eitaa logo
چادرےام♡°
2.6هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الحسیݧ ♥•°
صدا ۰۰۳.m4a
8.87M
یہ دفه اینترنت قطع شد 😱❌ هرکارے کرده بودے یه دفه تمومشد.. پیاماے تودایرکت رو نتونستے پاک کنے.. پست ها و.. همه و همه .. دستت کوتاه شد ؟! #اوضاع‌چطوره‌رفیق ؟ {وقتے از اینجا بریم... }•° چیکارکنم؟!😰 #گوشیم... #ادامه در ویس [🎧] 👤#استاد_عزیزی 🌿مُدرِّس نوین🔰 کلاسهاے رایگان استاد..👇 ____ http://eitaa.com/joinchat/3723296797C035496b51c
#پروف‌طوری‌😎 #دخترونه‌تایم😌💙💜💛❤💚 @chadooriyam
ذره ای ڪم نشود حرمت بانویِ دمشـق تا دفـاع حرمـش دستِ علی اکبرهاست #اولین_شهید_مدافع‌حرم_بوشهر #شهید_محمد_احمدی_جوان #سالروز_شهـادت eitaa.com/chadooriyam
🌹به پدرم گفتم بریم خواستگاری دختر همسایه گفت بزرگه رو میخوای وسطی رو میخوای کوچیکه رو میخوای کدومو میخای گفتم همشو میخام😊 الانم تو پارک چادر زدم دراز کشیدم خدا بگم چیکارت کنه عالیس😂😂 🖋 😻🍃✨ eitaa.com/chadooriyam
میدانی؟ترجیح میدهم ... خالقم... مرابپسنددوقتی او مرا بپسندد دیگر به نگاه دیگرے نیاز ندارم✅ از من میشنوے تو هم خودت را حرام چشم هاے خیابانے نڪن❌⁉️ ______✨🌹 eitaa.com/chadooriyam
🤔 حجاب مهمتره یا نماز ⁉️ مطمئنا نماز.☝️ پس چرا نماز در سطح جامعه اجباری نیست؟ مگر ارزشش بالاتر از حجاب نیست؟😳 بله ارزش نماز بالاتره👌 ولی☝️ فردیه√ اما حجاب عمومیه☝️ پس به حجاب سعی کنید که به عنوان یک کار ارزشی نگاه نکنید.⛔️ حجاب برای این است که ⬅️ جامعه امنیت داشته باشه پس باید الزامی باشه.☝️☺️ چون عمومیه ولی نماز فردی هست حتی اگر ما یک کشور مسلمان نبودیم. باز هم باید حجاب در کشورمان الزامی می بود و هرکس با هر تفکری باید به آن عمل کند.☺️ چون نفعش به همه میرسه. eitaa.com/chadooriyam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️به نام‌خدا❤️ نام رمان: دو روی سکه نام‌نویسنده:نامعلوم تعداد‌قسمتها:۱۳۴ برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرستید🤗🌺🍃✨ @chadooriyam 💞✨
چادرےام♡°
✨✨✨✨✨✨ #رمان_دو_روی_سکه #قسمت_هجدهم عمو فـرخم، از پـدرم کـوچیکتر بـود و آخـرین فرزنـد خانـدان حـا
ه و ویـلاي تـو شـمالش بـود کـه نـادر خـان بـا فـروش آنهـا و خـروجش از ا یـرانوبـه یـأس تبـدیل شـد. ظـاهراً نـادر خیلـی وقـت بـود ایـن نقشـه را کشـیده بـود و روش کـارکرده بـود. چـون خونـه و ویـلا را یـک مـاه قبـل از اعـلام ورشکسـتگی رسـمی پـدر، فروختـه بـود و دنبـال برنامـه هــایش بــراي خــروج از ایــران بــود. نــادر چنــان زیرکانــه عمــل کــرده بــود کــه اصــلاً مــن و پــدر بــه ذهنمان هم خطور نمی کرد همچین کاري کرده است. هنـوزم خـاطره وحشـتناك را در گوشـه ي از ذهـنم نگـه داشـته ام. آن روز بـاران مـی آمـد نـادر گفتـه بـود بــا دوســتاش بـه شــمال مــی رود و چنـد روزي غیــبش زده بــود. * @chadooriyam 💞✨
چادرےام♡°
✨✨✨✨✨✨ #رمان_دو_روی_سکه #قسمت_هجدهم عمو فـرخم، از پـدرم کـوچیکتر بـود و آخـرین فرزنـد خانـدان حـا
اون شب مامـان از سـر درد تـا صـبح نخوابید و مـدام بـه دایـی بـد و بیـراه مـی گفـت . از اینکـه حسـابی آبرومون پیش فامیل و دوسـتاش رفتـه بـود همـه دمـغ و عصـبانی بـودیم. هـر چنـد مـن نـادر رو مقصـر مـی دونسـتم امـا مامـان حرفـاي داداشـش رو عامـل بـی آبرویـی مـون مـی دونسـت! مامـان مـی گفـت؛ جلــوي دوســتاش و فــامیلاي شــوهرش بــا وجــود ســر و شــکل مــذهبی و بــا حجــاب بســتگانش سرافکنده شده! - دختره چی شد؟ - بنده هاي خدا بی سر و صدا رفتند. - پــس قصــه ایــن جــدایی ایــن بــود! مــن مــی رم دو تــا دلســتر بگیــرم دهنمــون خشــک شــد از بــس حرف زدیم. المیرا رفت و من بار دیگر در کوچه هاي خاطرات گذشته ام پیاده روي کردم. زندگی بـر وفـق مـرادم بـود . ثـروت و رفـاه کامـل ! مـن مفهـوم نیـاز را نمـی دانسـتم . هـر چـه اراده مـیکـردم بـی بـرو و برگـرد فـراهم مـی شـد. امـا از آنجـا کـه خداونـد تقـدیرم را طـور دیگـري رقـم زد تمام آن خوشیها، در کمتـر از چهـار سـال از بـین رفـت . و مـن تنهـا ثـروتم بلکـه خانـه و سـر پنـاهم را نیز از دســت دادم. دو هفتــه قبــل از نتــا یج کنکــور مــادرم جلــو ي آرایشــگاه تصــادف کــرد و فــوت کــرد ! مـادرم چنـان زنـدگی مـی کـرد و بـه خـودش مـی رسـید کـه فکـر مـی کـرد عمـر نـوح دارد و بـه ایـن زودي هـا قصــد مــردن نــدارد . امــا اجــل مهلــتش نـداد و در ســن چهــل و شــش ســالگی دختــر هجــده ساله و پسر بیست و شش ساله اش را تنها گذاشت و رفت. در مراســم تــدفینش هــیچ یــک از بســتگانش جــز دایــی اســد و زن دایــی نیامــده بودنــد. ورودم در دانشــگاه بــا مــرگ مــادرم آغــاز شــد . ســال دوم دانشــگاه کــه بــا بهــزاد پســر دوســت پــدرم و البتــه دوسـت مشـترك رهـام و نـادر نـامزد شـدم، خوشـتیپ و خوشـگل و خـوش مشـرب بـود، یـه جنـتلمن واقعـی، هـر کسـی مـی دیـدش بـه مـن تبریـک مـیگفـت خیلـی زود جـاي خـودش را در دل همـه بـاز کرده بـود . روابـط اجتمـاعی اش عـالی بـود . شـب نـامزدي یکـی از خـاطر انگیزتـرین شـب هـا ي عمـرم بــود. لباســم پوســت پیــازي و دنبالــه اش روي زمــین کشــیده مــی شــد، آرایشــم ملــیح و صــورتی کــم حـال بـود . دسـتم را دور بـازوي بهـزاد حلقـه کـرده بـودم . نـادر از خوشـحالی رو پـاش بنـد نبـود . چـون بهزاد بهترین دوستش بود. رهام با لحن خاصی گفت: - خوب دخترعموي خوشگلم رو تور زدي ها! بهزاد عاشقانه نگاهم کرد و گفت: - این سیندرلا از اولش هم مال خودم بود! تورج دمغ بـود، فتانـه حـرص مـی خـورد، عمـه فـروغ و تهمینـه بـه زور مـی خندیدنـد، مامـان منیـر هـی چـرت مـی زد، عمـه فـرنگیس قیافـه گرفتـه بـود، زریـن زن عمـو و پـرمیس دختـرش هـم، هـی دور و بــر خــانم بهمنــی همســایه کناریمــان مــی پلکیدنــد. البتــه بــه خــاطر اردشــیر پســرش کــه تــو امر یکــا دندانپزشک بود! قــرار بــود یکســال نــامزد باشــیم، صــیغه محرمیــت بینمــان جــاري شــده بــود هــر چنــد بهــزاد و نــادر موافــق صــیغه محرمیــت نبودنــد و یــک رســم بــی خــود مــی دونســتند امــا مــن چــون نــامحرم بــودیم احســاس بــدي داشــتم و راحــت نبــودم، خلاصــه قــرار شــد بعــد از ا یــن یــک ســال جشــن عروســی بگیــریم و زنــدگی مشــترکمان را آغـاز کنــیم امــا هنــوز شـش مــاه از نــامز یمون نگذشــته بــود کــه یــه اتفاق هولناك تمام زندگیم را زیر و رو کرد. پـدرم ورشکسـت شـد . پـدر بخـش اعظـم سـرما یه اش را صـرف وارد کـردن بـرنج خـارجی کـرد . تمـام نقـدینگیش و هـر چـه ملـک و امـوال داشـت فروخـت تـا بیشـترین سـهم واردات بـرنج را بـه خـودش اختصـاص بدهـد، هـر چقـدر نـادر نصـیحتش کـرد و گفـت؛ ریسـک نکنـد و تمـام ثـروتش را وارد ایـن معاملــه نکنــد راضــی نشــد و مــیگفــت: «چنــدین برابــرش را بدســت میــارم»، از آدمــی بــا تجربــه ي پـدرم بعیـد بـود همچـین ریسـکی انجـام دهـد. امـا کـرد و بـا سـختی و لجاجـت بـه حـرف هـیچ کـس گوش نداد. فقط خونـه و ویـلاي شـمال را نگـه داشـت و البتـه بـه پیشـنهاد نـادر بـه نـام نـادر زد تـا اگـر اتفــاقی افتــاد، طلبکــارا نتوننــد ادعــایی بکننــد و پــدرم کــاملاً دســت خــالی نشــود و پشــتوانه اي داشــته باشـد ! امـا ازآن جـایی کـه یکـی آن بالاسـت و تمـام کارهـا مطـابق مـیلش انجـام مـی شـود و هـر چقـدر هم انسـانها دقیق و حسـاب شـده عمـل کننـد، تـا نخواهـد کـاري درسـت نمـیشـود، سـازمان بهداشـت ایـران بـرنج هـاي خـارجی را سـمی و غیـر بهداشـتی اعـلام کـرد و ورودش ممنـوع شـد. همـه برنجهـا روي دســت پــدرم مانــد و تمــام پــولش رفــت بــرا ي طلــب کارهــا، تمــام امیــدپــدرم بــه خانــه هــزار و دویست متري کامرانیـ