بعد از شهادٺ حاج عماد و ازدواج دو فرزند دیگرم -مصطفے و فاطمہ- من با جهاد زندگی مۍکردم.
یڪ شب قبݪ از ماموریٺ سوریہ، نیمہ هاے شب دیدم با صداے بلند گریہ میڪند.
بہ سرعٺ بہ اتاقش رفتم و متوجہ شدم در حال نماز اسٺ :)
شب جمعہ بود و قرار بود فرداۍ آن روز به
ہ «قنیطره» سوریہ برود. فرداے آن روز ازش سواݪ ڪردم ڪه چرا گریه مۍڪردی؟ خجالٺ کشید و گفت: هیچی.🙃
_
شنبہ از سوریہ تلفن کرد☎️. پرسیدم ڪِی برمیگردی؟ جواب داد یا یڪشنبہ شب و یا دوشنبہ. من دوباره پرسیدم ڪه تو آن شب به چه کسی متوسل شده بودی؟ اول حرفی نزد. بعد گفت: من در نمازم خطاب به امام زمان حجت بن الحسن(عج) صحبت میکردم♥️. پرسیدم چه می گفتی؟ سکوت کرد. قسمش دادم ڪه بگو. گفت: به ایشان می گفتم ڪه من بنده گناهکارۍ هستم و...»
مادر جهاد بقیه حرفہا را نگفت و فقط این را گفت ڪه تا وقتی جهاد در این دنیا بود، دݪ من قرص و آرام بود.💚
#شهید_جهاد_مغنیه
#سالروز_شهادت.......🕊💔
#حزب_الله_لبنان
∞| ♡ʝσiŋ🌱↷
『 @chadooriyam 』∞♡