eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
چادرےام♡°
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: #داستان_مذهبی رمان #مخاطب_خاص_مغر
Marzi: رمان اخم شیرینی کرد و گفت:پس دیگه بهت نمیگم،کیانا؟ -بله؟ -دوست داری یه روز دست پخت آقا سید رو نوش جان کنی،؟ -نیکی و پرسش؟ راستی؟شب بریم بیرون؟برای شام -من:به شرطی که باهام والیبال بازی کنی -چشم خانوم خندیدم عصر مرخص شدم،تا رسیدم خونه عطر لازانیا روحم رو نوازش میداد -امیر..علی واقعا..خودت؟ دستشو گذاشت روی دهنم و گفت:هیس...بیا بریم نوش جان کنیم سعی میکردم خودم رو شاد نشون بدم،چون یکی از وظایف همسرداری این بود امیرعلی:خانومم؟ -جانم؟ -تا من میرم مسجد و بیام شمام وسایلو آماده کن بریم بیرون -چشم آقا سید...مواظب خودت باش -چشم خانوم بعد از اینکه نمازمو خوندم یه دستی به سر و روی خونه کشیدم، -خانوم خونه....؟ نیستش -کجاست؟ -رفته آماده بشه با آقاشون برن بیرون یه دفعه دو دست گرم روی شونه هام احساس کردم جیغ کوتاهی کشیدم وبهش گفتم:وای امیرعلی....ترسوندیم خندید و گفت:واقعا ترسیدی؟ -نه ،برات نقش بازی کردم *از خانوم شیطون ما هیچ چیز بعید نیست -عه...دستت درد نکنه..حالا دیگه ما شدیم چوپان دروغگو؟ *اصلا حیف من که میخواستم به خانومم هدیه بدم -با کنجکاوی پرسیدم:چه هدیه ایی -با اخم گفت:نمیدم -امیرعلی جونم -نمیدم -عه اینجوریه...؟(و عمامه شو از سرش بر داشتم )و الفرار -کیانا...صبر کن...آخ دویدم سمتش امیرعلی چیزیت شد؟ با شیطنت عمامه شو پس گرفت و گفت:ما شاگرد شماییم تو اینکارا،استاد -خندیدم:زود بگو...هدیه ت چی بود؟ دستمو گرفت و گفت:گذاشتم و اتاق...بیا بریم با ناباوری بازش کردم و در کمال تعجب با یه گوشی لمسی مواجه شدم -ا...میر...علی..من -خوشت نیومد؟ با چشمانی اشکبار گفتم:چرا...اما...انتظار اینهمه محبت یک جا رو ندارم -کیانا...با حرفات داری شیدا ترم میکنی ها...کم مونده فردا برم برات ماشین بخرم خندیدم و گفتم:بریم؟ -بریم خانومم اونشب خیلی خوش گذشت....امیرعلی با لباس عادی اومد و کلی باهم والیبال بازی کردیم ...مثل رویا بود امیرعلی برام صبح روز سه شنبه: امیرعلی طبق معمول تو سمیرم جلسه داشت صبحانه رو که خوردم به فکر نهار پختن افتادم...چی بپزم؟ زنگ زدم به مامانش -الو...مامان زهرا؟ -سلام عزیزم،خوبی؟مامان؛ بابا؛ داداشت خوبن؟ -ممنون اونام خوبن سلامتون میرسونن،راستش مامان میخواستم بپرسم امیرعلی از چه غذاهایی بیشتر خوشش میاد؟ -خودش بهت نگفته؟ -نه مامان،من که هر چی بهش میگم میگه هر چی با دستهای خانومم درست بشه خوشمزست مامان خندید و گفت:حق داره بچم...خب امیرعلی هم مثل مردای دیگه از خورشت سبزی خیلی خوشش میاد..و غذاهایی که با قارچ تهیه شده باشه ماکارونی،مرغ،میگو هم دوست داره -ممنون،به پدر هم سلام برسونید -چشم،شمام به پسرم سلام برسون با خودم گفتم:بح بح... کارم دو برابر شد ⏪ ادامه دارد ... eitaa.com/chadooriyam 💓💫