eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان بقیه ی راه رو تو سکوت سپری کردیم تا رسیدیم کمکم کرد پیاده بشم زنگ رو زدیم،مامان زهرا اومد در رو باز کرد:پس منو آوردی خونه مامانت؟ -بله -چه خوب -مامان زهرا:سلام عروس خوشگلم -سلام مامان زهرا،اگه میدونستم قراره بیایم اینجا که لباس های بهتری میپوشیدم -دستمو گرفت و گفت:اشکالی نداره عزیزم،بیا بریم داخل راهنماییم کرد تو یه اتاق ها و گفت:تا شما آماده میشی شامم آمادست -اما مامان،ساعت دوازده شبه -هیس،تو فقط آماده شو زهرا خانوم رو به پسرش کرد و گفت:چرا اینقدر ضعیف شده عروسم؟ -چیکار کنم مادرم؟به محض اینکه رسیدم خونه حالش خیلی بد بود،تبم داره،بی اشتهام شده،میگه بچه ها خیلی اذیتم میکنن -امیرعلی...؟آخه کسی که خانومش بارداره میره جلسه؟اونم یه هفته؟ -آخه خیلی اصرار کردند -خیلی خب،برو لباسات رو عوض کن و بیا،بابا و خواهرتم رفتن حرم -باشه -امیرعلی؟ -جان امیرعلی؟ -این دکمه رو باز مکنی؟دستم نمیرسه -البته،کیانا؟ -بله؟ -دیگه هوس نکردی عمامه حاجاقا رو برداری لبخندی زدم و گفتم:اما تو انگار هوس کردی؟ -آره،بدجوریم هوس کردم لحظاتی بعد باباعلی و دخترش(شیرین)اومدن شیرین دختر خوبی بود..اما کمی حسود بود به محض اینکه نگاهش به من افتاد گفت:دوقلوئه؟ -آره...از کجا فهمیدین؟ -عزیزم من تخصصم تو این چیزاست در حین شام خوردن مامان زهرا گفت:امیر؟شیرین از دستت دلخوره،میگه بهش کم محلی میکنی با صدای بلند خندیدم شیرین با چشم غره ایی گفت:خنده داره؟ -نه،ولی هر کی به امیرعلی میرسه کمبود محبت داره و بیچاره امیرعلی،چقدر باید تلاش میکرد تا همه از دستش راضی باشند... ⏪ ادامه دارد ... eitaa.com/chadooriyam 💓💫