eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
چادرےام♡°
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: #داستان_مذهبی رمان #مخاطب_خاص_مغ
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان ادامه بعد از اینکه یه بار دیگه نقشه رو با مامان و فرید مرور کردیم با خوردن 2عدد قرص....خوابیدم کتایون خانوم طبق نقشه به اورژانس زنگ زد و فرید به آقا سید -سلام،شما سید امیرعلی علوی هستین؟ -سلام علیکم،بله -آخرین تماس خانوم کیانا مولایی با شما بوده،لطف کنید تشریف بیارین بیمارستان امام حسین -آقا سید با صدای لرزون پرسید:اتفاقی...افتاده؟ -فرید:شما تشریف بیارین ،متوجه میشید آقای علوی حتی متوجه نمیشه چه طوری خودشو به ماشین میرسونه و به راه میوفته کیانا: صبح که چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم..با یاد آوری نقشم لبخندی شیطانی بر روی لبانم نشست..مامان با عجله اومد داخل -الهی مادر قربونت بره...نگفتی من بی تو میمیرم؟ آهسته گفتم:فرید...؟ -خونست خیالم راحت شد مامان:بنده خدا چهار روزه همینجوری از پشت شیشه نگاهت میکنه و گریه میکنه(امیرعلی خودشو مقصر به ظاهر خودکشی کیانا میدونسته) یکم خجالت میکشیدم ،با قبا و ردای سفید اومدن داخل ،انگار نور با خودش حمل میکرد به آرامی سلام کردم و جواب شنیدم -آقا سید سر به زیر گفت:ازتون انتظار چنین کار زشتی رو نداشتم به آرامی گفتم:وقتی بگم یه کاری رو انجام میدم،حتما انجام میدم لبخندی زدم و گفتم:عزرائیل پیادم کرد...گفت یکی بهت احتیاج داره گوشیش زنگ خورد:-سلام علیکم و رحمت الله بله،چشم،الان میرسم خدمتتون یاعلی به آرامی گفتم:ممنونم که نگرانم بودین آقا سید:عذر میخوام یه کار فوری برام پیش اومده،اما امشب تو مسجد باب الرحمه میبینمتون به شوخی گفتم:یعنی پرده ی قسمت خانما رو میزنید کنار تا بنده رو ببینید؟(امیر علی تنها توانست یه لبخند بزند و از آن محوطه فرار کند) ⏪ ادامه دارد .. eitaa.com/chadooriyam 💓💫