواست، همین، ولی به تو حمله نکرد فقط دفاع کرد آن هم از دست سنگین حارث و دیوانگی هایت. ولی ندارد که، اصلاً خوب کاری کردم که زدمش، باید یک جایی صدای بچه مثبت خفه شود، داشت محبوبیتم را می‌دزدید در مدرسه. آن از احمد که از گعده من جدا شد این هم از عثمان تازه وارد. حواسش نیست اما به خانه رسیده است، انگار انگل به ذهنش چسبیده و لحظه لحظه بزرگ و متورم تر می‌شود. کلید را به در خانه می‌رساند، خانه بزرگ و مجلل عجیبی که بچه پولدارهایی مثل عثمان و احمد هم در آرزویش مانده بودند. کچل ـ حارث ـ که دیگر جای خود را دارد. خانه خیلی خیلی بزرگ است. همانطور که دارد فکر می‌کند ـ بلند بلند ـ ـ آری خوب زدمش، خووب، اصلاً باید می‌زدمش. ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
-﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾ ~•°باتوکل به نام اعظمت°•~
- •••• -به رسم هر روز ~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~ ~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان°•~ ~> دعای فرج <~ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. ••• •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💫:] چقدر سعی کردیم شبیه بهش باشیم؟ اللهم عجل لولیک الفرج⛅️ ✿[ @chaadorihhaaa]✿      ═══✼🌸✼══
🌈 حواسمان هست؟! اگر شهید نشویم باید بمیریم! راه سومی وجود ندارد! °◇ @chaadorihhaaa ◇°
خواهران عزیز و دختران من! اعتقادم این است که اگر در بخشی از جامعهٔ اسلامی_چه در ایران و چه در بعضی کشورهای دیگر_ نسبت به زن مسلمان ، کوتاهی هایی صورت می گیرد، قدری تقصیر مردان و قدری هم تقصیر خود بانوان است؛ چون آن کسی که باید شأن اسلامی زن را بشناسد و از آن دفاع کند، در درجه اول خود بانوان هستند. باید بدانند که خدا و قرآن و اسلام، درباره آنها چه قضاوتی دارد، از آنها چه می خواهد، مسئولیت آنها را چه چیزی معین می کند و از آنچه که اسلام فرموده و خواسته، دفاع کنند و بخواهند. اگر نخواهند، کسانی که به هیچ ارزشی پایبند نیستند، به خود اجازه خواهند داد که به زن ستم کنند. ✍سید علی خامنه ای💫 •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• خودش هم نفهمید کی کل حیاط بزرگشان و پله های زیادشان را طی کرده تا به در ورودی خانه رسیده، دوباره برگشت تا ببیند چگونه این همه راه را با این سرعت آمده که نگاهش به باغچه کوچکی که در کنار پله بیست و دوم خانه شان بود افتاد، پرنده ای مشغول دانه خوردن بود ـ آن پرنده آنجا چه می‌گفت، ولی حارث انصافاً تیرانداز خوبی است تا گفتم: بزنش کچل. سریع رفت سمت خانه شان تیرکمان دستی اش را آورد و زدش. خانه حارث در نزدیک ترین حالت ممکن به مدرسه بود، درست در کنار پارک رو به روی مدرسه. ـ تا دید پرنده دارد مانع ضرب و شتممان می‌شود دستان احمد را که از پشت گرفته بود به بکر و محمود داد، تا او را بگیرند و سریع رفت خانه شان، انصافاً هم دو نفر آدم برای نگه داشتن احمدِ عصبانی لازم بود. با خودش حرف می‌زد. فراموشی گرفته بود انگار. ـ داشتم چه می‌گفتم؟ .... آهان محکم یک سنگ را گذاشت در تیرکمان دستی و پرت کرد سمت پرنده، به بالش که خورد سقوط آزاد کرد، در کنار خالد، باید می‌زدش داشت سر و صورتم را نوک نوکی می‌کرد، درست برعکس خالد بود تنش آبی بود و چشمانش قهوه ای. انگار که کمبود داشت تمام وجود ایاز را می‌خورد تمام وقایع را داشت برای خودش تعریف می‌کرد. ـ ای کاش روی سینه اش که نشستم اقلاً انقدر محکم سرش را به جدول نمی‌کوبیدم، البته که اگر بچه ها نبودند، احمد نمی‌گذاشت انقدر محکم او را بزنم. در خانه را که باز کرد، دید پدرش دارد در آب و عرق می‌سوزد ـ آخر که به تو گفت بروی مأموریت ابوالافلاج بعد هم به تن فلج پدر که خیره شد با تمسخر گفت: ـ چیزی شده که نمی‌توانی تکان بخوری پدر که انگار دوباره جان گرفته بود تنی که روی تخت خواب از عرق خیس شده بود را نگاه کرد. ••○♥️○•• ✍ ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
╚ ﷽ ╝ ••○♥️○•• ـ دوباره که خودت را خیس کردی ابوالافلاج، لابد دوباره همان خواب کذایی را دیدی. صدای قهقهة ایاز طوری اعصاب پدر را به هم ریخت که با اینکه نمی‌توانست پاهایش را تکان دهد اما تا جایی که جان در بدنش بود محکم توی صورت ایاز کوبید. خیلی محکم، آنقدری که ایاز با غرور جوانی اش در خانه را محکم بکوبد و بیرون برود، ایاز بیرون می‌رود و پدر با خود می‌گوید، خیلی بلند: ای کاش فلج نمی‌شدی ابوایاز. این حسین عجب منتقمی‌است... سرش را تا جایی که می‌تواند ـ چند سانتی متر ـ از تختش بالا می‌آورد و به خانه پر زرق و برقش خیره خیره نگاه می‌کند، همانطور که دارد با حسرت به خانه ای نگاه می‌کند که نمی‌تواند در آن قدم بزند نگاهش به ستاره های لباس ارتشش گره می‌خورد و کمی‌نگاهش را از ستاره ها پایین تر می‌آید، جایی که دقیقا اسمش را آنجا نوشته اند: فاضل عمر *** آرام چشمانم را باز کردم، دیگر رمقی برایم نمانده که وصیت نامه بنویسم، چشمانم که نور خورشید را پس زد کمی‌گردنم را بلند کردم تا ببینم کجا هستم. چشمم را که چپ و راست کردم اولین چیزی را که دیدم حرم عباس ابن علی (سلام الله علیه) بود، همانطور که نگاهمان به هم گره خورد، اشک در چشمانم جمع شد و دیوار اشکم فرو ریخت، انگار کمی‌قوت گرفت، دست هایم، پاهایم. کمی‌خودم را تکان دادم و با سختی از حالت خوابیده نشستم. ـ یا عباس من می‌خواهم زنده بمانم، خودت می‌دانی چقدر دلم برای ولاء کوچکم تنگ شده، کمکم کن. اگر قرار است بمیرم لااقل کسی پیدا شود که خاکم کند... ای ابوفاضل، من نمی‌خواهم با بولدوزرهایی که خاک جابه جا می‌کنند تنم را لای خاک بکنند، کمکم کن. چشمم که پایین تر از حرم عباس (سلام الله علیه) را دید، جمعیتی که تخمیناً دو هزار نفر بودند را مشاهده کرد، با خود گفتم خوب است اقلاً اگر بنا به اسارت باشد در کنار هم هستیم ••○♥️○•• ✍ لطفا فقط با ذکر و کپی شود... ╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮ ✒ @chaadorihhaaa ╰┅•°•°•°•°═ঊ
-﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾ ~•°باتوکل به نام اعظمت°•~
- •••• -به رسم هر روز ~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~ ~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامام‌الانس‌والجان"سیدی"و"مولاۍ" الامان الامان°•~ ~> دعای فرج <~ إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.. ••• •∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
🥺~| 💥 دلــ اسـت دیگــر گاهے به وسعت آسمانے؛ تنگ شهــادتــ♡مےشود...😔 @chaadorihhaaa >♡
میگفت : همہ مذهبیا( البته ابروی واقعیا نره ها ) یہ زمانی خواهر و برادر بودن ! الان شدن دلبر و دلدار . .🙄 دیگہ داریم ڪجا میریم مشتی اخہ بیاین اسم مذهبی بودن رو خراب نڪنیم 🖐🏼 🖇 @chaadorihhaaa