🌱🌸
⚠️#تلنگرانه🍃
دوست دارم نماز بخونم🧎🍀اما رفیقام مسخره میکنن
دوست دارم حجاب🧕 داشته باشم اما اطرافیان نمیپسندن...
امام کاظم(علیه السلام) میفرمایند:
اگه تو دستت یه تیکه طلا⭐️ باشه، همه مردم بگن این سنگه باور میکنی؟
اگه یه تیکه سنگ دستت باشه همه مردم بگن طلاست باور میکنی؟ نه❌
پس حرف مردم رو بزار کنار،هیچ وقت نمیتونی همه رو راضی کنی😉💯
فقط حرف خدا و خواست او ...
@chaadorihhaaa
﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_سی_و_ششم
°|♥️|°
طبق یه تغییر نظر کلی از جانب بنده مقصد از هفت باغ به جنگل قائم تغییر یافت..
ماشین و پارک کرد و دوتایی پیاده شدیم.
عینک آفتابی آبی خلبانیشم گذاشت منم عینک آفتابی مو گذاشتم و کنار هم قدم میزدیم. چه آرامشی داشتم از هم قدم شدن باهاش.
محمدجواد: تازه میفهمم وقتی خدا توی کتابش گفته ازجنس شما همسرانی برای شما قرار دادیم و آرامش رو کنار اونا حس میکنید یعنی چی.. چقدر کنار خانومم آرومم!
_منم همون اندازه کنار تو آرامش دارم... حتی بیشتر!
کنارهم با فاصله راه میرفتیم و حرف میزدیم.
از خودمون گفتیم. از علایقمون. از سلایقمون. و کلی باهم آشنا شدیم. وچقدر بیشتر شناختمش.
تقریبا یک ساعتی راه رفتیم و حرف زدیم.
محمدجواد: فائزه..
_جانم؟
محمدجواد: بیا اونجا عکس بگیریم..
_چشم!
منظورش کنار یه آبشار مصنوعی بود که خیلی قشنگ بود.
من یه طرف آبشار روی پله ها وایسادم و محمدجوادم یه طرف پله ها وایساد و گوشی رو داد یه پسر بچه تا ازمون از دور عکس بگیره تا کل محوطه بیوفته.
عکس رو گرفت و گوشی محمدجوادو داد .
محمدجواد مشغول نگاه کردن عکس شد منم دستمو بردم توی آب و رایحه خنکی که آب به دستم میزد حس قشنگی رو بهم القا میکرد..
یهو دستم میون اون خنکی آب گرم شد!
محمدجواد دستمو بین آب گرفته بود... برای اولین بار دستش به دستم خورده بود! احساس میکردم کل بدنم آتیش گرفته! از گرمای دست اون بود یا خجالت رو نمیدونم... باصدای لرزون و ناخداگاه گفتم: محمد!
دستمو از آب کشی بیرون و گفت : همه بهم میگن جواد... دوس دارم تو محمد صدام کنی... برای همیشه... باشه خانومم؟
_چشم محمدم!
°|♥️|°
✍🏻#نویسنده_ناشناس
✍🏻 لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_سی_و_هفتم
°|♥️|°
من و محمد دست تو دست هم از جنگل قائم خارج شدیم و سوار ماشین شدیم.
با بغض صداش کردم...
_محمد...
محمد: جانم خانمم؟
_یه چیزی میخوام بهت بگم...
محمد: چرا ناراحتی؟؟؟؟ چرا صدات بغض داره؟؟؟ فائزه چیشده؟؟؟
_محمد... من...
یهو زدم زیر گریه!
محمد با ترس به طرف من برگشت وقتی صورت خیس اشکمو دید تقریبا فریاد کشید...
محمد: فائزه بگو چیشده زود باش بگو کسی چیزی گفته کسی نگاه چپت کرده لعنتی دارم سکته میکنم حرف بزن دیگه!!
خندم گرفته بود و دیگه نمیتونستم ادامه بدم یهو زدم زیر خنده!
محمد با بهت داشت نگاهم میکرد..
با لکنت زبون به حرف اومد
محمد: فائزه... چیشده... میگم نکنه جنی شدی؟!!
وااای خدا اینو که گفته به معنای واقعی کلمه پکیدم از خنده😂
بین خنده شروع کردم به حرف زدن
_محمد... خیلی.. باحالی.. نفهمیدی داشتم سر کارت میذاشتم...
بعد چند دقیقه سکوت محمد و خنده من خودمو جم و جور کردم و نگاهش کردم..
اوه اوه الان شده عین این شخصیت های کارتونی که موقع عصبانیت دود از کلشون بیرون میزنه...
بالاخره به طرف اومد... غرید!
محمد: بار آخرت باشه گریه میکنی فهمیدی؟!
اون قدر محکم و با عصبانیت گفت که لال شدم از ترس!
این دفعه بلندتر و با تحکم گفت: فهمیدی؟؟؟!
_ب..بب....بله!
روشو از طرف من بر گردوند و ماشین و روشن کرد... سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم تا نگاهش نکنم... از دستش دلگیر بودم.... ظبط رو روشن کرد آهنگ دلتنگ حامد زمانی پلی شد.
مثل یه تلگر بود برای جاری شدن اشکام...
دلتنگ تموم شد و اهنگ بعدی که فرمانده بود پلی شد... سرمو از روی شیشه برداشتم و نزدیک محمد شدم.
پشت چراغ قرمز بودیم و دست محمد روی دندنه بود...
نمیدونستم کاری که میخوام بکنم درسته یا نه....
یاعلی گفتم و دستمو گذاشتم روی دستش یه لرزش خفیف روی حس کردم روی دستش...
_ببخشید محمدم...
محمد دستشو از زیر دستم کشید بیرون و دست من افتاد روی دنده دستشو این بار گذاشت روی دستم و دنده رو با دست من عوض کرد و آروم گفت : اشکات دنیامو خاکستری میکنه... دیگه گریه نکن... قول بده!
_قول میدم محمدم...
محمد: ممنون..♡
°|♥️|°
✍🏻#نویسنده_ناشناس
✍🏻 لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
﷽
#خانمخبرنگار_و_آقایطلبه
#قسمت_سی_و_هشتم
°|♥️|°
ساعت یک و نیم رسیدیم خونه و بعد از خوردن ناهار رفتیم استراحت کنیم.
محمد روی تخت من دراز کشید و چشماشو بست..
من هنوز لباس بیرون تنم بود و فقط چادرمو در آورده بودم.
معذب بودم بخوام جلوش لباس راحتی بپوشم برای همین بیخیال عوض کردن لباس شدم و فقط مقنعه مو به یه روسری تغییر دادم.
روی صندلی جلوی آینه نشسته بودم و خودمو نگاه میکردم.
چهره فوق العلاده معمولی داشتم و هیچ جذابیتی نداشت اصلا میشه گفت خیلیم زشتم! :|
چاقم که هستم :|
کوتوله هم که هستم :|
اخلاقمم که یه درجه فقط با جناب سگ تفاوت داره :|
عقل درست درمونیم که ندارم :|
ولی محمد چی؟!
خوشگل ترین پسر دنیاست(این اغراق نیست حقیقت محضه :)))
هیکلشم که بیسته!
قدشم که رشید!
نابغه هم که هست!
اخلاقشم که مثل فرشته هاس!
من الان واقعا موندم چرا عاشق من شده!
یاد داستان لیلی مجنون افتادم.... لیلی دختر سیاه و زشت و مجنون پسر زیبا... محمد: به چی فکر میکنی سه ساعته جلوی آینه نشستی؟!
_واااای سکتم دادی محمد فکر کردم خوابی!
محمد: نه عزیزم نخوابیدم. یعنی بدون شما من....
هنوز حرف محمد تموم نشده بود که فاطمه در اتاقمو زد گفت : بچه ها بیاین علی بستنی گرفته...
محمد با لبخند به صورتم نگاه کرد و گفت : بعدا میگی به چی فکر میکردی!
°|♥️|°
✍🏻#نویسنده_ناشناس
✍🏻 لطفا فقط با ذکر #لینک_کانال و #نویسنده کپی شود...
╭┅°•°•°•°═ঊঈ📚ঊঈ═°•°•°•°┅╮
✒ @chaadorihhaaa
╰┅•°•°•°•°═ঊ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺حتی نچرالیست ها قانون حجاب دارند😳
✅ درتمام کشورها قانون حجاب هست
👤دکتر غلامی
#پویش_حجاب_فاطمے
@chaadorihhaaa
-
••••
-به رسم هر روز
~•° السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن °•~
~•°السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح
المهدۍیاخلیفة الرحمن ویاشریڪ القرآن ایهاالامامالانسوالجان"سیدی"و"مولاۍ"
الامان الامان°•~
#اللہمعجللولیکالفرج
~> دعای فرج <~
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ .اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ ، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى ، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ..
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•
دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم:)💛
[یا امام الرئوف]
#استوری
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
@chaadorihhaaa
هروقتمیخواستبراےجوانان
یادگارےبنویسدمےنوشت :
"منکانللہکاناللهله"
هرکهباخداباشد،خدابااوست
رسمعاشقنیستبایکدل
دودلبرداشتن ...
#شهیدمحمدابراهیم_همت🌱
@chaadorihhaaa
+تبری؛
مقدمه تولی است!
"هر هشت ساعت با خودتون تکرار کنید"؛)
@chaadorihhaaa
🔴 ایام باقیمانده شعبان را دریابید
استاد فاطمی نیا(زید عزّه): این ایام باقی مانده از ماه شعبان را خیلی غنیمت بشمارید؛ این روزها بسیار حساس است و باید قدر بدانیم، سعی کنیم با آمادگی کامل وارد ماه رمضان، ماه مهمانی خدا، شویم!
حدیثی از امام رضا(علیه السلام) وارد شده است که بسیار پراسرار است وحساسیت ماه شعبان را نشان می دهد.
کسی در ماه شعبان خدمت امام رضا علیه السلام شرفیاب شد و از حضرت تقاضای عملی را کرد که در ماه شعبان انجام دهد.
حضرت به آن شخص می فرمایند:
"در ماه شعبان به خدا عرضه دار و بگو:
اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ
یعنی: خدایا اگر در این روزهای گذشته از شعبان مرا نیامرزیده ای ، در روزهای باقیمانده از آن بیامرز"
در این ایام باقی مانده خیلی چیزها می توان کسب کرد
@chaadorihhaaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴راز دیدن امام زمان
#استاد_رائفی_پور
•∞•| @chaadorihhaaa |•∞•