بابا با ناباوری بهم نگاه می کرد.
انگار باورش نمی شد تک دخترش که همه فامیل واسه پسراشون اون رو می خواستن و همیشه از زیباییش تعریف می کردن اینی باشه که روبروشه...
روی اولین کاناپه خودم رو پرت کردم و به سقف نگاه کردم.
با حرف الانم سرنوشتم تغییر می کنه.
آروم زمزمه کردم
بابا من تصمیممو گرفتم!
https://eitaa.com/joinchat/4009558059C84584d2da3
یه رمان #آنلاین و جذاب
#پارت_رمان
پرستار-این خانم اول که اومدن بی هوش بودن، به اورژانس منتقل شدن، بعد از این که با سه تا شوک نبضشون برگشت بعد از یه ساعت به بخش منتقل شدن، این آقاهم که همسرشونن دیگه.
وااای کی گفته به این ارسلان شوهرمههه؟؟؟
بعد از گفتن این حرف ها با اجازه ای گفت و رفت.
رفت و من رو با دنیایی که دیگه توش چیزی به نام اعتماد باقی نمونده بود تنها گذاشت.
عرق سرد روی کمرم نشسته بود.
دوست داشتم اون لحظه هرجا باشم غیر از اون جا.
زیر نگاه سه جفت چشم شماتت گر...
صدای مامان شکننده سکوت وهم آور اتاق شد
مامان-به بهانه دنبال کار گشتن از خونه بیرون می اومدیو می رفتی دنبال یللی تللی! دختری که من تربیت کردم این نبود!
بغض بدی توی گلوم نشسته بود.
با خواهش به ارسلان نگاه کردم که دستش رو لای موهای مشکیش فرو کرده بود و لب باز کرد و گفت: ....
رمانی جذاب و #آنلاین
https://eitaa.com/joinchat/4009558059C84584d2da3
سریع جوین بده که میخوام لینکشو پاک کنم ❌❌
بابا با ناباوری بهم نگاه می کرد.
انگار باورش نمی شد تک دخترش که همه فامیل واسه پسراشون اون رو می خواستن و همیشه از زیباییش تعریف می کردن اینی باشه که روبروشه...
روی اولین کاناپه خودم رو پرت کردم و به سقف نگاه کردم.
با حرف الانم سرنوشتم تغییر می کنه.
آروم زمزمه کردم
بابا من تصمیممو گرفتم!
https://eitaa.com/joinchat/4009558059C84584d2da3
یه رمان #آنلاین و جذاب👆🏻
سلام رفقا
کلاس#آنلاین براتون آوردم😊
تدریس زبان انگلیسے در همہ ےمقاطع 🎒💼•°
#راهنمایی
#دبیرستان
#گرامردانشگاهی
{ @farmandehh313}
🔺مقداریازمبالغ صرف #امورخیریه میشود