eitaa logo
چادرےام♡°
2.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4.8هزار ویدیو
231 فایل
°• ❀ ﷽ یادت نرودبانو هربارڪھ از خانه پابه بیرون...[🌱] میگذارےگوشه ےچـادرٺ رادر دست بگیر...   وآرام زیرلب بگو:  ✨هذه امانتڪ یا فاطمة الزهرا♥.• حرفےسخنے: 📬| @rivoluzionario کارشناس ومشاور مذهبی : ✉️| @rostami_313 . تبادلات⇩ 💭‌| @Khademha1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتِي تَحْبِسُ الدُّعَاءَ🌿: رمان همه خوابیدند،اما من خوابم نمیبرد،از پنجره حرم حضرت معصومه(ع)پیدا بود،دلم هوای حرم کرده بود برای آقا سید یادداشت گذاشتم که میرم حرم،با اینکه خیلی درد داشتم اما آهسته آهسته رفتم به سمت حرم از زبان راوی: امیرعلی ساعت چهارصبح بیدار میشود،کیانا را در اتاق نمیبیند،با اضطراب همه جا را دنبالش میگردد اما بجز یادداشت چیزی دیگر نمیبیند اما،امیرعلی میترسد،نکند اتفاقی برای همسرش بیفتد؟ به موبایلش که زنگ میزند او را در کنار آباژور می یابد تمام خانواده بیدار میشوند،مادر و خواهر امیرعلی برای نماز صبح و پیدا کردن کیانا به حرم میروند و اندکی بعد از نماز صبح کیانا را در حال نماز خواندن پیدا میکنند و او را به خانه بازمیگردانند کیانا: همین که مامان زهرا در رو باز کرد امیرعلی سراغ منو گرفت بهش سلام کردم با عصبانیتی که تا آن لحظه از زندگی نظیرش را ندیده بودم گفت:نمیگی نگرانت میشم؟اصلا زن باردار رو چه به حرم رفتن؟میدونی اگه اونجا حالت بهم میخورد باید چه خاکی به سرم میکردم؟بله؟ -آهسته گفتم:منکه یادداشت حرفمو قطع کرد و با داد گفت:-تو تنها نیستی،2تا بچه هم دنبالتن،هرجا میری با خودت میبریشون اشک از صورتم روان شد،و من محکوم به سکوت بودم،در این میان فقط خواهرش بود که گویی از این ماجرا راضی بنظر میرسید علی جلوی پسرش را گرفت وگفت:بسه امیر،آدم که با زن باردار اینجوری حرف نمیزنه آروم آروم خودمو کشوندم تو اتاق و با همون لباسا خوابیدم -کیانا جون،عزیزم،ساعت11ظهره،نمیخوای بیدار بشی؟چرا لباسات رو عوض نکردی؟ کیانا جونم،زنداداش گلم،خب ببخشش دیگه به محض اینکه گفت ببخشش هق هق منم دوباره شروع شد -پس بیدار بودی؟نگاهش کن،چشاش سرخ سرخ شده،پاشو،پاشو بریم یه آبی به دست و صورتت بزن رفتیم پایین،با صدای لرزانی گفتم:سلام مامان،ظهر بخیر -سلام..عز..چرا چشمات سرخ شده؟نکنه تو خوابم گریه کردی(بنده خدا تا صبح بیدار بوده)ارزششو داره این مرواریدا رو بریزی؟اونم به این ارزونی؟ عه دوباره که داری گریه میکنی؟ -حالم خوب... و دویدم سمت دست شویی -اینبار هم خلط خون مهمان این چندماه من بود،منتها با غلظت بیشتر جیغی کشیدم،خانواده ی علوی به سمت دست شویی دوییدند -مامان:کیانا؟کیانا درو باز کن بابا:دخترم درو باز کن ببینیمت دوباره بالا آوردم -ما...مان -مامان فورا درو باز کرد و با دیدن خون جیغی کشید و از حال رفت حال دیگر خانواده ی علوی ماجرا را فهمیده بودند:بیماری سل یا سرطان ریه... ⏪ ادامه دارد eitaa.com/chadooriyam 💓💫