💞بسم رب العشق💞
رمان زیبای #سجده_عشق
نویسنده:عذرا خوئينی
برای سلامتی امام زمانمون و همچنین نویسنده رمان نفری 5 صلوات بفرسید🤗🌱✨
eitaa.com/chadooriyam 💗💥
چادرےام♡°
☑️داستان عاشقانه مذهبی #سجده_عشق نوشته:عذراخوئینی قسمت:چهاردهم چشمامو که بازکردم مامانم پرده روک
☑️داستان عاشقانه مذهبی
#سجده_عشق
نوشته:عذراخوئینی.
قسمت پانزدهم
هنوز از پایگاه بیرون نیومده بودم که یکی از خانم ها صدام کرد
_خانم عباسی گفت تصمیمت قطعی شد زودتراطلاع بده تا اسمت تولیست نوشته بشه.سرم روبه تاییدحرفش تکون دادم،باید اول مادرم رودرجریان میذاشتم هرچندمطمئن بودم راضی نمیشد اسم راهیان نور روبارهاشنیده بودم اماتاحالابرام پیش نیومده بودبه همچین سفری برم،یعنی واقعاشهدامنوطلبیده بودند؟من که چیزی درموردشون نمی دونستم تنهاشهیدی که می شناختم پدرسیدبود.
داشت بارون می اومد نفس عمیق کشیدم تاازاین طراوت وپاکی لذت ببرم یکی ازدوستای دوران دبیرستانم رودیدم ازماشین مدل بالاش پیاده شد بایاداوری گذشته اعصابم بهم ریخت.بخاطررفاقت ازدرس وزندگیم میزدم تاکنارشون باشم امادرست ازهمون ادماضربه خوردم بهترین لحظاتم به پوچی گذشت
اولش منونشناخت همش می پرسیدگلاره خودتی؟.نگاهش به ظاهرم بوداصلاباورش نمی شد.
_اگه بابات پولدارنبودمی گفتم حتماجایی استخدام شدی که تغییرلباس دادی.راستی هنوزهم ترس ازرانندگی داری؟!.خندش بیشترحرصم رودراورد ولی سعی می کردم اروم باشم ای کاش حداقل می گفت خودش باعث این ترسم شده!.توتصادفی که چندسال پیش داشتم مقصربود.بعدازاون دیگه پشت فرمان نرفتم!.
جلوی اولین تاکسی روگرفتم وسوارشدم تاکی می خواستم ازگذشتم فرارکنم بلاخره بخشی از زندگیم بودبایدکنارمی اومدم نه اینکه خودم روعذاب بدم گوشیم زنگ خورد کیفم رو زیرو روکردم تاتونستم پیداکنم بادیدن اسم لیلا مرددموندم! تماس رفت روپیغامگیر._سلام گلاره جان من جلوی درخونتونم بایدباهم حرف بزنیم.فقط اگه میشه زودبیا!.
دلهره به جونم افتاداضطرابم بیشترشد.نزدیک خیابونمون بخاطرتصادف ترافیک شده بود کرایه روحساب کردم وپیاده شدم وبقیه مسیررودویدم به کوچه که رسیدم دیگه نایی برام نمونده بود....
چایی رومقابلش گذاشتم وکنارش نشستم لبخندی زدوتشکرکرد چندلحظه ای به سکوت گذشت انگارهیچ کدوم تمایلی به حرف زدن نداشتیم دل تودلم نبودهمش می ترسیدم چیزی شده باشه!.
بلاخره خودش سکوت روشکست وگفت:_همون شبی که نذری داشتیم فرداش محسن می خواست راهی سفربشه البته مامانم اطلاع نداشت قراربودموقع رفتنش بگیم!. حرفش روقطع کردم وعجولانه گفتم:_کجامی خواست بره؟!.
_سوریه برای دفاع ازحرم،خیلی وقت بوداین تصمیم روداشت چندباری هم سفرش جورنشد!.
کاملاگیج شدم اخه توسوریه جنگ بود.
_بعداینکه توباعجله رفتی محسن خیلی گرفته بنظرمی رسید سوال پیچش کردم اولش طفره رفت امابعدش بهم گفت ناخواسته باعث شده دلت بشکنه!می گفت صبرنکردی تا حرف هاش رو کامل گوش کنی.تاحالااینطوری ندیده بودمش اصلااروم وقرار نداشت!.نمی دونم چی بهت گفته فقط ازت می خوام حلالش کنی.
باچشمانی گردشده بهش خیره شده بودم هضم چیزهایی که شنیدم برام سخت بود دلم گواهی خبربدی میداد....
ادامه دارد...
eitaa.com/chadooriyam 💗💥
☑️داستان عاشقانه مذهبی
#سجده_عشق.
نوشته:عذراخوئینی.
قسمت شانزدهم.
لیلاموقع رفتن بازازم خواست داداشش روحلال کنم.بااین حرفش خجالت زده شدم،سیدکاری نکرده بودکه من ببخشمش!فقط واقعیت روبرام روشن کرد مقصرخودم بودم که رویاپردازی کردم.
_ازوقتی این سفرش به مشکل خورده خیلی ناامیدوسرخورده شده.چندروزیه ازش خبری نداریم قم هم برنگشته همه نگرانشیم...
دلبسته کسی شده بودم که خاص وعجیب بودنمی تونستم درکش کنم چطوری می تونست ازعزیزانش دل بکنه وراهی سفری بشه که معلوم نبودبازگشتی داره یانه. الانم خدامی دونست کجارفته فقط تنهادعام این بود صحیح وسلامت باشه تصوراینکه براش اتفاقی افتاده باشه دیوونه ام می کرد...
روسریموباسنجاق خوشگل،لبنانی بستم گل سنجاق ازدورخودنمایی می کرد چادرموسرم کردم تواینه به خودم لبخندی زدم وازاتاق بیرون اومدم.
بابام با لب تابش سرگرم بود مامانم هم طبق معمول باتلفن حرف میزد انگارنه انگارقراربودبریم خونه عموبهرام.
تک سرفه ای کردم نگاهشون سمتم چرخید.ازبی تفاوتیشون لجم گرفت گفتم:_اینطوری نمی تونیدنظرموعوض کنیدفقط دلم رومی شکنید.حالاکه من زوداماده شدم شمابی خیال نشستید؟!.
تلفن روقطع کردوبالحن سردی گفت:_غروبی رفتیم سرزدیم، یه بهونه ای هم برای امشب اوردم!.
جلوتررفتم اصلانگام نمی کرد.
_بهونتون منم؟!مگه کارخلافی کردم.
_شاهکارت که یکی دوتانیست.اولش چادری میشی بعدمیگی می خوام برم راهیان نور! لابدفرداهم می خوای خانم جلسه بشی.تاوقتی که ظاهرت این شکلی باشه من باهات جایی نمیام!...
به بابام نگاهی انداختم چقدرسردوبی تفاوت شده بودندانگارکه تواین خونه غریبه ام
دیگه مثل قبل نازم خریدارنداشت تحمل این فضابرام سخت بود.
بی هدف توخیابون قدم میزدم بعدِسیدحالانوبت خانوادم بودکه طردم کنند.بیشتردوستام روهم بخاطراین پوشش ازدست دادم.تنهادلخوشیم به همین سفربودشایدباکمک شهدا زندگیم به روال عادی برمی گشت......
ادامه دارد.....
eitaa.com/chadooriyam 💗💥
چادرےام♡°
بســـماللہالرحمنالرحیــم❤️•°
بِسمِ رَبِ نـٰآمَتْـ ڪِھ اِعجٰاز میڪُنَد...
یـٰااُمٰاهْ ••🍃
#سلامصبحتونمعطربهنامامامحسین 🧡
انتخابے همچوݧ #شهیدان ♥•••
میبینے ؟
همینقدر دلنشین..
مجلس قوے باشد انگار که ایران قوے است..
راے تو میتواند سهمے در قوے شدن این کشور داشته باشد 😍✌️
#قوےباش و #رجایےهاانتخابڪن
.
.
قوےبودن به زور و بازو که نیست
تفکر که انقلابے باشد همه چیز قوت میشود 😊
#ایران_قوی
#مجلس_قوي #انتخابات_مجلس #ولايت_فقيه #انتخابات #انتخاب_اصلح
🛑 #پویش_همگانی نشرحداکثرے✅
#آیا می دانید "حیا" چیست ؟
#حیا آن است که :↓
وقتی در هنگام ضرورت بیرون #می روید،
چشمان خود را به پایین بدوزید.
#حیا آن است که :↓
وقتی در هنگام ضرورت با #نامحرم
سخن گفتید ، صدای خود را نازک نکنید.
#حیا آن است که :↓
-در جلو نامحرمان نخندید.
حیا آن است که باحجاب باشیم.
ــــــــــــــــــــــــــ
eitaa.com/chadooriyam 💗💥
آنچه که برای خواندنش به کانال دعوت شده اید☺️🌱✨
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
https://eitaa.com/chadooriyam/11298
پارت اول رمان زیبای #دوری_سکه🌱✨
https://eitaa.com/chadooriyam/11674
پارت 30 رمان زیبای #دوروی_سکه 🌱✨
https://eitaa.com/chadooriyam/11916
پارت 60 رمان زیبای #دوروی_سکه 🌱✨
https://eitaa.com/chadooriyam/12115
پارت 90 رمان زیبای #دوروی_سکه 🌱✨
https://eitaa.com/chadooriyam/12814
پارت آخر رمان زیبای #دوروی_سکه 🌱✨
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
https://eitaa.com/chadooriyam/12858
پارت اول رمان زیبای #مخاطب_خاص_مغرور 💞
https://eitaa.com/chadooriyam/13120
پارت30 رمان زیبای #مخاطب_خاص_مغرور 💞
https://eitaa.com/chadooriyam/13377
پارت آخر رمان زیبای #مخاطب_خاص_مغرور 💞
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
https://eitaa.com/chadooriyam/13475
پارت اول رمان زیبای #سجده_عشق💕⚡️
https://eitaa.com/chadooriyam/14202
پارت اخررمان زیبای #سجده_عشق💕⚡️
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
eitaa.com/chadooriyam 💓💫
#چـــادرانــہ🌸
| حجابــ |✨
خودِ آزادے ستــ ! 😉
چرا ڪه تو
آزاد هستے تا انتخابــ
ڪنے دیگران چہ ببینند....! 😌👌
با حجاب که باشی 🌟🌸🍃
❌|حرصش میگیرد|❌
تو را آݧ طور میبیند..
به غرورش برمیخورد
{تو♥ }تعیین میکنی #حدومرزهارا😌
چـــادرمــ را عـاشقـمـ😍
eitaa.com/chadooriyam 💗💥