#رمان_دو_روی_سکه
#قسمت_نود_و_هشتم
مـات و مبهـوت بـه چشـمان قهـوه ایـش کـه اشـک در آن حلقـه زده بـود نگـاه کـردم. بـاورم نمـی شـد رهــامِ حــامی، عاشــق دخترعمــویش باشــد! مــن کــه از دیــد او یــک احمــق بــه تمــام معنــا بــودم کــه از زنـدگیم لـذت نمـی بـردم! یعنـی تمـام آن انتقادهـا بـه نـوعی تحسـین مـن بـود! نـادر، بهـزاد، رهـام...
کسـانی کـه سرنوشـت مـرا رقـم زده و مـن را آلـت دسـت دل خودشـان کـرده بودنـد ! بـاورم نمیشـد من بازیچه دسـت چنـد نفـر شـده بـودم در آن لحظـه از همـه آنهـا بـه حـد مـرگ متنفـر شـدم . بـا تمـام قـدرت آب دهـانم را بـه روي صـورت رهـام انـداختم. جـا خـورد و چشـمانش را بسـت. بـه سـرعت از
اتاق بیرون آمدم. با چنـدش نگـاهی بـه بهـزاد کـه بـا دهـان بـاز رو ي مبـل خواب یـده بـود و خرنـاس مـی کشــید، کــردم و ســر ي از روي تأســف تکــان دادم . دســتگیره در را فشــار داد یــک بــار، دو بــار و ...
چرا باز نمی شد؟
- زحمت نکش قفله.
رهـام وسـط پـذ یرایی ایسـتاده بـود و بـه تـلاش بـی نتیجـه ام بـراي بـاز کـردن در مـی خندیـد. از آنچـه کـه تصـورش را مـی کـردم دلـم فـرو ریخـت. دسـتانم شـل شـد و چمـدان افتـاد . خـیس عـرق شـدم.
لـرزش بـدنم آنقـدر ز یـاد بـود کـه احسـاس کـردم دچـار تشـنج شـدم . وحشـت زده نگـاهش کـردم در نی نی چشمانش اثري از عشق نبود تنها کینه بود که شعله می زد.
چقدر المیراي بدبخت نصیحتم کـرد امـا مـنِ احمـق همـه چیز را شـوخی گرفتـه بـودم ! همـان طـور کـه خیره بـه رهـام نگـاه مـی کـردم . ناامیدانـه بهـزاد را صـدا مـی زدم امـا در یـغ از یـک پلـک زدن ! بیهـوشِ
بیهوش بود.
- زور نزن تا فردا ظهر هم صداش کنی بیدار نمی شه!
بــه آرامــی بــه ســمتم آمــد از تــرس کــاملاً بــه در چســبیده بــودم، نــزدیکم شــد گرمــاي بــدنش را بــه خوبی حس می کردم. سرش را به گوشم چسباند و نجوا کرد:
- هنوز دیر نشده سهیلا! ما می تونیم با هم شروع کنیم!
بـوي بـدنش کـه بـا بـوي ادکلـنش درآمیختـه شـده بـود حـالم را بـد کـرد و عـق زدم. ایـن کـارم بهانـه اش شد. نعره زد:
- حالت از من بهم می خوره؟! نشونت می دم.
از ترس لال شـده بـودم . تـپش هـا ي قلـبم از ز یـر تـار و پـود لباسـم کـاملاً مشـخص بـود . نبایـد اجـازه مـی دادم. بـا تمـام نیرویـی کـه در بـدن داشـتم بـه عقـب هلـش دادم . تعـادلش را از دسـت داد پـایش بـه میـز خـورد و روي پارکـت افتـاد. یکـی از اتاقهـا را نشـانه گـرفتم و بـا سـرعت بـه سـمتش دویـدم امـا قبـل از اینکـه بـه آنجـا برسـم بـا دسـتانش یکـی از پاهـایم را گرفـت و محکـم روي فرش افتـادم . قبـل از ا ینکـه اجـازه بلنـد شـدن بـه مـن بدهـد بلنـد شـد و دسـتانم را گرفت.
- کجا؟ من از عشق برات می گم تو توي صورتم آب دهنت رو می اندازي؟
زار زدم:
- تو رو به هرکی می پرستی رهام بذار برم.
- این سیلی مال اون داداش پستت که همه چیز رو پول می بینه!
#ادامه_دارد
@chadooriyam 💞✨